«ز مثل زکریا»، تلاش برای بقا

ذکریا

فیلم روایتگر داستانی آخرالزمانی است؛ جهان بر اثر جنگ های هسته ای از بین رفته و فقط عده ی معدودی جان سالم به در برده اند، روایت با چند نمای دور از شهری خالی ازسکنه و ویران شروع می شود، شهری که در اینجا استعاره از تمام دنیاست و تنها شهروندش «آن بوردن» است که روزی با ورود ناگهانی یک دانشمند سیاه پوست: «لومیس» زندگی اش دچار تحول می شود، دانشمندی که در همان بدو ورود بر اثر سهل انگاری تا آستانه ی مرگ پیش می رود و باز می گردد، اما داستان برای پیشبرد روایت بر طبق نمونه های کلاسیک به یک ضلع دیگر نیاز دارد.

«کلب» که نفر سوم این مثلث است، ظاهرا داستان همه ی شرایط مساعد برای پرداخت یک فضای دراماتیک در بستری ایزوله شده را دارد، یک زن جوان و دو مرد و دنیایی خالی از سکنه، اما «ز مثل زکریا» در مجموع موفق نمی شود در فهرست فیلم های ماندگار قرار بگیرد؛ نداشتن منطق در روایت و پرسه زدن میان مضامین رنگارنگ که تمرکز را از بیننده می گیرد ازجمله معایب فیلم است.

ز مثل زکریا

عشق، تنهایی، اضطرار، بقا، جنگ و…

آن بوردن جز سگش همدمی ندارد و به شدت تنهاست، موسیقی ابتدایی فیلم که شگفت انگیز و در عین حال هولناک جلوه می کند این حس را به خوبی القا می کند، او در همان لحظات ابتدایی مواجه با لومیس سراغ عکس های شخصی اش می رود و بعدتر به لومیس می گوید و در واقع می پرسد که نامزدی دارد؟

وقتی که لومیس درگیر بیماری می شود، آن را برای اولین بار در کلیسایی می بینیم که پدرش ساخته او در مناجاتش از خدا می خواهد که این مرد را زنده نگه دارد، چون آن به وجود لومیس احساس نیاز می کند و حتی در خلال مناجات هایش او لومیس را که تنها چند روزی است ملاقات کرده و شناخت کافی ندارد، «خوب» خطاب می کند، ما در تمام نمونه های ذکر شده از فیلم  شکلی از یک تنهایی غلیظ را می بینیم که با اکسیر مذهب دوام آورده است، حتی بعدتر آن خودش را فروتنانه در اختیار لومیس می گذارد و لومیسی که در هر حال یک سیاه پوست است و از لحاظ زیبایی در مقابل چهره ی زیبا و بی نقض آن به شدت متناقض نشان می دهد، دعوت آن به هم آغوشی را پس می زند.

ز مثل زکریا

رابطه ی آن و لومیس تقابل نگاهی مذهبی و احساسی در مقابل نگاهی عملگرا و منطقی است، آن از خانواده اش می گوید از پدرش و برادرش، اما لومیس به دنبال احیا کردن پمپ بنزین متروکه است، البته او خالی از احساس هم نیست؛ نمونه اش سکانسی است که از زاویه ی دوربین نگاهی جنسی به پاهای آن می اندازیم، اما به هر حال نگاه کاربردی اش غالب است، او کلیسا را ویران می کند، حتی وجود اصطبل و انباری را مقدم می شمارد، اما موجودیت یک مکان مذهبی را اولویت نمی داند.

در نتیجه پناه بردن اش به مشروب و سکانس افسار گسیختگی او نقد منسجمی از شخصیتی است که به مذهب پناه نمی برد اما مجبور است به یک فراموشی موقت دیگر نظیر مشروب پناه ببرد، رابطه ای که خوب در آمده و دیالوگ های خوبی هم چاشنی اش شده، تا اینجای کار و حداقل تا پایان یک سوم ابتدایی با فیلمی خوب که ایده ی بکری دارد طرفیم و منتظریم فیلم با برگ برنده اش تمام دغدغه هایش را به هم پیوند بزند و به اوج داستان ببرد اما اوجی در کار نیست، چون با ورود نفر سوم روایت از منطق می افتد و مضامین تفکر برانگیز فیلم لوث می شوند.

ز مثل زکریا

مثلث عشقی، منطق روایی، آخرالزمان و دره ی شگفت انگیز

سکانس ورود کلب بی شباهت به سکانس ورود لومیس نیست؛ دوباره آن مشغول گشت و گذار است و دوباره با ورود فرد غریبه مواجه می شود. این بار کلب برخلاف لومیس نگاهش را معطوف به وجود آن می کند و فارغ از طبیعت پیرامون است، در حقیقت نشانه ها خبر از ورود فردی متفاوت با لومیس می دهند، کلب مانند آن قبل از غذا نیایش می کند؛ او سفید پوست است و نگاه جنسی پررنگی به آن دارد در سکانس شکار و شوخی که لومیس می کند در می یابیم که تمایل آشکاری به آن دارد و همین تمایل حس حسادت لومیس را برانگیخته تا حدی که لومیس کشش کلب و آن به یکدیگر را به تبعیض تژادی مرتبط  می داند، رفته رفته در طی فیلم در می یابیم که سویه ی مذهبی کلب باعث می شود لومیس به انزوا رانده شود.

ز مثل زکریا

اوج دیالوگ های فیلم را در سکانس دونفره ی آن وکلب داریم جایی که هر دو از «ایمان و باور» می گویند و نجات دره ی شگفت انگیز  را که از رادیو اکتیو نجات یافته را به ایمان ربط می دهند، شاید اگر کریس پاین در نقش کلب کمی باورپذیر تر بازی می کرد، با اثر درخشان تری روبرو بودیم، بماند که فیلم برای روابطش دلایل کافی به ما ارائه نمی کند، خصوصا اینکه وقتی مثلث ایجاد می شود باید دلایلی وزین تر و محکم تر برای چرخش آدمها داشته باشیم، کما اینکه در فیلم تمام کشش ها بر مبنای نیاز های جنسی است.

هر بار که جذب و دفعی ایجاد می شود حتما با یک دلیل جنسی مواجهیم و همین دلایل ضعیف که ضعیف ترینش را در گردش آن به سمت کلب می بینیم، فیلم را از نفس می اندازد، این از نفس افتادگی با عدم زمانبندی مناسب توامان شده و ریتم فیلم را هم دچار چالش می کند و کارگردان دست به خلق دم دستی ترین جذابیت ها می زند، نظیر: سکانس افتادن کلب از صخره و حذف یکی از اضلاع مثلث و پایان بندی نه چندان آبرومندانه، اما پرسش هایی که با فیلم می ماند؛ کارکرد فضای آخرالزمانی در فیلم چه بوده است؟

ز مثل زکریا

درحالی که میشد این داستان را با همین مضامین در فضای دیگری خلق کرد، چرا وقتی دو بازیگر قدرتمند نظیر: چیوتل اجیوفور و مارگوت رابی وجود دارند که انقدر هنرمندانه می توانند بازی زیر پوستی ارائه کنند نظیر آنچه که در صبح بعد از هم آغوشی ارائه می کنند ، فیلم آنقدر به دلایل سطحی رجوع می کند، «ز مثل زکریا» فیلمی است که حرف های سنگین و عمیقی دارد اما این حرف ها را در سبک ترین و ساده انگارانه ترین فرم روایت بیان می کند.

برترین ها

Check Also

عباس کیارستمی؛ آبروی سینمای ایران

کیارستمی در کنار ‘جنگل بدون برگ’ عکس: پوریا ماهرویان پوریا ماهرویان بی‌بی‌سی عباس کیارستمی٬ فیلمساز سرشناس …