فاوست-گوته
چـاپلین هـنرمندی است که در آثار خودشگفتی جهان سینما را به وجود آورد و حتی آن زمان که مطبوعات آلمان او را مورد حمله قرار دادند و فیلم یک زن (۱۹۱۵) او را منحرف کننده اذهان عمومی مردم آمریکا معرفی کردند، باز از تلاش و کوشش خـود دست برنداشت. حالت بازی او و حرکات پانتومیمی که در هر نما از فیلم به صورت مخصوصی جلوه پیدا میکند نشان از قدرت ادراک او دارد.ک مدیای که چاپلین در آثار خود مطرح میکند حالتی از بیان خنده و گریه دارد، درامی کـه بـه تراژدی میرسد. شایستگی چاپلین تنها به خاطر خنداندن و استعداد خندهآفرینی نیست. کمدی نوعی پیام است، بیانی است که پس پرده را بیرون میکشد. استادی چاپلین به خاطر اجرای اندیشه و هنر ظریفی اسـت کـه گاهی ایجاد یکنوع تعلیق میکند و زمانی یک حرکت عادی و ملایم دارد.
چاپلین در سال ۱۹۱۶، ولگرد را میسازد که بر پایه یک زندگی ساده بنا شده است، او دختری را از چنگ اشرار در میآورد و زندگی سـادهای را در داخـل یک دلیجان آغاز میکنند، اما ناگهان بر اثر حوادثی دختر، مادرش را پیدا میکند و از چارلی جدا میشود. در این فیلم و فیلم روز پرداخت (۱۹۲۲) چاپلین اندیشه یک نوع کمدی ظاهری را بیان میکند. سـبک چـاپلین بـدین گونه طراحی میشود که بـدون هـیچگونه پنـهانکاری آنچه را که باید بگوید و ظاهر کند به نمایش میگذارد. او برای رسیدن به هدف و بیان اندیشههایش، شوخیها و حرکات عوامانه را نیز به شـکلی بـسیار سـاده بیان میکند. این شگرد مخصوص چاپلین است. گاهی عناصری به کار میبرد که جنبه ریتمیک حرکاتش را دارد مـانند سـکانسهای بـزن بکوب.او در ابتدای کارش فعالیت نمایشی داشت و از همینجا حرکتی را آغاز کـرد که او را تبدیل به بزرگترین کمدین قرن بیستم کرد.
او در سـال ۱۹۱۴ در بـیش از ۳۰ فیلم کوتاه بازی کرد و این کارها باعث شد که به عـنوان تـهیه کننده،کارگردان و نویسنده بتواند ۹۰ درصد کارهای فیلمش را انجام دهد. در این دوره فیلم پسربچهرا که یکی از آثار جـاویدان سـینمای صـامت است ساخت. فیلم در گونه کمدی است،ا ما در زیر متن آن شکلی از تراژدی اودیـپوار را بـه رخ مـیکشد. چارلی تا پنج سالگی به بهترین نحو ممکن بچه را بزرگ میکند تا جائی کـه حـتی غـذای خود را با او به صورت عادلانه تقسیم میکند. یکی از بهترین سکانسهای فیلم، سکانس شیشه شـکستن پسـربچه است که برای کسب و کار چاپلین انجام میدهد؛ کاری که شایستگی خاص خـود را دارد. نـکته مـنفی و غیر انسانی مسأله این است که بچه به شکل سمپاتیک و انسانی جلوه میکند و هـمدردی تـماشاچی را بر میانگیزد.
چـاپلین بـرای بیان افکار خود از هیچ مسالهای پروا نـدارد، او در سـال ۱۹۱۵ در فیلم زنی با لباس پوشیدن زنانه با مردها شوخی میکند و حتی مـورد انـتقاد گروهی نیز قرار میگیرد و به خـاطر این فیلم و ولگرد مـورد هـجوم گروهی از منتقدین واقع میشود. بـا تـمام اینها آنچه که چاپلین را جاودانه میسازد، به خاطر وجود همین حرکات بیرونی و اندیشههای درونـی اسـت. به آغاز فیلم روشناییهای شـهر تـوجه کـنید.فیلم با پرده بـرداشتن از مـجسمههای صلح و آزادی شروع میشود. مـا چـاپلین را روی آغوش مجسمه بزرگ میبینیم و کمدی مضحک او زمانی شروع میشود که چاپلین بـا مـجسمههای دومی و سومی بازی میکند. این عـمل مـردم را خشمگین مـیکند.در اولیـن آشـنایی با دختر نابینای گـلفروش، حالتی وجود دارد که دختر به او شاخه گلی داده و آنرا به یقه پیراهنش میزند و همین حالت در فـصل پایـانی تکرار میشود و این شاخه گل، سـمبلی از صـلح و آرامـش اسـت کـه انسانها باید بـا عـمل خود آنرا نشان دهند.
در سکانسی که مرد میخواهد در حالت مستی خودکشی کند و چاپلین او را نجات میدهد و بـه هـمین مـناسبت چاپلین به رستوران دعوت میشود، او در رستوران، اشـرافیت بـورژوازی جـامعه غـربی را بـه مـسخره میگیرد و تمام زندگی آنها را زیر سئوال میبرد تا جایی که حتی شادی آنها بیشتر به شادی دلقکهای سیرک میماند.
روش دوستی بین فقیر و ثروتمند نیز روش منحصر به فـردی است.هرجا که مرد ثروتمند مست است،چاپلین را میشناسد و او را دوست خود میداند،اما همینکه به هوش میآید و حالت عادی دارد این شناسایی از بین میرود و این شاید یکی از بهترین و به یادماندنیترین فـصلهای فـیلمهای چاپلین است که در تمام آثارش وجود دارد.
برداشتن باقیمانده سیگار دیگران، رفتار مرد مست، حرکات آدمهای مسخره مسخ شدهای که در جشن شرکت میکنند و به سان عروسک کوکی تابع یک شـرایط جـبری هستند سکانسهایی هستند که هر یک بیان شرایط خاص آن جامعه را به رخ میکشد.
در این فیلم آشنایی چارلی با دختر گلفروش نابینا تبدیل بـه عـشقی درونی میشود.چارلی برای مـعالجه چـشمان دختر به هر دری میزند. حتی در مسابقه بوکس هم شرکت میکند، پس از باخت در حالیکه آخرین جرقههای امید را از دست رفته میداند، مرد بورژوا را در حالت مستی میبیند و مـرد، نـاخودآگاه به او هزار دلار میدهد. چـارلی پول را بـه دختر گلفروش میدهد تا برای معالجه چشمانش به کار گیرد و زمانی که مرد بخود میآید میگوید چارلی را نمیشناسد. چارلی به زندان میافتد و پس از آنکه از زندان بیرون میآید دختر گلفروش را پیدا مـیکند کـه چشمانش بینا شده و به محض لمس کردن دستان چاپلین او را میشناسد و تنها هدیهای که میتواند به او بدهد شاخه گلی است که مثل آنرا در فصل ابتدایی فیلم داده بود. تکرار این نما در فـصل پایـانی یکی از زیـباترین نماهای فیلم است که قدرت بینایی انسان را در وجودش مجسم میکند یعنی حس لامسه را.
به مسخره گرفتن مظاهر زندگی یکیدیگر از کارهای چاپلین است،در ابتدای سکانس فـیلم دیکتاتور بزرگ، چاپلین در نـقش سـربازی ظاهر میشود که به نفع آلمانها میجنگد. وجود توپ بدان بزرگی و برد مسخره آن به مسخره گرفتن ماشین جنگی قدرتهای بزرگ است که هرچه بزرگتر باشند، بیارزشترند. در این میان او جان خـلبانی را نجات میدهد که همین خلبان به خاطر چاپلین کمکهای شایانی به یهودیها میکند. به هنگام پرواز، معلق زدن هواپیما در آسمان نیز نشانه سرگونی تفکری احمقانه است. سکانسهای گریز و وارونه پرواز کردن در هواپیما جزو زیـباترین صـحنههای تاریخ سینما است. چاپلین در دو نقش دیکتاتور بزرگ و سلمانی ظاهر میشود که در اینجا تضاد کارهای چاپلین را میبینیم. دوست خلبان چاپلین یعنی فرمانده شولتز که از ردههای بالا است دستگیر میشود و دوباره زنـدگی یـهودیان مخصوصا چاپلین سلمانی به خطر میافتد.
فصل سخنرانی پیشوا، سرازیر شدن از پلهها، رفتار با کودکان و حرکاتش، نوعی واپسگرایی ذاتی را به ریشخند میگیرد. رقص آهنگین او، شلیک گلوله به یک آلمـانی بـرای آزمایش و پیانو زدن او از فصلهایی است که آمیخته به طنز است. اما سکانس بازی کودکانه چاپلین در نقش دیکتاتور با بادکنک که شکل کره زمین را پیدا کرده است، یکی از بارزترین سکانسهای فـیلم اسـت کـه هجویه دنیاپرستی را به نمایش مـیگذارد. فـصل قـرعهکشی برای مردن در راه وطن نیز یکی دیگر از فصلهای فیلم است. تمام آنهایی که در شکل ظاهر حاضر به فداکاری هستند سکههای درآمده از کـیک را روی بـشقاب دیـگری میگذارند که این نما پرده از افکار درونی انسانها بـرمیدارد. بـه هنگام مدال دادن به یکی از فرماندهان «مارشال هلینک» او متوجه میشود که به زحمت جایی برای زدن مدال پیدا میکند. وجود مـدالهای زیـادی دلیـلی بر بیاهمیت بودن آنها است که هنوز لحظهای نگذشته اسـت که کلیه مدالها را از سینه او باز میکند.
در نمای اولیه جویندگان طلا پس از حرکت ردیفی انسانها،چاپلین را در لبه پرتگاه باریکی مـیبینیم کـه خـرسی با فاصله کمی از او حرکت میکند، حرکات پانتومیمی چارلی به هنگام وزش بـاد و طـوفان و باز کردن درب کلبه تا مرد جنایتکار به وسیله فشار باد به بیرون پرت شود را باید شالوده یـک انـدیشه بـکر دانست. سکانسی که مرد چاپلین را به صورت مرغ تصور میکند حاصل یـک بـررسی ذهـنی است که در حالت عدم متعادل به دست میآید. سراب را آب دیدن چارلی را مرغ تصور کـردن نـاشی از نـوعی اشتباه ادراکی است که در شرایط خاص به وجود میآید.
تزئین میز ناشی از رویای آدمـها اسـت، آدمهایی که در انتظار خوشبختی هستند، اما به واقعیت نمیپیوندند و فقط در رؤیا شاهد آنـند ،بـه نـوعی تلخی و گزندگی خود را در قالب کمدی مطرح میکند. دقت و وسواس چاپلین در کلیه آثار سینماییاش بـه چـشم میخورد و در واقع اوست که پیچش مو را میبیند. زمانی که در فیلم روشناییهای شهر بـه خـاطر تـوجه دختر نابینا، از در چپ اتومبیل وارد میشود و در راست را محکم میبندد، یکی از زیباترین حالات تراوش اندیشه فکری را شـاهدیم کـه تاریخ سینما به خود دیده است یا سکانس استقبال نظامی به هـنگام ورود نـاپولونی کـه شاید تصویر کذایی موسولینی باشد،ی کیدیگر از هجویههای طنزآمیز است که تاریخ سردمداران دیکتاتور را به مـسخره گـرفته اسـت.
همچنانکه در فصل پایانی، نمونهای از ذات انسانی ماندگار میشود. در آن نطق پایانی که میگوید بـیشتر از مـاشین به انسانیت نیاز داریم، این چاپلین است نه دیکتاتور و این اوست که رؤیای همه انسانها را در آن سـخنان پایـانی بیان میکند، همه انسانهایی که روی کره خاکی زندگی کردهاند. چاپلین به دنـبال مـدینه فاضله و اندوه و تنهایی همه آدمهای درمانده و مـظلوم اسـت، بـازیهای رستوران، حرکت گوسفندان که به دنبال آن حـرکت آدمـها را نشان میدهد، برداشتی از مظلومیت انسان در تاریخ است، زیرا در عصر جدید حرکات دست حـتی در وقـت استراحت هم ناشی از سیستم مـاشینیسم جـامعه است، انـسانهایی کـه حـتی غذا خوردنشان باید با دستگاههای مـاشینی بـاشد. حرکات بالهایوار با اسکیت و رقص در رستوران یکیدیگر از شگفتیهای کار چاپلین است.
عـصر جـدید، نابسامانیهای تاریخ بشری است، عصری کـه انسان به ماشینی تـبدیل مـیشود که فقط به کارآیی سـیستماتیک مـیاندیشد. حس همدردی انسان نسبت به دختری که موزها را به سرقت میبرد، جبری اسـت کـه در شرایط خاص موجه جلوه مـیکند. عـجز و نـاتوانی قدرتمندان هنگامی اسـت کـه تصادفا پرچمی از کامیون بـه زمـین میافتد و او برمیدارد و با تظاهر کنندگان همراه میشود تا آنجا که به عنوان سردسته تـظاهر کـنندگان دستگیر میشود. در تمام آثار چاپلین حـالتی از جـریان سیال ذهـن وجـود دارد. هـیچ نمایی تصور نمای بـعد از خود را نمیدهد و هر پلانی برای خود حکایتی دارد و هر سکانس،جداگانه فیلم منحصر به فردی اسـت کـه آغاز و میان و پایان دارد.
پایان عصر جـدید پایـان راهـی اسـت کـه از ماشینیسم دور میشود و بـه طـرف یک نوع ناتورالیسک طبیعتگرا کشیده میشود. تصاویر آینههای چند بعدی در سیرک، یادآور وجود انسانی است کـه در شـرایط اسـیر بیعدالتی میشود. تعقیب و گریزهایی که در محل سـیرک بـین چـاپلین و پلیـس صـورت مـیگیرد خود تبدیل به سیرکی به مراتب جالبتر از سیرکبازان میشود،تا جایی که تماشاچیان همه خواستار نمایش او هستند.ت عقیب و گریزی که تبدیل به نمایش سیرک میشود، نوعی اسـتهزا به رفتارهای نابهنجار جامعه است.در نمایش واقعی، تعقیب و گریز میتواند کارآیی لازم را برای تماشاچیان داشته باشد، اما به محضی که او را وادار به بازی کمدی میکنند ناموفق جلوه میدهد و این شاید یکی از گـویاترین بـیان های رفتار انسانی باشد که در جامعه آنچنانی زندگی میکند.
چاپلین با این رفتار به ما میفهماند که آنچه را که او انجام میدهد سیرک نیست بلکه واقـعیتی انـکارناپذیر است که در زندگی و روابط انسان با چنین جوامعی وجود دارد.
در همه آثار چاپلین احترام به حقوق و شخصیت زن به نوعی به نمایش گذاشته میشود. دختران جوانی که مورد سـتم جـامعه قرار گـرفته و گاهی ارزش عروسکی پیدا میکنند. دختری که در سیرک یا عصر جدید است نمونهای از تمام دختران و زنانی است کـه در جامعه صنعتی درون غرب قربانی میشوند. هدفها چقدر باارزش هستند و دیـدگاه چـاپلین چـه وسیع که میگوید:«بیشتر از ماشین به انسانیت نیاز داریم.»