مانند او در عرصه بازیگری کم هستند؛ هم صدای خوبی دارد، هم بازی خوبی و هم هنرهای زیادی. در کارنامه هنری اش کارهای زیبایی را ثبت کرده است؛ از بازی در فیلم «مادر» گرفته تا «معصومیت از دست رفته» و «پرنده کوچک خوشبختی». امین تارخ از آن هنرمندانی است که برای به دست آوردن جایگاه امروزش به کسی متکی نبوده و از ابتدا خودش مسیر زندگی اش را انتخاب کرده است. با او به بهانه بازی در سریال «گاهی به پشت سرت نگاه کن» گفت و گو کرده ایم.
از حال و هوای این روزهایتان بگویید.
تقریبا روزهای شلوغی است چون علاوه بر بازیگری، مدیریت کارگاه آموزش بازیگری و همین طور بخشی از کارهای خانه سینما را به عهده دارم. همه این کارها هم وقت گیر هستند و مشغله آدم را زیاد می کنند.
در این هیاهو چقدر برای خودتان وقت می گذارید؟
باور کنید مدتی از خودم غافل شده بودم اما در یک سال گذشته، سعی کردم کمی بیشتر به خودم برسم و مدتی است در باشگاه ورزش می کنم چون وقتی آدم وارد مرحله میانسالی شد، باید بیشتر به فکر سلامتش باشد وگرنه بعدها روزهای بدی در انتظارش خواهدبود. البته منظور از سلامت، فقط ورزش و رسیدن به جسم نیست، بلکه سلامت روان هم خیلی مهم است.
برای رسیدگی به نیازهای روانی تان چه می کنید؟
سعی می کنم سفر بروم و سرگرمی های مناسبی برای خودم ایجاد کنم؛ مثلا کتاب خواندن می تواند تفریح و سرگرمی ایده آلی باشد. جالب است بدانید یکی دیگر از دلمشغولی های من در این مدت، تبدیل کتاب روان شناسی بحران میانسالی اثر جیمز هالیس به سی دی بود. من در این کار متن کتاب را می خوانم و به نظرم کار بسیار ماندگار و ارزشمندی هم شده است. چون هم برای میانسال ها مفید است و هم به جوانان می گوید چنین روزهایی در انتظارتان است و باید سعی کنند انتخاب های خوبی داشته باشند تا بعدها حسرت چیزی را نخورند و زندگی نزیسته ای نداشته باشند.
هیچ وقت پدر یا مدرتان درباره لحظه تولدتان خاطره ای برای شما تعریف نکردند؟
یادم است مرحوم مادرم می گفتند وقتی به دنیا آمدی همه می گفتند بچه آمریکایی به دنیا آوردی چون بسیار بور و سفید بودم.
بچه چندم خانواده بودید؟
بچه پنجم بودم و به گفته پدر و مادرم اصلا بازیگوش نبودم. گویا دوران کودکی ام را با مظلومیت زیادی گذراندم.
در کدام محله شیراز به دنیا آمدید؟
در محله سردوزک که یکی از قدیمی ترین محله های شیراز است و به محل داش آکل هم شهرت دارد.
اولین جشن تولدتان چه زمانی و در چه سنی بود؟
هیچ وقت برای من در کودکی یا نوجوانی جشن تولدی گرفته نشد چون مثل امروز مرسوم نبود. فکر می کنم اولین جشن تولد را در 30 سالگی داشتم.
بهترین هدیه تولد؟
باور کنید یادم نیست.
از دوران کودکی تان چه خاطراتی دارید؟
خاطرات تلخ و سخت. چون وقتی 6 سالم بود، پدرم از شیراز به سیستان و بلوچستان منتقل شد و فکر کنید در دهه 40 آنجا چه وضعیت داشت. تازه امروز هم این استان شرایط مساعدی ندارد چه برسد به آن سال ها که امکانات هم بسیار هم محدود بود. یک طرف خیابان آسفالت و طرف دیگرش خاکی بود و حتی برق هم محدود وجود داشت. چون منطقه گرمسیر هم بود، اطرافمان پر از عقرب و شپش بود. به هرحال این شرایط را حدود 3 سال تحمل کردیم و بعد از آن دوباره به شیراز برگشتیم.
پس چندان در رفاه نبودید.
اصلا رفاه اجتماعی معنا نداشت. همه آدم هایی که آن دهه را تجربه کرده اند، حرف من را تایید می کنند چون آن زمان امکانات محدود و زندگی بسیار سخت بود.
با همه محدودیت ها و سختی های زندگی، آدم های موفقی از این نسل بیرون آمدند. قبول دارید؟
بله، چون نسل ما نسل خودساخته ای بود. هیچ چیز برایمان حاضر و آماده نبود و بیشتر جوانان آن روز متوجه می شدند که خودشان باید گلیمشان را از آب بکشند و حرکت کنند، از کسی هم متوقع نبودند. مثلا من زمانی که 18 سالم شد، وارد دانشگاه تهران شدم و در سال 1351 با 200 تک تومانی، به تهران آمدم و شروع به درس خواندن و کار کردم. از همان سال تا به امروز هم دارم در این شهر زندگی می کنم و روی پای خودم ایستادم.
مهم ترین تفاوت نسل شما با نسل امروز چیست؟
متاسفانه نسل امروز تاحدودی همه چیز را حاضر و آماده می خواهند و برای رسیدن به اهدافشان بسیار زیاد عجله دارند و فکر می کنند اگر زود به چیزی که می خواهند نرسند، عقب می افتند در حالی که ما مجبور بودیم به خودمان متکی باشم. از طرفی دیگر، پدران فعلی برای جبران مافات و نداشته های خودشان زیاد از حد به فرزندانشان رسیدگی می کنند و به همین دلیل هم است که بیشتر جوانان امروز به والدینشان متکی هستند.
ابتدای گفت و گویمان به زندگی نزیسته اشاره کردید. می خواهم بدانم خودتان زندگی نزیسته ای دارید؟ درواقع می شود گفت امین تارخ همه روزهای زندگی اش را زندگی کرده است؟
به نظر من هیچ بشری در جهان نیست که ادعا کند زندگی نزیسته ای ندارد. بیشتر آدم ها در دوران جوانی مناسبات و موقعیت هایی را از دست می دهند یا به درستی از اتفاق خوب زندگی شان استفاده نمی کنند و بعدها در دوران میانسالی حسرتش را می خورند. من هم مثل بقیه آدم ها فرصت های زیادی را از دست دادم یا کارهایی را انجام داده ام که ای کاش انجام نمی دادم.
بزرگ ترین ای کاش شما؟
بیشتر آدم ها ای کاش های زیادی دارند ولی شاید بتوانم بگویم بزرگ ترین ای کاش من این باشد که چرا بچه هایم را برای تحصیل به خارج از ایران نفرستادم. البته این حرف من به این معنی نیست که کشورهای دیگر بهتر از ایران است، منظورم این است که در خارج از ایران یک جوان تجربه های بهتر و بازتری می تواند داشته باشد و حتی می تواند مهارت های زندگی را بهتر یاد بگیرد. به هرحال در آنجا زمینه پیشرفت فراهم تر است.
در مورد خودتان چطور؟ خودتان ای کاش ندارید؟
من همیشه معتقد بودم آدم باید تکلیفش با خودش و حرفه اش مشخص باشد برای همین از ابتدا بازیگری را به عنوان حرفه در حوزه هنر انتخاب کردم اما حالا که به گذشت نگاه می کنم، می بینم طرح های زیادی داشتم که می توانستم به آنها جامه عمل بپوشانم ولی متاسفانه خیلی راحت از کنار آنها گذشتم؛ مثلا در دنیا بازیگران زیادی وجود دارند که بعدها کارگردان شدند و کارگردان های موفقی هم شدند؛ مثل وودی آلن. فکر می کنم که کارگردانی به بازیگر کمک می کند نگاه عمیق تری به جامعه و اطرافش داشته باشد و او را به انسان دوراندیش تر و عمیق تری تبدیل می کند.
ولی شما هنوز هم بعد از این همه سال فعالیت در این عرصه (بازیگری) در اوج هستید و محبوبیت دارید.
این لطف شماست. من چنین ادعایی ندارم اما معتقدم هرکسی باید قدر خودش را بداند و به دنبال علایقش برود و پای عشق و خواسته اش بایستد. گاهی اتفاق می افتد افرادی وارد دنیای بازیگری می شوند که مثل یک ستاره می آیند مثل یک ستاره کور هم محو می شوند. می خواهم بگویم شاید ورود به عرصه بازیگری آسان باشد اما ماندگارشدن کار سختی است چون تحمل و صبر می خواهد. حتی من فکر می کنم گاهی ارزش یک بازیگر به کارهای رد کرده اش هم می تواند باشد.
فکر می کنید چرا بعضی از افراد در این عرصه باقی نمی مانند؟
شاید به دلیل انتخاب های نادرست باشد چون هر بازیگری که دغدغه ماندگاری داشته باشد، سعی می کند با وسواس بیشتری کارهایش را انتخاب کند و خودش را فدای شهرت زودگذر نمی کند.
دوره ای بود که همه عشق بازیگری بودند. در حال حاضر این موج کمتر شده یا هنوز با اشتیاق به کلاس های شما مراجعه می کنند؟
ما هرسال حدود 600 تا 700 نفر شرکت کننده داریم که از بین اینها گزینش می کنیم و برای آنها کلاش تشکیل می دهیم. گاهی این تعداد به 900 نفر هم می رسد.
پس این موج در نسل جدید کم نشده!
اصلا؛ من شاهد هستم که بعضی از همین جوان ها آستین هایشان را بالا زده اند و می خواهند حتی با نمایشنامه خوانی هم که شده، خودشان را معرفی کنند. به هر حال این گونه جوانان دوره دیده اند، فیلم می بینند، نمایشنامه می خوانند و اگر کسی هم سراغشان نمی آید خودشان از راه سالم و درست به سمت کار می روند نه اینکه آویزان این دفتر و آن دفتر شوند. اتفاقا آنهایی که این کار را انجام می دهند و می خواهند به هر شکلی وارد این عرصه شوند، نتیجه نخواهند گرفت. من بارها به بچه ها می گویم جوری بدرخشید که درخشش آن دیده شود در این صورت است که دنبال شما خواهندآمد، نه اینکه بروید و بگویید ببینید من چقدر درخشان هستم!
بعد از مدت ها دوباره در یک سریال مناسبتی بازی کردید. به نظرتان در مورد ماراتن سریال های رمضانی چیست؟
مردم در این مدت در یک جشنواره تلویزیونی شرکت می کنند و به 4 شبکه تلویزیونی مختلف سر می زنند و سریال ها را با هم مقایسه می کنند. از طرفی، عوامل سریال ها هم تلاش می کنند امتیاز بیشتری در این مسابقه به دست بیاورند.
آقای تارخ! بیشتر دلبسته کدام نقشتان هستید؟
نقش هایم را در سریال های اغما و معصومیت از دست رفته خیلی دوست دارم و از بین کارهای سینمایی ام هر سرب، مرگ یزدگرد و مادر را می پسندم، چون تجربه های دلپذیری بودند.
از بازی در سریال گاهی به پشت سرت نگاه کن راضی هستید؟
بله، به نظرم کار قابل قبولی شده است ضمن اینکه قصه جالبی هم دارد.
قصه این سریال و تاکید آن روی مسئله حلال و حرام است. می خواهم بدانم از نگاه شما واقعا ریشه آرامش کجاست و رعایت این مسائل چقدر در رسیدن به این آرامش تاثیر دارد؟
خیلی زیاد! مگر می شود حق را ناحق کرد و در آرامش بود؟ به نظر من آرامش واقعی در قانع بودن است. ما آدم ها بیشتر عمرمان را صرف این می کنیم که به دنبال آرامش برویم در حالی که آرامش و خوشبختی واقعی در کنارمان است ولی متاسفانه قدرش را نمی دانیم؛ مثلا همه جا به دنبال خدا می گردیم و به این در و آن در می زنیم و حتی گاهی آنقدر از نشانه هایش غافل می شویم که دیگر امیدمان را به از از دست می دهیم در حالی که در اطرافمان خداوند به وضوح دیده می شود؛ از تماشای یک گل گرفته تا یک نوزاد.
اینکه می گویند خوشبختی درون خودمان است را چقدر قبول دارید؟
خیلی زیاد. به نظرم می شود با کنترل خشم، مقابله با هوس های زودگذر و عبور از تنبلی و سستی و دیدن داشته هایمان و شاکر بودن، به آرامش و خوشبختی دست پیدا کرد. باور کنید حرف هایم شعار نیستند. اینها واقعیت های زندگی هستند که متاسفانه به حاشیه رفته اند.
فکر می کنید چرا امروز بیشتر ارزش ها و باورهایمان به حاشیه رفته اند یا کم شده اند؟
چون مشغله های مردم زیاد شده است و دائم پیش خودمان حساب روز مبادا و آینده را می کنیم، برای همین امروز و لحظه های خوبمان را نمی بینیم و راحت از کنار آنها عبور می کنیم.
چقدر به این موضوع که تکنولوژی باعث تنهایی آدم ها شده است، اعتقاد دارید؟
خیلی زیاد! تکنولوژی در آغاز برای خدمت و سرعت دادن به کارها آمد پذیرفته هم شد اما از زمانی دیگر این ما بودیم که در دام تکنولوژی افتادیم ؛ مثلا الان دیگر بدون تلفن همراه و اینترنت نمی توانیم زندگی کنیم یا زمانی هواپیما وجود نداشت اما امروز خطر سوارشدن به آن را می پذیریم. امروزه تکنولوژی حتی اعضای خانواده را از هم دور کرده است. من خانواده هایی را سراغ دارم که هر یک از اعضای آن در اتاق خودشان یک تلویزیون و دیش ماهواره دارند و برای همین هر فردی در اتاق خودش تنها وقتش را می گذراند و هر روز نسبت به هم غریبه تر و دورتر می شوند. در صورتی که خوشبختی یعنی بودن در جمع خانواده و کنار پدر و مادر.
چقدر به عنوان یک پدر، دغدغه جمع کردن اعضای خانواده کنار هم را دارید؟
خیلی زیاد! ولی متاسفانه زور همه پدران دنیا به اندازه زور تکنولوژی نیست.
آقای تارخ! به نظر می رسد در یکی دو سال اخیر سرطان و بیماری های قلبی بین هنرمندان گسترش پیدا کرده است. چرا؟
این سونامی در همه جای دنیا اتفاق افتاده است اما چون آدم های معروف صاحب شهرت هستند، بیماری شان بیشتر در معرض توجه قرار می گیرد. مسائل زیادی باعث بروز این نوع بیماری ها می شود؛ از آلودگی هوا و ریزگردها گرفته تا امواج و مشکلات روانی و افسردگی ها. ما هرجا که برویم، از امواج ماهواره ای در امان نیستیم. وقتی هم به جای اکسیژن سرب تنفس می کنیم، بروز این بیماری ها کاملا طبیعی است.
حرف آخر؟
به نظر من زندگی به پدیده های شاد و ناشاد تبدیل شده و همین طور مجموعه ای از اتفاق های فردی و اجتماعی که گاهی امیدبخش هستند و گاهی نه. در نهایت، افسار همه چیز دست خودمان است؛ کسی نمی تواند ما را خوشبخت یا بدبخت کند. مثلا من معتقدم که پول خوشبختی نمی آورد اما نبودش حتما بدبختی می آورد بنابراین باید زندگی را زندگی کرد و اتفاق ها را پذیرفت و برای مشکلات راه حل پیدا کرد. نباید زود اخم کنیم و خشمگین شویم باید سعی کنیم با فاصله گرفتن از خوشبختی، غرق در بدبختی نشویم.
منبع: برترین ها