سالها از نمایش طوفانی «شوالیه تاریکی»، دومین قسمت از سهگانه بتمنِ کریس نولان گذشته است. اما درست مثل یک کلاسیک واقعی، نمیتوانیم چیزهایی که در این درامِ جناییِ غیرابرقهرمانی دیدیم را فراموش کنیم. نمیتوانیم دربارهی تراژدی خفاش فکر نکنیم و نمیتوانیم جلوی دیوارهای ذهنمان را در مقابل بازی باورنکردنی هیث لجر در قالب جوکر بگیریم.
کماکان وقتی به تماشای هیسهیسِ کردنهای پادشاه جرایمِ دنیا در میان جملاتش مینشینیم و اوج وحشتی که از او در کنار بامزگیاش ساتع میشود را حس میکنیم، تنمان میلرزد. چرا، در ابتدا همه فکر میکردند کسی بهتر از جک نیکلسون در بتمن تیم برتون نمیتواند جوکر را بازآفرینی کند، اما طولی نکشید که هیث لجر این جایگاه را بدست آورد و نمایش نیکلسون خیلی زود در مقابل آن در حد دلقکی که بچهها را در تولدشان سرگرم میکند، نزول کرد.
یکی از بزرگترین المانهایی که نسخهی نولان از این کاراکتر دارد، مربوط به بررسی ریشه و گذشتهی این کاراکتر میشود. برخلاف نسخهی برتون که نیکلسون در آن یک قوس شخصیتی مشخص داشت، ما در طول «شوالیه تاریکی» هیچچیز دربارهی جوکر نمیدانیم و بدست نمیآوریم. انگار این آدم (آدم؟!) از آسمان یهو سقوط کرده تا بتمن را تا مغز استخوان بسوزاند. بینام و نشان بودنِ جوکر چیزی است که به تصمیم نولان مربوط نمیشود، بلکه ریشه در بهترین کمیکبوکهای این کاراکتر دارد. در بسیاری از کمیکهای جوکر، نویسنده همواره فاصلهای بین او و خواننده برقرار میکند.
حتی در زمانی که فکر میکنید به داخل مغز جوکر راه پیدا کردهاید، خیلی زود متوجه میشوید، بهطرز ظالمانهای گول خوردهاید. مهندسی دقیق این «ندانستن» و «تاریکی» بدجوری به حجم ابهام و خوفِ جوکر افزوده است. چون شما مثل بتمن و دیگر آدمخوبههای داستان هیچوقت نمیتوانید حرکات او را پیشبینی کنید یا ازشان منطق و مفهوم بیرون بکشید.
اما تمام اینها باعث نمیشود تا ما دست از تلاش بکشیم. قبلا کمی دربارهی سیستم روانشناختی جوکر صحبت کردیم، اما در ادامه میخواهیم با توجه به نشانهها و سرنخهایی که در «شوالیه تاریکی» وجود دارد، سعی کنیم گذشتهی جوکر را حدس بزنیم. خوشبختانه، تئوریهای زیادی در این زمینه وجود دارد، اما طبق معلوم نمیتوانیم با قدرت روی یکیشان دست بگذاریم و آن را تایید کنیم. اگرچه حداقل میتوانیم به بهانهای باری دیگر ذهنمان را با آغوش باز درگیر این موجود دوستداشتنی کنیم.
۱- او یک سرباز بوده است
جرقهی یکی از رایجترین تئوریها دربارهی ریشههای جوکر از این جملهی او زده شده: «اگه همین فردا من به مطبوعات بگم… یه کامیون پُر از سرباز قراره منفجر بشه، کسی ترس برش نمیداره. چون همهش جزیی از برنامهاس.» شاید در ابتدا به نظر برسد جوکر فقط با استفاده از این جمله خواسته مثالی زده باشد. اما از طرفی دیگر، میتوان اینگونه نیز فکر کرد که شاید محتوای این جمله ریشهای عمیق در جوکر و رفتارها و طرز فکر این روزهای او داشته باشد.
اینکه در واقع او دارد از تجربهی خودش حرف میزد. چه تجربهای؟ اینکه جوکر در گذشته سرباز ارتش بوده و در جبهههای جنگ صحنههای دلخراش و ترسناک زیادی را با چشمانش دیده است. و درست مثل خیلی از سربازان سابق واقعی، از اختلال روانی رنج میبرد. یا به زبان علمیاش: «اختلال استرسی پس از ضایعهی روانی».
بله، در «شوالیه تاریکی» ما با خط زمانی واضحی روبهرو نیستیم تا به درستی یکی از جنگهایی که جوکر احیانا در آنها شرکت داشته را مشخص کنیم، اما به نظر قابلباور میرسد که او در یکی از درگیریهای خاورمیانهای امریکا، نقش داشته و به مرور تجربههایی که پشت سر گذاشته، او را از لحاظ روانی مورد ضربه قرار داده و به آدم دیگری تغییر داده است؛ آدمی که به بیفایدگی و پوچی جامعهی مدرن ایمان پیدا کرده و قصد دارد با آوردن جنگ به جلوی خانههای مردم و بازی با روان آنها از این طریق، ثابت کند مجسمهای که از دنیای زیبای اطرافشان ساختهاند، توهمی بیش نیست.
چون وقتی زمانش برسد، بدنها تکه تکه میشوند! برای درک بهتر این مسئله میتوانید به سفر متضادِ بروس وین در شروع «بتمن آغاز میکند» نگاه کنید! او نیز با یک ضایعهی روانی بد دست و پنجه نرم میکند، ولی در راه دیگری قدم میگذارد و سعیاش این است تا کس دیگری آن را تجربه نکند.
در این میان، اگر از زاویه و چشماندازِ دنیای بعد از یازده سپتامبر به این موضوع نگاه کنیم، این تئوری معنای قابلباورتر و متقاعدکنندهتری به خودش میگیرید؛ یک لحظه قهرمانبازیهای بتمن را از زاویهی دید سربازی نگاه کنید که جامعهی صلحآمیزِ مُدرن، جوک خندهداری بیشتر برایش نیست.
بتمن از دید چنین آدمی، جلوهی همان امریکایی است که همهجور سلاحی حمل میکند و با استفاده از وحشتآفرینی به دل تبهکاران قصد دارد، آنها را مطیع نگه دارد. کسی که در اوج تمام سیاهیهای گاتهام، مدام سعی میکند به بخش روشن ماجرا نگاه کند و فکر کند که همهچیز درست است و عدالت حقیقت دارد. به نظرتان آیا جوکر با دیدن چنین نمادی یاد بدبختیهای گذشتهاش نمیافتد و برای خاموش کردنِ آتش او، آتشی عظیمتر برپا نمیکند؟ البته این تئوری، ریشهی یک چیزی را روشن نمیکند: لبخند همیشگی جوکر!
۲- فراری تیمارستانِ آرکام
بیرحمیهای جوکر در «شوالیه تاریکی» آنقدر دیوانهوار است که میتوان گفت چنین چیزهایی با یک سرباز ساده که مبتلا به اختلال روانی است، مغایرت دارد. پس شاید بتوانیم جوکر را یک مریض سادهی تیمارستان آرکام بدانیم که فرار کرده است. اما قبل از فرارش، تحت تاثیر آزمایشاتِ خوفناکِ و ناشناختهی دکتر جاناتان کرین (مترسک)، از یک مریض سادهی بیخطر، به دیوانهی تمامعیارِ به سیم آخر زدهای ارتقا پیدا کرده است.
حتی این نظریه هم درهای زیادی را باز میگذارد و سوالهای زیادی را دربارهی ریشههای مشکلاتِ روانیاش جواب نمیدهد، اما حداقل پیشزمینهی احتمالی خوبی برای او فراهم میکند. باور جوکر به اینکه «مامور هرج و مرج» است چه میشود؟ خب، شما هم بعد از تحمل روزها، ماهها و سالها شکنجههای روانی ممکن است به قتل بروسلی هم اعتراف کنید! این باور جوکر هم ممکن است در نتیجهی همین باشد.
فقط مشکل این است که مدارک دندانگیری برای اثبات آن نداریم. بعد از «بتمن آغاز میکند»، که تیمارستان آرکام نقش مهمی را در قصه داشت، در قسمت بعدی به ندرت حرفی از آرکام به میان کشیده میشود. اما از آنجایی که جوکر در کمیکبوکها زمان زیادی را در آنجا گذرانده، باعث میشود این نظریه را به طور کامل رها نکنیم و آن را ایدهی چندان مسخرهای ندانیم.
البته این را هم باید در نظر بگیریم که گوردن وقتی سابقهی جوکر را بیرون میکشد، پروندهاش سفید است. اما اگر پلیس این مسئله را به عنوان یک احتمال در نظر میگیرد، چرا ما نگیریم!
۳- سیرک برادران هیلی
سومین تئوری به این مسئله اشاره میکند که جوکر یکی از کارکنانِ سابق سیرک برادران هیلی بوده. این سیرک که در سینما، فقط در فیلم «بتمن برای همیشه» دیده شده، بیشتر به خاطر نقشی که در پیشزمینهی داستانی رابین بازی میکند، مشهور است. این سیرک همان جایی است که خانوادهی آکروباتباز گریسون برای خودشان نام و نشانی دست و پا کردند.
سیرک برادران هیلی به این دلیل میتواند به جوکر ربط داشته باشد که این سیرک یک سیرک معمولی نیست و در آن جرم و جنایتهای زیادی اتفاق میافتد. از قتل پدر و مادر دیک گریسون (رابین) گرفته تا قاچاق مواد مخدر. بنابراین، آیا در گاتهامِ نولان، این سیرک خانهای اول جوکر بوده است؟
اگرچه برای ثابت کردن این تئوری بزرگترین داشتهمان صورت رنگآمیزیشده و لباسهای دلقکوار جوکر است، اما همانطور که گفتم این سیرک همیشه رابطهی مبهمی با مجرمانِ زیرزمینی گاتهام داشته است. مخصوصا در دنیای نولان که حضور مافیاها خیلی قویتر و بیشتر است. بله، این فرضیه هم چیزی خاصی دربارهی ریشهی رفتارهای جوکر فاش نمیکند و فقط اطلاعاتی دربارهی چهرهی دلقکوار و زندگی مجرمانهای او میدهد.
۴-همهچیز به پدرش برمیگردد
یکی-دوتا از قویترین فرضیههایمان از زبان خودِ جوکر نشئت میگیرد. در «شوالیه تاریکی»، جوکر دو داستان متفاوت دربارهی چگونگی بدست آوردنِ زخمهایش تعریف میکند؛ و طوری آنها را تعریف میکند که انگار طبیعتِ روانیاش، از همان روزی شروع شده که این زخمها روی صورتش نقش بستهاند. با اینکه مخاطبان هیچ دلیلی برای باور کردنِ هیچکدام از این داستانها ندارند، اما اولین داستان که مربوط به پدرِ کتکزنِ او است، به خاطر جملهی معروف (چرا اینقدر جدی؟)، این احساس را بهمان القا میکند که شاید جوکر دارد حقیقت را میگوید. حتما این جمله چیزی بیشتر از یک دروغ است که اینقدر آن را دوست دارد و مدام تکرار میکند.
ماجرا از این قرار است که پدرِ جوکر، آدم درب و داغانِ همیشه مستی بوده و درست مثل پسرش، رحم و مروت توی کتش نمیرفته. او همسرش را جلوی فرزندشان میکشد و دلقکِ جرم و جنایتِ آینده را به دنیا معرفی میکند. خودش در فیلم اینگونه تعریف میکند: «میخوای بدونی چطوری این زخمها را بدست آوردم؟ پدرم… یه دائمالخمر بود. و یه شیطان پلید.
یه شب اون دیوونهتر از حد معمولش میشه. مامانی چاقو رو برای دفاع از خودش برمیداره. اما اون این کار رو دوست نداره. حتی یه ذره. برای همین در حالی که من دارم نگاه میکنم، چاقو رو از اون میگیره، و درحال خندیدن، اون کار رو میکنه! رو به من برمیگرده و میگه، “چرا اینقدر جدی، پسرم؟” با چاقو میاد به سمت من… “چرا اینقدر جدی؟” تیغ رو وارد دهنم میکنه…” بذار یه لبخند روی صورتت بزارم!” و … چرا اینقدر جدی؟»
در این سناریو تنها چیزی که ما نمیدانیم حجم و مدت وحشیگریهای پدر جوکر است. آیا خاطراتِ بد او از پدرش تنها به این صحنه خلاصه میشود یا دورهی طولانی و دردناکی را شامل میشده است. با اینکه این فرضیه قابلباورتر از بقیه است، اما حتی این هم نمیتواند به عنوان کلیدی برای باز کردن عمق خصوصیاتِ شخصیتی جوکر باشد.
۵-همهچیز به زنش برمیگردد
به محض اینکه کمی اطلاعات از گذشتهی جوکر به دست آوردهایم، او خیلی زود داستان متفاوتِ دیگری در این رابطه تعریف میکند؛ ظاهرا ماجرا از این قرار است که زنِ جوکر معتادِ قماربازی بوده است و درنهایت، توسط بدهکارانش مورد حمله قرار میگیرد. خودش موضوع را اینطوری توی صورتِ ریچل توضیح میدهد: «خب، من یه زن داشتم، که زیبا بود… درست مثل تو. همش بهم میگفت تو زیادی نگرانی.
باید بیشتر لبخند بزنی. زنی که قماربازی میکرد و گیر کوسهها افتاد… هی. یه روزی اونا صورتشو پارهپاره کردن. و ما هم پولی برای جراحی نداشتیم. اونم نمیتونست تحمل کنه. فقط میخواستم لبخندشو دوباره ببینم، هووم؟ میخواستم بدونه که اون زخمها برام اهمیتی ندارن. پس، یه تیغ توی دهنم فرو کردم و این کار با خودم کردم. میدونی چیه؟ حالا اون نمیتونست قیافهی منو تحمل کنه! ترکم کرد! حالا من بخشِ خندهدارش را میبینم. حالا، من همیشه در حال لبخند زدنم!»
این داستان ناراحتکنندهی دیگری است که یکجور احساس فانتزیگونه در آن وجود دارد. و البته به جز پیچیدهتر کردن اوضاع، چیز بیشتری را دربارهی جوکر فاش نمیکند. یک لحظه تصورش را کنید: کسی که برای آرام کردنِ زنش، صورتش را پاره میکند، حتما باید از قبل «دیوانه» یا «جوکر» باشد که دست به چنین کار غیرمعمولی بزند. در این میان باید این را هم در نظر گرفت که جوکر در طول فیلم، توجهی زیادی به ریچل میکند.
برای مثال بعد از کشتنِ یک رییس پلیس و قاضی و همچنین تلاش برای کشتنِ هاروی دنت (دادستان) و شهردار، سراغ ریچل میرود، درحالی که میتوانست برای آشوبزایی بیشتر، فرد مهم دیگری را مورد هدف قرار دهد. ریچل تنها زنی است که جوکر در طول فیلم بهطور مستقیم با او در ارتباط است و بلافاصله او را تبدیل به بخشی از نقشههایش میکند.
آیا جوکر در کنار هاروی دنت و بروس وین، به ریچل علاقهمند است و از آنجایی که ریچل او را به یاد گذشتهی تلخش با زنش میاندازد، او را میسوزاند. هرچند احتمال واقعی بودن این فرضیه نمیتواند زیاد قوی باشد. چون ما در تحلیل شخصیت جوکر گفتیم که او ریچل را برای نشان دادنِ خودخواهی و ناتوانی بتمن انتخاب میکند و در این کار موفق هم میشود.
۶-خودش هم خبر ندارد!
داستانهای متفاوت جوکر از گذشتهاش، شاید به معنی بازی ذهنی او با مخاطبانش نباشد، بلکه شاید در حقیقت خودِ او هم مثل ما هاج و واج و انگشت به دهان مانده که بالاخره چه هست و از کجا میآید؛ اینکه خودِ جوکر هم نمیداند، چه خبر هست. و به همین دلیل، برای آرام کردنِ خودش، شروع به داستانبافی کرده است. ماجرا وقتی جالبتر میشود که نادانی خود جوکر قضیه را ترسناکتر میکند. اینکه او چگونه به وجود آمده مهم نیست، بلکه نادانی او از منبع و نقطهی شروعش، تجسم او به عنوان «مامور هرج و مرج» را قویتر میکند.
شاید جوکر اصلا متصل به ریشهای زمینی نیست. چیزی او را به داخل تاریکی هُل نداده است. مسیری را برای رسیدن به این مقصد طی نکرده است. شاید او واقعا یک نیروی ماوراطبیعی است. تجسم آشکاری از شیطان و بینظمی. تاریکی لازم نیست به وجود بیاید، او فقط «هست» تا روشنایی را به چالش بکشد. این تئوری به خوبی طبیعت و بیحد و مرز بودن جوکر در انجام بدترین جنایاتش را توضیح میدهد. گذشتهی نداشتهاش را توضیح میدهد. سرعتش در تصمیمگیری و برنامهریزیِ دقیقش را توضیح میدهد.
قوس شخصیتی نداشتهاش را توضیح میدهد. تواناییاش در بودن در چند مکان مختلف را توضیح میدهد و با دنیای عجیب و فانتزی کمیکها نیز همخوانی دارد. او زندگی خاصی نداشته که شخصیتش را شکل دهد. او با چیزی زمینی در ارتباط نبوده که احساسی داشته باشد. آیا جوکر نمایندهی خودِ شیطان است؟ یک موجود فراطبیعی؟ من که به شخصه شدیدا به این نظریه باور دارم. تازه، برای اثبات این مسئله، بیشتر از هرچیزی دلیل داریم. (راستی دقت کردهاید: ما مثلا دور هم جمع شدیم تا کمی حقیقت وجودی جوکر را کند و کاو کنیم، اما تاکنون هرکاری کردهایم، به جز پیچیدهتر کردن او، نبوده است!)
۷-همهچیز تقصیر بتمن است!
اگر به وقایعنگاری جوکر در سهگانهی «شوالیه تاریکی» نگاه کنیم، اولین حضورش مربوط به آن ورقِ پاسور در پایان «بتمن آغاز میکند» میشود؛ جایی که جوکر برای قسمت بعدی معرفی میشود. قبل از «شوالیه تاریکی»، هرچه از او میدانیم به همین ورق خلاصه میشود؛ درست زمانی که بتسیگنال تبدیل به جزیی از آسمانِ گاتهام شده بود و صحبتِ قهرمانیهای بتمن در تمام شهر پیچیده بود. خب، چه میشود اگر جوکر از زمانی که بتمن خلق شد، شروع به زندگی کرد؛ آیا جوکر واقعا واکنشی به بتمن است. آیا اگر بتمنی وجود نداشت، جوکری هم نبود.
چنین فرضیهای خیلی محتمل میآید. برای نمونه، گوردن وقتی از جوکر حرف میزند، او را به عنوان یک خلافکارِ قدیمی معرفی نمیکند. بلکه احساس میکنید، او کسی است که تازگیها وارد دنیای خلاف شده است. مهمتر از این، رابطهی بین بتمن و جوکر در این فیلم و تمام دیگر داستانهایی که در آنها با هم مواجه شدهاند، روی این موضوع مهر تایید میزند. یکی از تمهای مرکزی فیلم این است که جوکر برای رسیدن به اهدافش به بتمن نیاز دارد و درگیری بین آنها در واقع جزیی از نقشهی بزرگ اوست که بدون حضور بتمن انجامناشدنی است.
آیا جوکر در تمام این مدت در خانه منتظر نشسته بوده، تا آخرین تکهی نقشهاش (قهرمانی مثل بتمن) را به دست آورده و سپس آن را وارد فاز عملیاتی کند. جوکر برای گسترش نهایی هرج و مرج در زمین، باید بزرگترین منبع روشنایی را از میان بردارد. باید به مردم ثابت کند که چیزی به نام نجاتدهنده و خدا وجود ندارد. او منبع بینظمی است و برای نشستن روی تخت پادشاهی باید منبع عدالت را حذف کند. همان داستان سنتی نبرد خیر و شر که حالا در دنیای مُدرن روایت میشود. در نتیجه، خودِ بتمن اگر تمام دلیلِ خیزش جوکر نباشد، حتما بخشی از آن است.
۸-همهچیز از یک باشگاه مشتزنی شروع شد!
خب، تا اینجای کار ایدههای مختلفی را از دلِ خود فیلم بیرون کشیده و برای باورپذیریشان دلیل و منطق آوردیم، اما بگذارید دلمان را به دریا بزنیم و پای یک ایدهی هیجانانگیز و دیوانهوار را پیش بکشیم که مستقیما به فیلم ربط ندارد.
«فایت کلاب» را یادتان میآید. همان فیلمِ جریانسازِ دیوید فینچر که این روزها وارد پانزده سالگیاش شده است. در پایان این فیلم با یک پیچش غیرمنتظره روبهرو میشویم؛ در فینالِ فیلم متوجه میشویم که تایرل دردن، همان فروشندهی آنارشیستِ صابون که نقشش را برد پیت بازی میکند، تجسمِ خیالاتِ ذهنِ شخصیتِ ادوراد نورتون است.
فیلم درحالی تمام میشود که راوی داستان، با تیراندازی به صورتِ خودش، سعی میکند از شر تایرل خلاص شود، (بله روی کاغذ ایدهای احمقانهای است) اما اخیرا نظریهای در اینباره بین طرفداران برخاسته که میگوید، بعد از نابود کردن کمپانیهای کارتهای اعتباری، نورتون تبدیل به جک (اسم این شخصیت در کتاب) میشود.
به جز جزییات بسیار نزدیک روانی، شباهتهای بسیاری بین تایرل دردن و جوکر است. هر دو رابطهی پر فراز و نشیبی با پدرشان داشتهاند و علاقهی شدیدی به تخریب زندگی مدرن و اثبات دروغ و هیولاوار بودن آن دارند. این وسط، آدمهای زیادی هم آنها را برای رسیدن به این هدفِ جنونآمیز دنبال میکنند و حاضرند برایشان بمیرند. حتی رازِ بینام بودن جوکر هم به این ترتیب از میان برداشته میشود. در «فایت کلاب» هم کاراکترِ نورتون بدون نام است.
از همه بهتر، «فایت کلاب» توضیح میدهد که جوکر چگونه زخمهایش را بدست آورده. در کتاب منبع فیلم، بر اثر شلیک گلوله، تایرل حذف میشود، اما بر هر دو گونهی راوی (نورتون) دو زخم بزرگ بر جای میماند. خب، آیا جوکر همان ادوارد نورتونِ «فایت کلاب» است که بعد از سالها در برپایی هرج و مرج به استادی رسیده؟!
اکنون تمام این تئوریها را در یک دیگ جوشان ترکیب میکنیم!
حالا اگر تمام این گمانهزنیهای را درون یک دیگ جوشان ریخته و قشنگ هم بزنیم، به ترکیب آشنایی میرسیم که تقریبا دربارهی اغلب بَدمنهای کمیکبوکی صدق میکند: جوکر در کودکی توسط پدرش مورد آزار و اذیت قرار گرفته است. از همین سو، مشکلات عمیقی با جامعه و آدمهایش پیدا میکند. بعدها برای فرار از زندگی فروپاشیدهاش به ارتش میپیوندد.
اما آنجا حسابی از لحاظ روحی و فیزیکی ضربه میخورد و علاوهبر از دست دادن حافظهاش، زخمهایی هم بر روی صورتش بدست میآورد. در بازگشت از جنگ، در یک تیمارستانِ روانی بستری میشود و اینگونه تبدیل به یکی از موشهای آزمایشگاهی جاناتان کین شده و توسط آزمایشات و راههای درمانی درجهیک آنجا، رسما به جنون کشیده میشود.
بعد از ترخیص از تیمارستان یا شاید فرار، او عاشق مبارزهی مترسک و بتمن میشود و از آنجایی که خاطرهای از گذشته ندارد، برای خودش یک پرسونای نمایشی میبافد و هدفش را تبدیل شدن به نیروی متضاد بتمن و شکست دادن او قرار میدهد. این شاید بتواند روانِ خُردشده و در آن واحد توانایی بالایش در استفاده از سلاحهای جنگی و مواد منفجره و طراحی استراتژیهای جنگی پیچیده را توضیح دهد.
اما در نهایت، هرچه زور بزنیم، با انیگمای بستهبندیشدهای طرف هستیم که هستهی مرکزی و حقیقتِ پایانیاش در میان نایلونهای بینهایتی از جنس راز و رمز پیچیده شده است. مهم نیست چقدر وقت صرف پاره کردن نایلونها میکنیم، هرگز دستمان به آن «توضیح» انتهایی نمیرسد. (ولی انصافا من با تئوری شماره ۶ موافقم. کاری به نایلون و انیگما و از این خزعبلات هم ندارم! شما چطور؟).