حس ما به صف ها متناقض است، صف های نیاز و احتیاج دهه شصت، از کبریت تا پنیر و صف های متفرعن جشنواره فیلم فجر. صف ها همیشه داستان خودشان را داشته اند، اما این داستان را با هر زاویه ای که بخوانیم و تفسیر کنیم یک حس مشترک و انکار ناپذیر دارد، صف ها همدلی دارند و با هم بودن را تقویت می کنند، صف ایستادن تمرین دموکراسی است، مگر غیر از این است؟ نوبتی که رعایت می کنی ، حقی که به آن احترام می گذاری و دشواری هایی که تقسیم می کنی. جالب اینکه صف عرصه ی گفت و گو می شود و خب دموکراسی مگر غیر گفت و گو است، تحمل حرف هایی که دوستش نداری و ذوق مرگ شدن از حرف هایی که دوستش داری و بعدتر ایجاد تعادل میان احساسات و منطقی رفتار کردن. در روزهای جشنواره از حال و هوای صف ها می نویسم و از فیلمهایی که دیده ایم؛ یک جور راهنمای خودمانی برای فیلم دیدن و فیلم جویدن؛ «روزگار عشاق سینما است، خیابان را دریابید»
18:45 – مقابل سینما فرهنگ
خیلی جدی داربست گذاشته اند و البته تفکیک جنسیتی هم اعمال شده است، صف آقایان تا بعد از ورودی پارکینگ رسیده است و با توجه به زمان 45 دقیقه ای که تا شروع فیلم مانده کمی نا امیدیم، آن هم برای «ابد و یک روز» فیلمی که نگاه نو است و خیلی امیدی نداریم، اما چاره ای نیست باید تحمل کنیم شاید هم به ما رسید، گوش تیز کردن برای گعده های داخل نیاز وقت کشی است؛ چهار پسر جوان 25 تا سی ساله به شدت بر سر «مالاریا» صحبت می کنند، در یک موضوع هم نظرند؛ فیلم خوبی نبود! می پرسم چرا؟ پسری که حجم موهایش در هوا پراکنده شده می گوید؟ خسته کننده بود و داستان نداشت.
کمی جلوتر پسری که چهره ی خسته اش حاکی از یک روز کاری فشرده است با دختری که آن طرف داربست ایستاده مشغول گفت و گوست، با هم هستند، دختر بلیطش را زودتر گرفته و استرس پسر را دارد ، صف خانم ها خلوت تر است و راحت تر بلیط می گیرند، جلوی گیشه گروهی ده یازده نفره از تین ایج های حرفه ای جشنواره به هر ترتیبی که شده بلیط می گیرند و صف معترض می شود، فضا شبیه استادیوم فوتبال شده، بازار سیاه هم هست، نرخ بلیط به لحظه بالا می رود: 12، ثانیه ای بعد: 15 و بعد 20 حتی! آخرین بلیط ها را می گیریم و به فیلم می رسیم.
چه می کنه این نوید محمدزاده و البته پیمان معادی
مرتضی و محسن و سمیه و نوید و…خانواده ای فقیر و اعتیاد زده، پکیج کاملی از بحران های اجتماعی از اعتیاد و زن بیوه تا فقر مالی و..فیلم ضرباهنگ خیلی خوبی دارد و از آن بهتر به خوبی موقعیت ها را چیده، به شکلی که هوای حوصله تماشاچی را داشته باشد،البته ریتم نیمه اول متعادل تر است و نیمه دوم کمی در موقعیت ها می ماند، داستان کمتر پیش می رود، اما کنترل مناسب کارگردان بر صحنه های شلوغ و میزانس های دشوار و بازی های خیلی خوب که بوی سیمرغ می دهند؛ «ابد و یک روز» را تا پایان سراپا نگه می دارد، درام اجتماعی پر تنش اما مستقل و نه گرته برداری شده از سینمای فرهادی که زبانش هیچ وقت سطحی نمیشود و به شدت رئال است و در زمینه های فنی هم دوست داشتنی است؛ موسیقی فعالانه و متناسب با فضا، گریم های خیلی خوب از پیمان معادی و نوید محمد زاده تا پریناز ایزد یار و از همه بهتر دوربینی که خیلی واقع گرایانه تصویر می کند، شروع خیلی خوبی بود و فراتر از پیش بینی، فیلم اجتماعی بدون خیانت، بدون کلیشه…
«ابد و یک روز» در یک جمله: خونواده خوبش خوبه که ما نداریم
21:20
«بسیار پسندیدم» بیشترین آرا را دارد، همه حالشان خوب است، فیلم به مذاق تماشاچیان خوش آمده، به نظر «ابد و یک روز» از شگفتی های امسال خواهد بود. بهنوش طباطبایی و مهدی پاکدل هم در میان مردم هستند.
21:35 – همان صف این بار برای «هفت ماهگی»
«کوچه بی نام» و درخشش علیمردانی انگیزه ی زیادی می دهد برای دوبله فیلم دیدن، هوا سرد تر شده و حالا باد موذی بهمن ماه هم آمده، کمی باید این پا و آن پا کرد، گرسنگی هم سردتر مان کرده، اما حال خوب «ابد و یک روز» جمعیت قابل توجهی را نگه داشته، حرف ها بیشتر در مورد «ابد و یک روز» است، دو پسر جوان حدودا 25 ساله که خیلی هم تحرک دارند و سیگاری هم بر لب از «خشم و هیاهو» می گویند، می پرسم «اعترافات» بهتر بود یا خشم و هیاهو؟ آنکه قد کوتاه تری دارد جوابم را می دهد: اصلا با اعترافات قابل مقایسه نبود، خیلی ضعیف بود بازیا از دستش در رفته بود. ظاهرا هومن سیدی هم قرار است نا امیدمان کند.
22:40
سالن پر است و باید روی پله ها بنشینیم، اما امیدواریم به جسارت علیمردانی، حکایت مهرداد، رعنا، امیر حسین، تن ناز و سالومه خانواده ای پر از خیانت های ترکیبی و ضربدری مدل شبکه های ترکی، با گریم های اغراق آمیز؛ باران کوثری چاق و پهن و پگاه آهنگرانی با زبان بدنی که درمانده است و شکل کاریکاتور پیدا کرده است، حامد بهداد معمولی تر از همیشه، احمد مهرانفر که بود و نبودش فرقی ندارد و هانیه توسلی که خیلی کلیشه ای است، ده دقیقه گذشته هنوز داستان فیلم شروع نشده، به نیمه میرسیم هنوز داستانی نمیبینیم و فیلم تمام می شود و چند خرده داستان کلیشه ای بیشتر در ذهن نمانده، ریتم کند و بعضا حوصله سر بر، موقعیت های تکراری و فیلمی که هیچ حرف تازه ای ندارد و بدتر اینکه منطق داستانی هم ندارد، زلزله ای که در تهران خش به صورت می انداز و در چالوس آدم می کشد و شخصیت های که خیلی سطحی پرداخت شده اند، «هفت ماهگی» هیچ نسبتی با «کوچه بی نام» و حتی «به خاطر پونه» ندارد.
«هفت ماهگی» در یک جمله: مرد خوب مثل جا پارک؛ یا پر، یا در خونه ی مردم…
از سالن خارج می شویم؛ آرای «میانه» و «بسیار نپسندیدم» با هم در رقابتند، احتمالا میانه ها به حرمت موی سپید جهانگیر کوثری و رخشان بنی اعتماد که در سالن حضور داشتند ترحم کرده اند!
شب اول تمام شد جای میانه بیم و امید…