گروهی از کارگردانان بزرگ سینما را در یک اتاق بگذارید و ببینید که امکان ندارد درباره فیلمهای مورد علاقهشان صحبت نکنند.
اما چه کسی فکرش را میکرد که یک کارگردان صاحب سبک مثل ریدلی اسکات یک کمدی استرالیایی و دیوید اوراسل یک کمدی قدیمی بریتانیایی به نام “انتخاب هابسون” را به عنوان فیلم محبوب خود انتخاب کنند؟ این تنها ذرهای از غافلگیریهای این گفتگو بود.
دنی بویل ۵۹ ساله (استیو جابز)، تام هوپر ۴۳ ساله (دختر دانمارکی)، الخاندرو جی.ایناریتو ۵۲ ساله(از گور برگشته)، راسل ۵۷ ساله (جوی)، اسکات ۷۸ ساله (مریخی) و کوئنتین تارانتینو ۵۲ ساله (هشت نفرت انگیز) در استودیو عکس لس انجلس دور یکدیگر جمع شدهاند و درباره بزرگترین عشقهایشان در سینما میگویند.
یک غافلگیری دیگر؟ باید هیجان تارانتینو را برای نشستن درکنار اسکات ببینید و ماجرای کمک استنلی کوبریک در فیلم “بلید رانر” را از زبان ریدلی اسکات بشنوید.
الخاندرو، تو از ساخت فیلمهای مستقل به فیلم پرهزینهای مثل “از گور برگشته” رسیدی. چه اتفاقی افتاد؟
ایناریتو: اتفاقات خوب زیادی افتاد، برای حرکت درست باید واقعا بجنگید. یادم است کلینت ایستوود زمانی گفت: “تو با اسب و برف سروکار داری. برایت متاسفم.”
از خودم پرسیدم چطور میخواهم یک اسب را فیلمبرداری کنم؟ گرفتار کابوس شده بودم. همه چیز در کوهها میگذشت، در لوکیشنهای دورافتاده و شرایط خیلی بد. هوا مثل یک تروریست شده بود، هرچیز امکان داشت در لحظه منفجر شود.
مثل اینکه بدون طناب کوهنوردی کنید. زمانی که قوانین فیلم را وضع کردیم دیگر نمیتوانستیم چیزی را تغییر دهیم. زمانی که از کوه بالا میروید راه برگشتی وجود ندارد. یا صعود میکنید یا میمیرید.
تارانتینو: ما هم مشکلات مشابه زیادی داشتیم. یکی از چیزهایی که کمکم کرد تماشای مستندی درباره “اینک آخرالزمان” بود و شنیدن صدای استورارو (فیلمبردار) که میگفت: “به محض ورود به کار دیگر راه بازگشتی وجود ندارد.”
من این را به عوامل فیلمام گفتم. ما قرارست این چیز را بسازیم و نمیتوانیم رو به عقب حرکت کنیم. اگر سه ماه برای این صحنه زمان لازم داشته باشیم، باید با بارش برف هماهنگ باشیم، پس همین کار را خواهیم کرد.
شما هردو کارگردان فیلمهایی هستید که با افزایش بودجه مواجه شدند. کوئنتین، تو از ۴۰ میلیون دلار به ۶۰ میلیون دلار رسیدی..
اسکات: خیلی هم بد نیست.
تارانتینو: ممنون، خودم هم این فکر را نمیکردم. شصت و پنج میلیمتر، خیلی هم بد نیست.
ایناریتو: پدرم همیشه میگفت صحبت کردن درباره پول سر میز غذا بداشتهایی میآورد. فیلم را باید با ویژگیهای خلاقانهاش سنجید نه با سوددهی مالی. این کار تاجرهاست.
در چنین شرایطی با استودیوها چطور کنار میآیید؟
تارانتینو: آنها هوای ما را دارند. همه میدانند مشکلات از کجا ناشی میشوند، درسته؟ اینطور نیست که ما بخواهیم کلهشق بازی دربیاوریم. آنها همه میدانند مشکل اصلی چیست و میدانند ما برای چه تلاش میکنیم. آنها پروژه را در ابتدای کار میبینند و حمایتشان را بیشتر میکنند.

ایناریتو
ایناریتو: یک فرم هنری و یک فرم تجاری وجودذ دارد. برای همین کار به شدت متناقضی است. بسیار هیجان انگیز و در عین حال چرک و کثیف. اما ما با مسئولیت پذیری به شرایط پاسخ میدهیم.
وقتی آن بیرون بودیم همگی میدانستیم قراردادی ۹۰ تا ۹۵ میلیونی را پذیرفتیم، و میدانستیم این خطرناک است. اما حدس بزنید چه شد؟ با گرمترین زمستان تاریخ کلگری (در کانادا) روبهرو شدیم که باعث میشد هوا هفت مرتبه در روز تغییر کند.
ماه فوریه رسیده بودیم و دیگر برفی باقی نمانده بود و حالا به دنبال یخ بودیم و این واقعا سخت بود. این باعث شد مرحله پیش تولید فشرده شود و ما زمان زیادی نداشتیم و پول بیشتری خرج کردیم. آیا این تقصیر ما بود؟ نه، ما پاسخ مناسبی به آن دادیم. هیچ افراطی در کار نبود.
اسکات: برنامهریزی چیز بزرگی است. مجری طرحتان که بود؟ شاید لازم بود کمی گوشمالیاش بدهید.
من به استراتژی بسیار معتقد هستم چراکه تجربه زیادی با تبلیغات دارم، آنها را در هرجایی میتوان ساخت، سرو ته، در دریاچهها، زیر آب، در برف. و این چیزی است که در فیلمسازی گیرتان نمیآید.
اگر دیدید مشکلی از آن دوردستها پیدایش میشود، پیش از آنکه به شما نزدیک شود باید سرکوباش کنید.
هوپر: گاهی اوقات بزرگترین جنگ شما با زمان و پول است، کمبود منابع. با این حال همه ما راهی پیدا میکنیم که این جنگ را نامرئی نشان دهیم.
بنابراین زماین که فیلم نهایی را تماشا میکنید از حقیقت چیزهایی که کارگردان درگیرش بوده بی خبر هستید. من فیلمنامهای با ۱۸۴ صحنه و ۴۴ روز زمان فیلمبرداری در اختیار داشتم، چهار صحنه در روز. و در سیستم بریتانیا این زمان باید ۱۱ ساعت پیاپی در روز باشد.
الخاندرو، آیا فیلم پرهزینه دیگری هم خواهی ساخت؟
ایناریتو: نمیدانم. حالا خیلی خسته هستم. این اولین باری بود که دو فیلم متوالی را کارگردانی میکردم. ساخت این یکی را پیش از بردمن شروع کردم بنابراین از لحاظ فیزیکی نمیتوانم حالا به ساخت یک فیلم دیگر فکر کنم.
بزرگترین چالش بطور کلی در فیلمسازی امروز چیست؟
اسکات: مشکل این شهر این است که استرداد مالیات در آن وجود ندارد. ما در یک روستا هستیم، در هالیوود، و استرداد مالیات وجود ندارد.
تارانتینو: فیلم های امروز مشکلات فلسفی دارند. صادقانه بگویم، باید حقیقت را بشنوید. بسیاری از فیلمهایی را که ۱۰ سال پیش به سینما میرفتم و تماشایشان میکردم، حالا میتوانم صبر کنم که شبکههای کابلی برسند.
آنها را شش یا هفت ماه بعد تماشا میکنم و درواقع از آنها لذت میبرم، اما واقعا چیز زیادی را هم از دست نخواهم داد.
ایناریتو: فیلمسازی مستقل حالا به تلویزیون منتقل شده. داستانهای خوب زیادی وجود دارد و شاید بتوانیم بگوییم سینمای امروز حالا پر از فیلمهایی است که انگار برای تلویزیون ساخته شدند. هیچ افشاگری یا رمز و رازی وجود ندارد. من نیازمند این رمز و راز هستم.

اسکات
اسکات: اوضاع کساد شده چراکه راههای زیادی برای فیلم ساختن بوجود آمده. شاید کارگردانان زیادی در این عرصه حضور دارند و درنتیجه کیفیت کلی فیلمها بدتر شده است.
ایناریتو: چیزی که متوجه اقتصاد جهانی است حالا در سینما هم در حال رخ دادن است. ۹۹ درصد یک طرف و ۱ درصد در طرف دیگر. حالا یا فیلمهای سوپر گران وجود دارند یا فیلمهای فوقالعاده کم هزینه. فیلمهای طبقه متوسط در حال محو شدن هستند.
آخرین فیلم شاهکاری که تماشا کردید چه بود؟
اسکات: دیشب یک فیلم خیلی خوب تماشا کردم، با کمدینی بزرگ که حالا بازیگر شده و-
تارانتینو: اوه، فیلم سارا سیلورمن (I Smile Back)؟ هنوز تماشایش نکردم اما تعریفش را شنیدم.
اسکات، بله. همه این فیلمهای پرزرق و برق با افکتهای دیجیتال و همه این مزخرفات و حالا این فیلم… وقتی میبینید دو، سه سال پیش در چه وضعیتی بودیم احساس ناراحتی میکنید. من نسبت به کیفیت کلی فیلمهای امروز ناامید شدم.
بویل: ما به تازگی از یک تجربه دردناک با استیو جابز بیرون آمدیم، سعی داریم بیشتر آن را در آمریکا به نمایش بگذاریم. نتوانستیم گروه وسیعی از تماشاگران را با فیلم همراه کنیم، و این اتفاقی است که باید بیفتد چراکه تماشای فیلم در سینما مثل کلوب رفتن نیست.
این تماشاگران در اصل همان آدمهای معمولی بودند که در آخر یک هفته سخت به تماشای یک فیلم میرفتند و میخواستند خودشان را در اختیار یک ایده یا تصویر یا مخلوق خارقالعاده بگذارند.
تارانتینو: نکته کلیدی چیزی که میگویی همین است، این مدیوم کارگری است. این اپرا نیست، تئاتر نیست. این یکی از دلایل درخشیدن سینما در دهه ۳۰ است. چیزی که امروز وجود ندارد.
تام، آیا سینما چنین مدیومی است؟
اسکات: مال تو اینطور نیست، تام. تو روشنفکر هستی.
هوپر: امیدوارم فروش دو فیلم آخرم در گیشه (نطق پادشاه، بینوایان) علیه آن از من دفاع کند. منظورم این است که من همیشه احساس کردم برای تماشاگران فیلم میسازم. واقعا آن ها را برای خودم نمیسازم.
اسکات: من هیچ وقت این کار را نمیکنم. فقط برای خودم فیلم میسازم.
ایناریتو: خب ما به یکدیگر نگاه میکنیم. اگر فردا روزی یک بمب اتمی نسلمان را نبود کند و من تنها فرد زنده باقی بمانم آیا باز هم برای خودم فیلم میسازم؟ فکر نمیکنم. ما برای ایجاد رابطه و بیانگری ساخته شدهایم. فیلم هم درباره همین است: نیاز به اشتراکگذاری.
بگذارید بگوییم این بمب اتمی کار نکند و در عوض یک کپسول زمانی در اختیار بگذارند تا بتوانید یک لحظه از یک فیلم را داخل آن بگذارید. آن لحظه چه خواهد بود؟
بویل: اوه، همانی که در ۲۰۰۲: یک اودیسه فضایی دیدیم؟ همان شکل کپسولی تاریخ که چیز زیادی دربارهمان میگوید.
ایناریتو: من لحظات و صحنههایی را به یاد میآورم که حتی هنوز هم قادر به فهمشان نیستم. اما نوعی افشاگری را در آنها احساس کردم. مثل “استاکر” از تارکوفسکی.
هربار که آن فیلم را میبینم فقط از خودم میپرسم “یعنی چه؟” فقط نوعی افشاگری دررابطه با تجربههای انسانی احساس میکنم که من را به نوعی کشف و شهود متصل میکند.
فکر کنم درباره یک نوع بینش منحصر بفرد باشد، نه؟ بنابراین هر نما برای روایت یک ماجرا کاربرد ندارد بلکه راهی است که میگوید شما که هستید.
اسکات: شما میتوانید درباره یک خودکار فیلم بلند سینمایی بسازید، بستگی به بینشتان دارد. به همین سادگی. بزرگترین لغت واحد هیمن بصیرت و جهانبینی است.

هوپر
هوپر: آن کبریتی که در لارنس عربستان به خورشید میرسد. زمانی که بچه بودم این فیلم را در سینمای پرنس چارلز تماشا کردم، آن تنها سینمای لندن بود که این فیلمهای بزرگ را نمایش میداد.
چیزی به شدت خارقالعاده درباره آن وجود داشت، نمیتوانید آن را با کلمات توصیف کنید. آن لحظه هنوز هم برایم پررمز و راز است.
اسکات: فیلم “عروسی موریل”، شش بار تماشایش کردم. بینظیرست.
تارانتینو: من میخواهم این سوال را رد کنم. نمیدانم حرفهایم برای نسلهای آینده یا موجودات بیگانه فایدهای خواهد داشت. اما احتمالا یک صحنه درخشان اکشن سینمایی را انتخاب میکنم.
نمیخواهم آن را معرفی کنم، نمیدانم واقعا انتخابام این است یا نه، اما بسیار خب، انتخاب میکنم؛ صحنه اوج فیلم “داستان پلیسی ۳” جکی چان به کارگردانی استنلی تانگ.
این صحنهای است که بیگانهها هم با تماشای آن شگفتزده میشوند. واقعا میتواند درک مشخصی از سینما به شما بدهد، با همه آن حرکات و سوتها و صداهایش.
بویل: صحنه اوج فیلم “شلوارهای اشتباهی” هم همینطور. یکی از بهترین صحنههای اکشنی که تا به حال تماشا کردم.
راسل: از آن زمان ساخت “سه پادشاه” استفاده کردم. ریتم آن. با صحنههای تعقیب و گریز، میخواستم آن کیفیت انفجاری را داشته باشد. خارقالعاده بود. بارها آن را تماشا کردم. از تماشای فیلم لذت میبرم، برایم مثل موسیقی هستند.
من را خوشحال میکنند. باعث میشوند بخواهم زنده بمانم و زندگی کنم. اخیرا یکی از فیلمهای دیوید لین را تماشا کردم، “انتخاب هابسون” که یک گنج بزرگ است و مثل پسرخاله “جوی”، هردو درباره یک زن هستند، زنی که دست کم گرفته شده و باید بیرون برود و خودش را اثبات کند.
اما در هر حال هیچ منبع الهامی بزرگتر از این وجود ندارد که یک نفر را دست کم بگیرید، این باعث ورود فرد به جمع و جنگیدن و پیشرفتاش میشود.
هیچکدام از شما فکر میکند که به حقاش نرسیده یا دست کم گرفته شدهاست؟
او راسل: در همه ما یک کهنه سرباز با کلی زخم و شکستگی در بدن وجود دارد و هر چقدر در زندگی جلو میروی و با مشکلات بیشتر سر و کله میزنی بیشتر فروتن میشوی.
همینها باعث میشود تا به یک انسان تبدیل شوی و قصههای بیشتری را دوست داشته باشی. همینها باعث میشود تا همدردی بیشتری با انسانها پیدا کنی، حالا چه یک کارگری باشد که در فلزکاری کار میکند چه یک خواننده.
آیا لحظاتی بوده که در دوران فیلمسازیتان به ناامیدی رسیده باشید؟
اسکات: وقتی «بلید رانر» را تمام کرده بودم با یک فاجعه روبهرو بودم. سرمایهگذاران فیلم هم خیلی به من سخت میگرفتند و میخواستند پایان فیلم حسی باشد. به همین دلیل به استنلی کوبریک زنگ زدم و کمک خواستم.
او هم یک سری راشهایی که برای فیلم «درخشش» با هلیکوپتر گرفته بود و در فیلمش نگذاشته بود را به من داد تا استفاده کنم. پایانبندی «بلید رانر» با فیلمهایی که کوبریک گرفته ساخته شده است.
راسل: پایان رومانتیک واقعا جادو میکند. و این یکی از دلایلی است که من به سینما میروم؛ برای جادو.
اسکات: تو باید تهیهکننده من باشی.
راسل: کارگردانان زیادی را میشناسم که بعد از تجربه شرایط سخت فیلمسازی به شک میافتند که آیا میخواهند به فیلمسازی ادامه دهند یا خیر. پروسه ساخت فیلم به شدت سخت و چالشبرانگیز است. اما باید قادر باشی که در دنیایی جادویی زندگی کنی و جادو کنی.
جدا از فیلمسازی چه کارهایی را میخواهید انجام دهید؟
تارانتینو: من برنامهای دارم که ۱۰ فیلم بیشتر نسازم. به همین دلیل به اینکه چه کار کنم، فکر کردهام.
اسکات: چرا میخواهی این کار را بکنی؟

تارانتینو
تارانتینو: میخواهم در نقطهای دست از کار بکشم.
اسکات: بعد از آن میخواهی چکار کنی؟
تارانتینو: میخواهم رمان بنویسم و در تئاتر نویسندگی و کارگردانی کنم. باید ببینم بعد از اکران «هشت نفرتانگیز» چه حسی خواهم داشت. دوست دارم نسخهای از آن را روی صحنه تئاتر ببرم.
دوست دارم این فرصت را به بازیگران دیگری هم بدهم تا کاراکترهایی که دوستشان دارم را بازی کنند. نوشتن مقاله و کتاب سینمایی هم در برنامه کارم است اما از همه بیشتر میخواهم کارگردان تئاتر شوم.
آیا تجربه کارگردانی تئاتر را داشتهاید؟
تارانتینو: نه، هیچ وقت.
آیا تا به حال نمایشنامه نوشتهاید؟
تارانتینو: نه، تو همه چیزهایی که تا به حال نوشتهام را میدانی.
یک جلسه فیلمنامهخوانی برای هشت نفرت انگیز برگزار شد. چطور بود؟
تارانتینو: آن درواقع به بخش بزرگی از پروسه فکری من شکل داد. اگر با متریال آن احساس راحتی نمیکردم نمیتوانستم به آسانی درباره نمایش خیابانی آن با پروژکتورهای ۷۰ میلی متری فکر کنم. و پروسه فیلمنامه خوانی واقعا طولانی بود.
شما میتوانید “لعنتیهای بیآبرو” و “جانگوی رها شده” را مثل یک قطعه ادبی بخوانید، اما من هنوز باید پیش از شروع فیلمبرداری با آنها کلنجار بروم.
اما برای هشت نفرت انگیز همه چیز درست آنجا بود. نمیگویم فیلم شاهکاری است، فقط میگویم متریال آن را دوست دارم بنابراین به نتیجه آن هم مطمئن هستم.

دیوید اوراسل
راسل: من نویسندگی را انتخاب میکنم. من پیش از آنکه یک فیلمساز شوم نویسنده بودم. دوست داشتم داستانهای خیالی بنویسم.
مارد و پدر من در یک پستخانه یکدیگر را ملاقات کردند، مادرم دختری ایتالیایی بود و پدرم یک مهاجر روسی از منهتن، آنها در اتاق پست انتشارات سایمون و شوستر ملاقات کردند.
پدرم تمام کتاب فروشیهای بزرگ آمریکا را میشناخت و به همه آنها سر میزد بنابراین کتابها برایم بسیار فریبنده بودند. من درواقع در حال ساخت یک فیلم مستند درباره دنیای نشر هستم.
تمام آن به زمان چارلز دیکنز برمیگردد، زمانی که دیکنز به ایالات متحده پا گذاشت سوار یک قطار شد، فکر میکرد هوا برفی است اما آن درواقع تفهای ملت بود که از پنجرهها بیرون میریخت، تف کردن آن زمان رواج داشت.
شما بر روی یک فرش راه میرفتید که با تف سیگاری پوشیده شده بود. به هر حال، مشغول این فیلم مستند هستم و برایم بسیار جذاب است. اما نویسندگی را دوست دارم.
همیشه در حال فیلمنامه نویسی هستم. معمولا رمانگونه هستند. دنیاهای زیادی در آنها چیده شده. فکر میکنم بسیاری از فیلمهای بزرگ توانایی خلق فیلمهای بزرگ دیگری را از درونشان دارند.
تارانتینو: بله، منظور من هم همین بود. شما هنوز هم باید در رمانهایی که فیلمنامه نشدهاند یک کد بزرگ را بشکنید و پیش بروید.
راسل: بله، بله، بله. رمان به شما اجازه میدهد وارد داستانهای دیگر شوید. مادر جنیفر لارنس در جوی عاشق سوپ اپرا است. بنابراین ما یک سوپ اپرا را از دهه ۶۰ تا سال ۲۰۰۰ فیلمبرداری کردیم، با سوزان لوسی و موریس بنارد که مثل براندوی سوپ اپراهاست.
تارانتینو: این میتواند یکی از جالبترین صحبتهای این میزگرد باشد. قدرت بازیگران سوپ اپرا. این واقعا یک ایده ناب واصیل است و صددرصد موافق آن هستم.
آیا جوی را برای جنیفر نوشتی؟ این سومین همکاری شما دو نفر است.
راسل: چیز دیگری هم بود که برای او نوشته بودم. تابستان دو سال پیش. نزدیک به ۶۰۰ صفحه نوشتم. یک اثر خانوادگی دو بخشی که مایل به ساخت آن هستم. پس از آن جوی را نوشتم.
در حین ساخت فیلمهایتان از چه کسی بیشتر درس گرفتهاید؟
هوپر: یکبار زمان فیلمبرداری یک سریال، هلن میرن پیشنهادی در مورد حرکتش جلوی دوربین داد که فهمیدم بازیگران بزرگ، در ذهنشان میزانسن دارند. از آن لحظه به بعد دیگر هیچوقت نظرم را به بازیگران تحمیل نمیکنم.

بویل
بویل: هنگام فیلمبرداری فیلم «استیو جابز» در زمان تمرینها، مایکل فاسبندر پیشنهاد داد تا از تمرینات هم فیلم بگیریم و دیدم که این اتفاق چقدر به کار میآید. دیگر همیشه این کار را میکنم. به نوعی بازیگر را راه میاندازد.
تارانتینو: هاروی کایتل من را زیر پر و بالش گرفت. یکی از نکتههایی که او یادم داد این بود که وقتی بازیگران به درون کادر میآیند چه کار کنم. به من یاد داد که نیازی نیست به آنها همان اول بگویم چه میخواهم. باید بگذارم تا ایدهای که در ذهن دارد را بازگو کنند. چون ممکن است دیگر بروزش ندهد. الان ۲۳ سال است این نصیحت را به کار میبرم.
اسکات: من هیچوقت تمرین نمیکنم اما استوری بورد دارم. همه چیز را از اول در ذهن دارم. با هاروی کایتل موافقم. نباید به بازیگران گفت چه کنند. باید ببینی خودشان چطور جلو میروند.
هیچکدامتان حسرت یا پشیمانیای در دوره فیلمسازی خود ندارید؟
اسکات: اصلاً
بویل: در فیلم «میلیونها» یک موسیقی خوب را استفاده نکردم. این تنها حسرتی است که یادم میآید.
تارانتینو: خیلی مواقع که فیلمبرداری طولانی میشود، خسته و عصبی میشوم. این جاست که همه از من فاصله میگیرند و میگویند کوئنتین امروز احوال خوبی ندارد. از این اخلاقم بدم میآید.
از واکنش اخیرتان نسبت به پلیس پشیمان نیستید؟
تارانتینو: خب، نه. چراکه باور دارم حقیقت را گفتهام. و از زبان مردمی صحبت میکردم که خودشان قدرت زیادی برای بیان این نظرات ندارند.
آیا خاطره بخصوصی از کار بر روی یکی از فیلمهای محبوبتان دارید؟
فکر میکنم لحظه چرخش داستان در پالپ فیکشن باشد. همینطور به ذهنم رسید. اگر جان تراولتا این کار را نمیکرد چطور؟ من درنهایت به یک رقاص خارقالعاده رسیدم که مردم مشتاق تماشای رقص او بودند. آن صحنه را تنها با حضور تماشاگران بود که درک کردم.
اوه خدای من! به همراه تماشاگرانی که پیش از این تماشایش نکرده بودند. وقتی او کفشهایش را درآورد صدای آهسته آنهار ا میشنیدم که میگفتند “قرارست برقصد!” واقعا لحظه خوبی بود و من هنوز در این حرفه جوان بودم. دوستداشتنی بود.