امروز سالروز تولد کسيه که خيليا عاشقش بودن چون خودش هم عاشق بود…نمى خواهم مثل خيلى از دوستداران “خسرو شکيبايى” زندگى نامه ى ستاره بى نظيرمونو کپى کنم….فقط خاطراتى از نزديکانشون که در جاهاى مختلف وجود داره براتون جمع کردم…..به خاطر تمام خاطرات بچگيم! ….به خاطر قديمى و کم بودن مطالب معذرت ميخوام….
1)چرا خسرو شکیبایی شب قبل از مرگ به فرزندش سیلی زد ؟
پویا شکیبایی تعریف می کرد که شب قبل از فوت خسرو شکیبایی کاری کرده که او تا آخر عمر از یادش نمی رود
پویا می گوید بابا در سه چهار شب آخر قبل از مرگ نا و توان حرف زدن نداشت و حتی توان بلند شدن از جایش را نداشت . با این حال شب قبل از مرگ پویا را با اشاره صدا می زند که پیش او برود.
همین که پویا کنار او می نشیند شکیبایی نیم خیز می شود و بدون هیچگونه توضیحی سه کشیده ی محکم به گوش پویا می زند .
پویا بعد از این اتفاق عجیب مات و مبهوت به او نگاه می کند .
همسر و دیگر نزدیکان شکیبایی می گویند هرچه فکر کردیم تا علت کار او را بفهمیم به جایی نرسیدیم تا اینکه شبی پویا گفت احتمالا پدر توان حرف زدن نداشته و خواسته با این کارش به او بفهماند که بعد از رفتن من مسئولیت خانواده بر عهده اوست . …فهمیدم که مرگ را هم زندگی باید کرد.
2) ناگفتههای دختر خسرو شکیبایی از پدرش
پوپک شکیبایی در چهارمین سالروز(سال90)درگذشت خسرو شکیبایی با بیان اینکه از نظر هنری جای پدرم در سینما بسیار خالی است، ادامه داد: «هر بار که از مقابل سینمایی رد میشوم همیشه احساس میکنم ای کاش این اتفاق نیفتاده بود و باز میتوانستم عکس و اسم پدرم را در سردر سینما ببینم.»
وی افزود: «هر چقدر بگویم چقدر جایش خالی است کافی نیست و با هیچ جملهای نمیتوانم شرایط روحیام را توضیح دهم. فقط چیزی که من را تسکین میدهد علاقه مردم به پدرم است و همین باعث شده در خاطرهها زنده بماند.»
پوپک شکیبایی با بیان اینکه بعد از فوت پدرم نتوانسته فیلمهای او را در سینما ببیند، ادامه داد: «برای فیلم «نسکافه داغ داغ» به سینما رفتم که حالم به شدت بد شد و بعد از آن دیگر نگذاشتند به سینما بروم و تنها چندی پیش ستاره بود را در خانه دیدم که باز هم بسیار اذیت شدم.»
دختر خسرو شکیبایی با گله از برخوردهایی که با او بعد از فوت پدرش شد اظهار کرد: «متاسفانه در این سالها جوری با من برخورد شد که انگار هیچ نسبت خونی با خسرو شکیبایی نداشتم و این من را بسیار آزرده خاطر کرد.»
وی که فعالیتهای هنری نیز داشته است خاطرنشان کرد: «در رادیو کار گویندگی میکردم و در انجمن گویندگان جوان هم به عنوان دوبلور مشغول شده بودم اما متاسفانه دی ماه سال 89 همسرم در حادثهای فوت کرد که بعد از آن دیگر نتوانستم فعالیتی داشته باشم و خانهنشین شدم.»
3)حاج کاظم در مورد هامون
پرويز پرستويى در گفت وگو با «ایسنا» گفت: سال 66 برای فیلم «شکار» کار دلچسب مجید جوانمرد با خسرو آشنا شدم و رفاقتمان شکل گرفت. یکی از لذت بخشترین کارها و یکی از اتفاقات خوب زندگی من این بود که در آن کار با او همبازی شدم. حضوری گرم و پرانرژی داشت و کنکاش او برای نقش، آدم را برای کار کردن به وجد میآورد.
وی ادامه داد: رفاقت و مهربانی خسرو را هیچ وقت از یاد نمیبرم. آنقدر این آدم را دوست داشتم که با همان یک تجربه حس کردم 50 سال است، همدیگر را میشناسیم. همکاریمان در «شکار» در رفاقتمان ریشه دواند.
با اشاره به 28 تیر 87 روز درگذشت خسرو شکیبایی اظهار کرد: صبح زود در شمال در حیاط نشسته بودم، تلفن زنگ زد و نام خسرو شکیبایی روی گوشی نقش بست. پویا پسر خسرو پشت خط بود. ابتدا به خاطر شباهت صدایش فکر کردم، خود خسرو است. گفت: «عمو پرویز بابا فوت شد.»
وی افزود: آنقدر برایم عزیز بود که احساس میکردم، پاره تنم را از دست دادهام. کمتر از یک ساعت به همه خبر دادم و به سرعت از شمال برگشتم. وقتی پرویز فنی زاده فوت کرد، آقای مشایخی پیگیر مراسمش بود و من در مراسم تدفینش شرکت کردم و این بار خودم پیگیر برنامههای خسرو شدم.
پرستویی با بیان اینکه خسرو خیلی زود از میان ما رفت، ادامه داد: خیلی جا داشت همچنان نفس گرمش در سینما جاری باشد. کسی نیست از شکیبایی خاطره بدی داشته باشد و کارهای خوبش به یاد مانده است. بعد از «هامون» در میانسالی مطرح شد و در تئاتر هم قَدر بود و میدرخشید. 20 دقیقهای را که در سریال «مدرس» روی منبر رفت و دیالوگ گفت نمیتوان فراموش کرد، خسرو نمونه دوم ندارد و دیگر نخواهد داشت.
4)پوران درخشنده: همينطور اشک ميريختم!
پوران درخشنده کارگردان که میهمان برنامه خندوانه شد یادی از خسرو شکیبایی بازیگر فقید سینمای ایران کرد
وقتی رامبد جوان به روز تولد این کارگردان اشاره کرد او به یاد خسرو شکیبایی افتاد و با اشاره به همزمانی روز تولدش با روز تولد این بازیگر گفت:
«او آنقدر هنرمند بود و دغدغه داشت که وقتی مثل خود مردم میشد …میگفت من حاضرم با تمام عشق همیشه کار میکرد.»
او افزود: «در فیلم «عبور از غبار» در یک صحنه همه چیز آماده بود و سرما و برف داشت بیداد میکرد که یک دفعه خسرو غیبش زد من هم خیلی عصبی که چرا خسرو نیست بعد از مدتی آمد و پلان را گرفتیم باید از روی پلی رد میشد که روی آن چند بار میبایست زمین میخورد.وقتی که شروع کرد به دویدن دیدم چه صدای خوبی میآید
رفته بود پول خرد جمع کرده بود و ریخته بود توی جیبهایش تا نقش زندهتر شود و من همین جور پشت دوربین اشک میریختم
وقتی کار تمام شد رفتم و از او تشکر کردم بابت این که چنین کار ارزشمندی انجام داده است. »
پوران درخشنده ادامه داد:
« او پیش از هر چیز انسان بود
و برای من که با ستاره شدن همیشه مخالفم
به نظرم این نکته یک بازیگر پیش از ستاره بود
انسان باشد، بسیار مهمتر است.»
5)هديه تهرانى:آقاى شکيبايى انگيزه ورودم بود!
ایسنا – هدیه تهرانی میگوید بازی خسرو شکیبایی در سریال «روزی روزگاری» یکی از انگیزههای او برای ورود به سینما بوده است.
هدیه تهرانی در یادداشتش در کتاب خسرو شکیبایی از خاطرات خود در فیلم «کاغذ بیخط» و همبازی شدن با خسرو شکیبایی و تشییع پیکر او نوشته است. بخشهایی از این یادداشت در ادامه میخوانید:
«زمانی که 18، 19 ساله بودم آقای ناصر تقوایی که همسر ایشان از اقوام ما بودند درباره طرح «چای تلخ» با من صحبت کردند و قرار بود کاری را با هم انجام دهیم و این اولین وسوسههایی بود که نسبت به سینما داشتم. البته با تفکر و نگاه خاص خودم ولی هیچگاه به صورت جدی به این موضوع نگاه نمیکردم تا زمانی که سریال «روزی روزگاری» پخش شد و بازی خسرو شکیبایی یکی از انگیزههای من برای ورود به حوزه بازیگری شد.»
«به خاطر میآورم اولین فیلمی را که بازی کردم، گویی منتظر اتفاقی بودم که با خسرو شکیبایی، جمشید مشایخی و ناصر تقوایی کار کنم و این اتفاق در «کاغذ بیخط» افتاد که یکی از بهترین تجربههای من است. تا آن لحظه احساس میکردم تا به حال در سینما کار نکردم، اما از آن به بعد نظرم در مورد سینما فرق کرد.»
«از نظر من سینما یعنی سینمای تقوایی، سینمای مهرجویی، سینمای کیارستمی به شکل خاص خودش و تازه متوجه شدم که المان و استاندارد واقعی شناخت سینما و جهانبینی که در پشت آن است یعنی «کاغذ بیخط».»
«هنوز نمیتوانم باور کنم که خسرو شکیبایی نیست. به علت اینکه نحوه تشییع هنرمندان در ایران همواره با مصیبت همراه است نمیتوانم هیچگاه در مراسم تشییع شرکت کنم. تنها کسی که برای تشییع او رفتم آقای شکیبایی بود.»
«زمانی که پیکر ایشان را آوردند به شکل حیرتآوری راهی باز شد و توانستم به مزارشان برسم، جمعیت بسیاری در آنجا بود که نتوانسته بودند آن را سازماندهی کنند و برای انسانی که تا این اندازه در فرهنگ، هنر و ادبیات تاریخ معاصر کشورش تأثیرگذار بوده باید تدبیری بیاندیشند تا حداقل خانوادهی ایشان بتوانند سر مزارش حاضر شوند.»
«از آرزوهایم بود که ای کاش سریال «روزی روزگاری» زمانی ساخته میشد که من میتوانستم در کنار خانم علو، آقای شکیبایی و دیگر بازیگرانی که در آن سریال بودند بازی کنم، این تنها سریالی بود که حاضر بودم کار کنم.»