قطعا به رابطه پرتنش و سراسر فراز و نشيب ايران و انگليس در دو سه قرن اخير بازميگردد، به اين هم بيربط نيست كه بالاخره چرچيل در برهههايي حساس مثل كودتاي ١٢٩٩ و قرار داد نفت ١٩٣٣ و ماجراهاي نهضت ملي شدن صنعت نفت با تاريخ ايران پيوند خورده است.
نقشآفريني چرچيل در سياست بريتانيا به خصوص در جنگ جهاني دوم نيز در ساخته و پرداخته شدن داستانها و افسانههاي مختلف از زندگي او بيربط نبوده است. در نهايت نيز بايد شخصيت جذاب و چهره فتوژنيك چرچيل را اضافه كنيم.
از كمتر سياستمداري مثل او عكسهاي مختلف و عمدتا ديدني هست. چرچيل با آن صورت گرد و لبهاي گوشتالود و چشمهاي زيرك و نگاه نافذ و لبخند موذي هميشه آدم را ياد يك سياستمدار انگليسي با همه خوبيها و بديهايش مياندازد. اين هم فقط به ايران ربط ندارد، در خود بريتانيا گويا او را خيلي دوست دارند.
در نوامبر ٢٠٠٢ در يك نظر سنجي انگليسيها چرچيل را «بزرگترين بريتانيايي تمام تاريخ» خواندند. ٥١ سال از مرگ چرچيل ميگذرد. به مناسبت درگذشت او به سراغ صاحبنظران و تحليلگران رفتيم و از ايشان پرسيديم كه چه ويژگيهايي چرچيل را چرچيل كرده بود و آيا در ميان سياستورزان ايراني ميتوان چهرهاي چون او سراغ كرد.
قوام؛ خونسرد و خوشگذران مثل چرچيل
چرچيل به لحاظ شخصيتي نقطه مقابل هيتلر بود. هيتلر مردي مصمم، از نظر مالي پاك و منزه و از رفيقبازي و خوشگذراني به دور بود. اما چرچيل در درجه اول مردي خوشگذران، رفيقباز و تا حدي لوده بود. اما در سياستمداري او نميتوان شك روا داشت البته در زمينه سياست خارجي و امور بينالمللي وگرنه در جامعهشناسي سياسي كميتش لنگ بود.
يعني اگر زمينه بهگونهاي بود كه بايد قدرت را از رقيب يا رقبايي بربايد يا ديگران را متقاعد كند كه او را برگزينند شايد با مشكل روبهرو ميشد. اما همحزبيهاي او در حزب محافظهكار ميدانستند كه در آشفتهبازار جنگ جهاني كسي بهتر از او سكان كشتي انگلستان را هدايت نخواهد كرد.
او به درستي يك محافظهكار تمامعيار بود. درعين آنكه انگلستان را به پايگاه مبارزان ضد هيتلري تبديل كرده بود هرجا لازم ميدانست جلوي تندروي اين مبارزان را ميگرفت تا لطمهاي به منافع بريتانياي كبير وارد نشود.
از جمله كساني كه ازاين محدوديت رنج ميبردند دوگل بود كه نوشتهها و بيانيههايش عليه حكومت ويشي با سانسور مواجه ميشد. اما هيتلر با مهارت لازم توانست پاي ايالات متحده امريكا را به جنگ بكشد كه در غير اين صورت پيروزي امري محال مينمود.
او به امريكا سفر كرد و روزولت را با مخاطراتي كه آلمان هيتلري متوجه منافع جهان سرمايهداري ميكرد آشنا كرد و قرارداد «قرض و اجاره» را به امضا رساند تا سيل كمكهاي امريكا به انگلستان روانه شود.
اما شاهبيت ديپلماسي او زماني آشكار شد كه هيتلر به شوروي حمله كرد و چرچيل كه از دغدغههاي ايدئولوژيك مبرا بود فورا تلگراف همدردي به استالين مخابره كرد و عملا جبهه ضد هيتلري را به وجود آورد و ايران را به عنوان پل پيروزي برگزيد تا كمكهاي غرب به شوروي از روي اين پل بگذرد؛ سياستي كه به نقض بيطرفي ايران و مصايب جبرانناپذيري براي اين كشور انجاميد . درايران هيچ سياستمداري جز قوام وجود ندارد كه اندكي به چرچيل نزديك باشد.
قوام هم دوستباز و خونسرد و خوشگذران بود ولي به قول مرحوم حاجيبخشي توانست آذربايجان را نجات دهد. جالب اينكه بعضي وقتها همين كساني كه تحصيلات آكادميك هم ندارند از بصيرت سياسي بيشتري برخوردارند.
اين كلام حاجيبخشي كه در مسجد ارك تهران به من گفت تا بگويد چرا از مصدق طرفداري نميكند هميشه گوشه ذهنم مانده است، روحش شاد باد.
در قوام چيزي كمتر از چرچيل نميبينم
در مقام مقايسه سياستمداران ايراني پيش از انقلاب با وينستون چرچيل، از نظر سياست به معناي خردورزي، حفظ منافع ملي، در سطح بينالمللي عمل كردن، در مواقع بحراني دست و پا گم نكردن و تصميمات معقول و عقلايي گرفتن ميتوان يكي دو شخصيت ايران معاصر را همرديف او دانست.
البته در ابتدا بايد گفت كه در عين حال، حيات سياسي آنها نيز همچون چرچيل بدون اشتباه نبوده است. من چنين ويژگيهايي را در مرحوم احمد قوامالسلطنه كاملا متبلور ميبينم.
او در سياست و سياستورزي خردمند و باتدبير بوده و با تعقل ميانديشيد و تصميم ميگرفت. همچنين دچار عواطف و احساسات نميشد و نميخواست كه ايدئولوژي و آرمانگرايي بر كشور حكومت كند.
درست مثل چرچيل، يك حداقلي از احترام را براي مردم و راي آنها قايل بود. وقتي كشور دچار بحران شد يعني وقتي آذربايجان در سال ١٣٢٤ به كل از ايران جدا شده و اتحاد شوروي نيز در مقام حمايت از فرقه دموكرات آذربايجان برآمد و عملا آذربايجان از ايران جدا شد، قوامالسلطنه با تعقل و خردورزي ايران را از يكي از بزرگترين بحرانهاي تاريخ معاصر، رهايي بخشيد.
بعد از شهريور ١٣٢٠ و آن آشفتگياي كه كشور را فراگرفته بود احمد قوامالسلطنه چند دوره نخست وزير شده و تا حدود زيادي توانست كشور را از بحرانهاي آن مقطع عبور دهد. بنابراين در احمد قوامالسلطنه چيزي كمتر از چرچيل در ايران نميبينيم.
البته در تاريخ معاصر و به دليل استقلالي كه احمد قوامالسلطنه داشته و خيلي در مقابل شاه كرنش نميكرد و «بلهقربانگو نبود» و در مقابل محمدرضا پهلوي شخصيت وزيني داشت، ميتوان او را شبيه دكتر محمد مصدق، دكتر علي اميني، ذكاءالملك فروغي و اين تيپ شخصيتها دانست كه بدون اينكه به شاه پشت كنند در عين حال «بله قربان گو» نيز نبودند مثل كساني چون اسدالله علم، اميرعباس هويدا، حسنعلي منصور يا منوچهر اقبال و ساير چهرهها و شخصيتهاي عصر محمدرضا پهلوي كه تنها هنر آنها «بله قربان گويي» بود. احمد قوامالسلطنه در برابر شاه استوار ميايستاد و خيلي او را تحويل نميگرفت. البته اين بياعتنايي از روي بيادبي و بينزاكتي نبود.
به گونهاي رفتار ميكرد كه محمدرضا پهلوي نتواند حدود اختيارات او را ناديده گرفته و در برخي مسائل دخالت كند. در كل من اگر يك شخصيت ايران معاصر را بخواهم به شما نشان بدهم كه چيزي از وينستون چرچيل بزرگ در انگلستان كم نداشته، يقينا احمد قوامالسلطنه است.
تا حدودي دكتر محمد مصدق، دكتر علي اميني و كمتر از بقيه، ذكاءالملك را نيز ميتوان در همان مقياس ديد، گرچه فروغي بيشتر اهل فرهنگ بود و كمتر ميتوان به او لقب سياستورزي داد.
قوام مثل چرچيل اسير جاهطلبي ميشد
اگر بخواهيم ويژگيهاي سياستمدار معاصري را نزديك به چرچيل بدانيم تا حدودي احمد قوامالسلطنه را ميتوان در نظر گرفت. او قدرت تسلط شخصيتي داشت، منافع ملي را حتي بر حقوق ملي ترجيح ميداد، ميدانست در كجاها بايد كوتاه بيايد و در كجاها بايد ايستادگي كند.
در غائله آذربايجان، قوام جاهطلبي- بسيار جاهطلب بود- و قدرت خود را فداي حل كردن اين مساله كرد و حتي به بهاي بركناري خود و حزبش از قدرت كوشيد به حل بحران اشغال آذربايجان توسط قواي شوروي كمك كند. در ضمن بسيار فردي محكم به شمار ميآمد.
نمونه آن نيز مخالفت او با اصلاح قانون اساسي در سال ١٣٢٨ بود كه تقريبا ميتوان گفت اصول مشروطيت ايران را بسيار ضعيف ميكرد، يعني به شاه تقريبا قدرت مطلقه ميبخشيد. قوامالسلطنه كه خود نويسنده فرمان مشروطيت بود در آنجا با شاه مخالفت كرده و باعث شد شاه او را از حيطه حاكميت دور كند. قوام در نامه شجاعانهاي كه به شاه نوشت گفت كه براي او ارجحيت با حقانيت دولت و مملكت است.
بعد از آن به دستور شاه لقب جناب اشرف را كه با منت در مساله آذربايجان به او داده بودند از او پس گرفتند. با تمام اين اوصاف قوام نيز گاهي مانند چرچيل اسير جاهطلبي ميشد به طوري كه در ٨٠ سالگي بدون در نظر گرفتن موقعيت هيجانزده زمان، وقتي دكتر مصدق استعفا كرد، حاضر شد جاي اين عموزاده پدري را بگيرد كه سه روز بعد نيز با قيام ٣٠ تير دولت او سقوط كرد، دارايي او مصادره شد و اندكي بعد نيز درگذشت.
اما در آن مدت كه فعال بود، حزب ميساخت و حضور داشت، بسيار سياستمدارانه و زيركانه عمل ميكرد. البته يك نكته مهم اينكه بهترين سياستمدار بعد از مشروطيت ذكاءالملك فروغي است اما او سياستورزيهاي زيركانه نداشت. از آنجا كه در اين سطور نيز قصد ما قياس سياستمداران معاصر با چرچيل است تنها او را ميتوان براي اين قياس نام برد.