شرلوک هلمز، هرکول پوآرو، خانم مارپل، کارآگاه والاندر، فیلیپ مارلو و ژول مگره را حتما شما هم می شناسید. حداقل اسم یکی دوتایشان به گوشتان خورده. بله درست است، این ها کارآگاهانی هستند به غایت جذاب و دوست داشتنی با خصوصیات اخلاقی کاملا متفاوت. آنها فقط در یک چیز با هم شبیه هستند: هوش و ذکاوت! استعدادی کمیاب که باعث می شود راز جنایت های هولناک کشف شوند. معمار قتل های پیچیده گشوده شوند و مخاطبان در انتها مبهوت تیزبینی و هوش بالای آنها انگشت به دهان بمانند.
آگاتا کریستی، آرتور کانن دویل، ریموند چندلر، هنینگ مانکل و ژرژ سیمنون خالقان این کارآگاه های دوست داشتنی هستند و جالب است که شخصیت هایی که این نویسندگان خلق کرده اند، گاهی از خالق شان پیشی گرفته و شهرتشان عالم گیر شده. می گویند در انگلیس وقتی شرلوک هولمز در آخرین قسمت داستان های جنایی کانن دویل به قتل رسید خیلی از مردم لندن جلوی خانه هایشان پرچم سیاهی به نشانه سوگواری نصب کردند، به طوری که کان دویل مجبور شد ادامه جدیدی برای داستانش بنویسد و یا کارآگاه اولاندر آن قدر معروف شد که یکی از فیلسوفان بسیار سرشناس در واکنش به معروفیت او گفت: این لعنتی از من هم معروف تره! اما در واقعیت، ماجرا چطور است؟ واقعا کارآگاهانی به جذابیت و محبوبیت این شخصیت های داستانی وجود دارند؟ در این مطلب به معرفی چند کارآگاه معروف می پردازیم که بخش بزرگی از میراث پلیس های جهان مرهون خدمات آنهاست.
1- اولین کارآگاه جهان
به شهادت تاریخ، «فرانسیس ویدوک» اولین کارآگاه جهان به شمار می رود. او در سال 1775 در فرانسه دیده به جهان گشود. ویدوک زمانی سرباز بود ولی بعد از مدتی تبدیل به یک قمارباز شد و سرانجام جذب نیروی پلیس شد. تمام مهارت هایی که در طول زندگی کسب کرده بود کمکش کردند تا بتواند بالاخره تبدیل به کارآگاه شود. عده زیادی معتقدند که ویدوک اولین خالق بخش کارآگاهی اداره های پلیس، خالق اولین دفتر کارآگاه خصوصی و حتی خالق اولین داستان های کارآگاهی است. ویدوک دوست صمیمی انوره بالزاک، الکساندر دوما و ویکتور هوگو که از نویسندگان سرشناس فرانسوی محسوب می شوند بود و به روایت تاریخ، تمام این نویسندگان کارهای او را به دیده تمسخر نگاه می کردند. پلیس با او صادق نبود اما هر جا در می ماند، او را احضار می کرد.
2- کارآگاه مخوف
آنهایی که به فیلم های پلیسی علاقه دارند، احتمالا نام «جی اگار هور» یا به طور مخفف «جی ادگار» را شنیده اند. او به مدت 50 سال ریاست اف بی آی را بر عهده داشت، یعنی به اندازه حکومت شش رئیس جمهور.
پیش از آنکه اف بی آی تاسیس شود، جی ادگار به عنوان رئیس بازپرسی پلیس آمریکا کار می کرد. در سال 1953 بالاخره با تصمیم خودش اف بی آی تاسیس شد. کلنل گودارد برای تاسیس بخش علمی افی بی آی با او همکاری کرد و متدهای تجربی جی ادگار در حل معماهای بسیاری حتی بعد از خودش مورد استفاده قرار گرفت.
اگرچه شایعه های زیادی پشت سر او وجود داشت از جمله این که اف بی آی بیشتر از آنکه در خدمت حل مشکلات پیچیده باشد، شبیه یکی از شعب گشتاپوی آلمان نازی بوده که علیه هر کسی که به ضرر شخصیت های اصلی گرداننده اف بی آی قد علم کرده، اطلاعات جمع می کرده است.
یکی دیگر از شایعه هایی که پشت سر جی ادگار رواج داشت این بود که او اغلب از راه های غیرقانونی برای جمع آوری اطلاعات استفاده می کرده و شایعه دیگر درباره روابط نامشروع بود. ممکن است برخی از این شایعات واقعیت داشته باشند.
زمانی یکی از سناتورهای آمریکایی در اعتراض به روش کار اف بی آی در زمان ریاست او، شروع به افشاگری کرد. پلیس بلافاصله سناتور را دستگیر کرد و خواهان ارائه مدارک شد. سناتور که به پشتوانه همکارانش در کنگره پا پیش گذاشته بود به یکباره متوجه شد هیچ کدام از همراهانش حاضر به ارائه شهادت نیستند چرا که جی ادگار تک تک آنها را تهدید کرده بود در صورت همراهی با این سناتور رازهای مخفی شغلی و خانوادگی شان را افشا خواهد کرد طوری که نتوانند در آمریکا زندگی کنند.
سناتور بخت برگشته بالاخره به اتهام ادعاهای دروغین جی ادگار، بدنام و بی آبرو شد. جی ادگار، تا سن 27 سالگی، یعنی تا آخرین روز زندگی اش در سمت رئیس اف بی آی باقی ماند.
3- شرلوک هلمز آمریکایی
در سال 1871، مردی باهوش در یکی از شهرهای کوچک نیوجرسی متولد شد که سال ها بعد در آن ایالت و شهرهای اطراف به شهرتی بزرگ دست یافت.
الیس پارکر کارآگاه خصوصی بود اما اغلب معماهایی که او با آنها سر و کار داشت، مربوط به دزدی های خشن بودند. در آن زمان در غرب وحشی کلانترهای آمریکایی بودند که باید از جان و مال مردم آمریکا محافظت می کردند. کلانترهایی که یک ستاره حلبی به جلیقه شان می آویختند و کلاه کابویی به سر می گذاشتند و پوتین های مهمیزدار به پا می کردند اما گاهی از کشف جانیانی که جان مردم را به ستوه آورده بودند جا می ماندند، اما در نیوجرسی این مشکل یک راه حل قاطع پیدا کرد؛ الیس پارکر.
او واقعا ذره بین به دست شروع به تحقیق می کرد. نشانه ها و علامت های مشکوک را یادداشت می کرد و بالاخره دزد را پیدا می کرد. یکی از مهم ترین پرونده های او بر می گشت به یک آدم ربایی بزرگ. یکی از شخصیت های مهم شهر دزدیده شده بود کسی از سرنوشتش اطلاع نداشت. نزدیکان آن مرد دست به دامن پارکر شدند و او توانست مرد بیگناه را از دست آدم دزدها نجات دهد.
پارکر گاهی داستان هایی از ماجراهایی که خودش در حل آنها نقش داشت می نوشت و در روزنامه محلی نیوجرسی چاپ می کرد. معمولا سعی می کرد تا قبل از حل معما، اطلاعاتش را پیش خودش نگه دارد و وقتی به نتیجه نهایی می رسید لب باز می کرد. برای همین به «شرلوک هلمز آمریکا» معروف شده بود.
پارکر در اواخر عمرش تقریبا به مرز جنون رسیده بود و به حدی به حل معماهای جنایی وابسته شده بود که نمی توانست یک روز را بدون حل معما بگذراند. اما وقتی حس کرد توانایی اش در این کار کم شده و محبوبیتش رو به افول است تصمیم گرفت خودش جنایت ها و دزدی های هوشمندانه ترتیب دهد تا کلانترها را به دردسر بیندازد. اگرچه بالاخره معلوم شد که این ماجراها کار پارکر است و او نه تنها دوباره به اوج شهرت بازنگشت که برعکس مورد لعن و نفرین مردم قرار گرفت. پارکر بالاخره در سال 1940در گمنامی و در وضعیتی غم انگیز مرد.
4- خالقان سازمان سیا
آلن، ویلیام و رابرت پینکرتون، سه کارآگاهی بودند که اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، شهرتی افسانه ای برای خودشان دست و پا کردند. شهرتی که همچنان در ذهن مردم زنده باقی مانده است. اگرچه ممکن است نام کوچک این سه نفر خیلی به یاد نمانده باشد ولی هر وقت کلمه پینکرتون ها آورده شود، غربی ها ناخودآگاه به یاد این سه کارآگاه می افتند که گاهی در نقش جاسوس و گاهی در نقش قاتلان اجیرشده و گاهی در نقش کارآگاه ظاهر می شدند.
نیمه دوم قرن نوزدهم زمانی بود که آمریکا درگیر جنگ های داخلی بود و این سه نفر به خوبی توانستند از این هرج و مرج، شهرتی بزرگ به دست بیاورند. مشهورترین پرونده آنها دستگیری یک جنایتکار حرفه ای به نام «جسی جیمز» بود. جسی جیمز راهزنی بود که گاهی به واگن های قطار حمله می کرد و گاهی به دلیجان های حامل پول دستبرد می زد. اگرچه در میان مردم محلی، جسی جیمز مردی بسیار محبوب بود و به نوعی یک رابین هود به شمار می رفت و برای همین نمی توان گفت که پینکرتون ها به خوشنامی شهره شده اند، اما یکی دیگر از کارهای مهم آنها تاسیس سازمان جاسوسی بود!
خیلی ها می گویند که پینکرتون اصلی، یعنی آلن، مردی روستازاده با سواد اندک بوده که تصادقا تبدیل به یک کارآگاه شده و بعدها با پیشنهاد حل چند پرونده با درآمد مشخص، توانسته خودش را تا حد یک کارآگاه خصوصی تمام وقت ارتقا دهد.
ویلیام و رابرت دو پسر آلن بوده اند و طبق مستندات حتی از پدرشان هم کارآگاهان مهارتی شده اند. آلن پینکرتون مردی بوده به شدت پایبند مذهب و اخلاقیات. او هیچ وقت رشوه نگرفت. به دنبال به دام انداخت برده های سیاه نرفت و به حقوق زنان بسیار احترام می گذاشت و شاید به همین دلیل بود که آنها در سال 1861، اولین کارآگاه زن تاریخ را در دفتر خصوصی شان استخدام کردند.
به جز پرونده جسی جیمز، کشف یک نقشه ترور که به منظور قتل رئیس جمهور آمریکا، آبراهام لینکلن، ترتیب داده شده بود هم جزو افتخارات پینکرتون ها به حساب می آید. می گویند که طراح اصلی سازمان جاسوسی آمریکا هم پینکرتون ها بوده اند و البته این خیلی دور از ذهن به نظر نمی رسد. چون آنها برای حل پرونده هایشان به آمریکای جنوبی، اروپا و آمریکای شمالی سفر می کردند و با باندهای زیادی آشنا بودند که باعث می شد اطلاعات سری زیادی راجع به گانگسترهای مخفی آمریکا که به نوعی دست نشانده دولتمردان هم بودند داشته باشند.
5- کارآگاه بی اخلاق
در سال 1861، در بالتیمور آمریکا، پسری زاده شد که در ابتدا حرفه خیاطی را برای خودش انتخاب کرده بود ولی به تدریج وارد دنیای جنایتکاران و تبهکاران شد. جنایتکارانی که سر و کارشان با جعل اسناد و مدارک قانونی و حتی بمب گذاری های تروریستی بود. کسانی که «ویلیام بورنز» را می شناسند معتقدند او کارآگاهی تک رو بود که سعی داشت با کارهای عجیب و غریب خود، قوانین رسمی را به چالش بکشد و نقص های آن را به دولتمردان گوشزد کند. اگرچه راه و روش او خیلی مورد پسند مردان قانون نبود.
بورنز هیچ ترسی از قانون شکنی نداشت و تنها هدفش حل معما بود، درواقع اخلاقیات برای ویلیام بورنز معنایی نداشت، برای همین او چندان در میان کارآگاهان خوشنام نیست و از بورنز به عنوان یک «کارآگاه کثیف» نام می برند. شاید الهام بخش میکی اسپلین برای خلق کارآگاه خشن و بی اخلاقش یعنی مایک هامر همین ویلیامز بورنز بوده باشد.
طبق ادعای بو سایت رسمی اف بی آی، ویلیام بورنز در جوانی جذب سازمان جاسوسی شد و مدتی بعد وقتی به اندازه کافی به شهرت رسید، دفتر کارآگاهی بین المللی اش را تاسی کرد. او استعداد خاصی در نگارش داستان های پلیسی داشت و گاهی یک ستون ثابت در روزنامه های پرخواننده کارآگاهی را به خودش اختصاص می داد.
یکی از مهم ترین پرونده های او مربوط به قاچاق سوخت بود که یکی از دولتمردان وقت آمریکا هم در آن دخیل بود و باعث شد او حسابی معروف شود. بورنز در سال 1924 خودش را بازنشسته کرد و بقیه عمرش را به نوشتن داستان هایی مبتنی بر تجربیات واقعی خودش گذراند. او در سال 1932 در سن 73 سالگی درگذشت. یکی از همکاران بورنز، ویلیام فلین بود که علاوه بر شباهت در اسم شان، دو شباهت دیگر هم داشتند. هم بورنز و هم فلین، به خاطر داشتن سبیل های خاص معروف بودند و هم چنین هر دو نفرشان محبوب «تئودور روزولت»- رئیس جمهور وقت آمریکا- بودند.
6- شکارچی خائنان
مردان آمریکایی هر جا نام دفتر کارآگاهی «ساتون» به میان بیاید باید حسابی حواسشان را جمع کنند. «ربکا ساتون» اولین بار دفتر کارآگاهی اش را با این نیت راه اندازی کرد که بتواند یک کارآگاه پلیسی که تمام کارمنداش را زنان تشکیل می دهند، تاسیس کند.
تمام کارآگاهان دفتر ربکا ساتون، زن هستند و به ادعای خودش تمام آنها طوری آموزش دیه اند که می توانند در موقعیت های خطرناک از خودشان به راحتی دفاع کنند. البته حرفه این کارآگاهان ایجاب می کند که به تمام فنون رزمی و دفاع شخصی، مسلط باشند زیرا آنها شکارچی مردان خائن هستند! در نتیجه برای این که بتوانند چنین کسانی را گیر بیندازند یا از آنها عکس تهیه کنند سر و کارشان به جاهای بدنام و محله های بعضا خطرناک می افتد.
دفتر کارآگاهی ساتون هر ساله با تعداد زیادی متقاضی که می خواهند جز کارمندان او باشند مواجه می شود.
به عقیده ربکا اگرچه کار او خیلی پردرآمد نیست ولی کمک خوبی به حفظ اخلاقیات در جامعه می کند! پلیس هم از مشاوره ها و تجربیات او بی بهره نمانده و هرگاه که با پرونده پیچیده ای راجع به پدیده زنان خیابانی یا دلالان مواد مخدر مواجه می شود از کارآگاهان با تجربه دفتر ساتون بهره می گیرد.
7- کارآگاه داستان نویس
و اما یکی از نویسندگانی که در ابتدای این یادداشت از او نام بردیم، «ریموند چندلر» بود، او خودش زمانی یک کارآگاه بود. فیلپ مارلو حاصل تجربیات زیاد چندلر در کشف و حل معماهای جنایی و کلاهبرداری بود. اما او زندگی پرفراز و نشیبی داشت. چندلر در ابتدا در نقش یک نماینده شرکت بیمه مشغول به کار شد اما وقتی تب طلا تمام کالیفرنیا را فرا گرفت، تصمیم گرفت جوینده طلا بشود. او درست یک روز بعد از زلزله بزرگ کالیفرنیا، به این ایالت رسید و تصمیم گرفت به جویندگان مردم در زیر آوار بپیوندد. پس از آن بود که فهمید به شغل کارآگاهی علاقه دارد. چندلر مدت زیادی با کارآگاه معروف ویلیام بورنز همکاری می کرد تا بالاخره توانست دفتر کارآگاهی خودش را تاسیس کند.
یکی از بزرگ ترین پرونده هایی که به چندلر پیشنهاد شد حل پرونده قتل سر هاری اواکس در سال 1943 بود اگرچه او نتوانست آن را حل کند و این پرونده برای همیشه حل نشده باقی ماند. چندلر شهرت زیادی در آمریکا و انگلستان داشت و پلیس برای شخصیت هوشمندش احترام خاصی قائل بود. چندلر اولین کسی بود که در سال 1911 از دستگاه ضبط صوت در طول بازجویی هایش استفاده کرد. او بالاخره در سال 1959 در حالی که کارآگاه معروفش فیلیپ مارلو محبوب خوانندگان شده بود دیده از جهان فروبست.
8- کارآگاه شگفت انگیز
«جاناتان ویچر» در سال 1814در لندن متولد شد. او یکی از هشت کارآگاهی بود که برای اولین بار به خدمت اسکاتلندیارد انگلیس درآمدند. او خیلی زود به عنوان کارآگاهی شگفت انگیز معروف شد. ویچر یکی از معدود شخصیت های انگلیسی است که راجع به زندگی اش و پرونده هایی که حل کرده داستان ها و فیلم های زیادی ساخته شده و حتی چازلز دیکنز هم راجع به او داستان نوشته، اگرچه شهرت او بعد از این که یکی از خواهرزاده هایش را به قتل خواهر تازه متولد شده اش متهم کرد خراب شد.
پلیس معتقد بود خود ویچر قاتل است زیرا او برای اثبات قتل هیچ مدرکی در دست نداشت ضمن این که ماموران پلیس بعدها موفق شدند چند مدرک را که خود ویچر از چشم پلیس مخفی کرده بود پیدا کنند. رسانه ها ادعای ویچر را درباره قاتل بودن دختر 16 ساله قابل قبول نداشتند و درباره اش چیزهای وحشتناکی نوشتند. اگرچه بعدها خود دختر به قتل اعتراف کرد و به اعدام محکوم شد ولی دیگر خیلی دیر شده بود چون شهرت جاناتان ویچر به شدت آسیب دیده بود و دوران طلایی اش به سر آمده بود.
برخی از محققان می گویند که ویچر بعد از آنکه خواهرزاده اش به قتل اعتراف کرد دوباره به حرفه سابقش بازگشت و به عنوان کارآگاه خصوصی مشغول کار شد. او رد سال 1881 در حالی که از تمام فعالیت های کارآگاهی بازنشسته شده بود در سن 67 سالگی مرد اگرچه خواهرزاده اش هرگز اعدام نشد و 20 سال بعد در زندان مرد.
9- متخصص اسلحه
«کلنل کالوین گودارد» شهرتش را در ماجرای قتل عام خیابان ولنتاین به دست آورد؛ زمانی که هفت مرد که مقابل یک گاراژ به صف نشسته بودند، توسط یک قاتل فراری به رگبار بسته شدند. پلیس از حل معمای این قتل عام درمانده شده بود که ناگهان گودارد وارد میدان شد و با بررسی گلوله هایی که از اسلحه قاتل شلیک شده بود و جست و جوی سرنخ های وابسته به نوع اسلحه، توانست قاتل را پیدا کند. از آن به بعد، هر جا قتلی بزرگ و پیچیده رخ می داد که نیاز به یک اسلحه شناس داشت، گودارد پا به گود می گذاشت. یکی از مهم ترین پرونده های او، مربوط به باند آلکاپون بود. در آن زمان، هنوز متخصص اسلحه شناسی و همین طور آزمایشگاه بالستیک و حتی آزمایشگاه بررسی بقایای جا مانده در صحنه جرم در اداره پلیس آمریکا راه اندازی نشده بود.
بالاخره در سال 1931، عده ای از علاقه مندان به تشکیل این بخش در اداره پلیس با کمک یکدیگر، مبلغی جمع آوری کردند و به دانشگاه نورت وسترن پیشنهاد دادند تا رشته ای به نام آزمایشگاه پلیس عملی (شاخه ای از علوم پلیس که مرتبط با مستندات آزمایشگاهی است) را تاسیس کند. سپس از گودارد دعوت کردند تا سرپرستی هیات علمی این شاخه را برعهده بگیرد و به این وسیله، گودارد به عنوان بنیانگذار این بخش مهم در تحقیقات پلیسی شناخته شد. شاید اگر تلاش های او نبود اهمیت کشف مدارک از صحنه جرم هیچ گاه به این اندازه معلوم نمی شد و هنوز خیلی از پرونده های جانیان به خاطر نبود روشی علمی برای تشخیص مدارک جرم مثل اثر انگشت، بقایای انسانی مثل پوست، مو و خون در صحنه جرم و یا انواع اسلحه های سرد و گرم حل نشده باقی می ماند.
10- کارآگاه صبور
هنوز کسی سعی نکرده این ادعا را اثبات یا رد کند ولی شایعه های زیادی وجود دارد که می گویند الهام بخش ژرژ سیمنون برای خلق کارآگاه مگره معروف، یک کارآگاه واقعی به نام «مارسل گویلام» بوده است. مارسل فرزند یک حقوقدان متوسط الحال در یکی از شهرهای حومه پاریس بود که بعدا به پاریس مهاجرت کرد، گویلام هم مانند خیلی از کارآگاهان خصوصی اول به خدمت اداره پلیس درآمد و بعدها با حل پرونده ای معروف به شهرت رسید. یکی از معروف ترین پرونده هایی که او به تنهایی در حل آن نقش داشته مربوط به قتل مرموز پدر یک خانواده بود که به خاطر مصرف یک نوشیدنی سمی رخ داده بود.
اقای نوزیر و همسرش در یک شب، مسموم شدند اما مارسل فهمید که هدف قتل، تنها پدر خانواده بوده است. او با انجام تحقیقات جانبی راز کثیفی را در آن خانواده کشف کرد. او متوجه شد که نوزیر به دخترش ویولت تجاوز می کرده و همین مساله انگیزه قتل او شده است. این پرونده در سال 1933 فرانسویان را دچار شک کرد.
یکی دیگر از پرونده های مارسل قاتل زنجیره ای به نام «هنری لاندرو» بود که به خاطر ثروت و نفوذی که در میان دولتمردان داشته به راحتی نمی شد او را متهم کرد. اگرچه رسانه های فرانسوی مارسل گویلام را به خاطر دستگیری لاندرو تحت فشار قرار دادند اما او با صبر و حوصله توانست او را به خاطر جرم های متعددش دستگیر کرده و تحویل قانون دهد.
11- قهرمان امروزی
در سال 1996، یکی از بازپرس های اداره پلیس نیویورک تبدیل به یکی از مدل های مشهوری شد که نویسندگان برای خلق کارآگاهان پلیسی برای فیلم ها و داستان هایشان از آن سود می جستند.
مک کنا، شهرتش را مدیون حل کردن یک پرونده تصادفی بود، او زمانی که ساعت دو نیمه شب از محل کارش به خانه اش بر می گشت با مردی مواجه شد که هراسان از در گاراژ بزرگی بیرون می دوید و با صدای بلند درخواست کمک می کرد.
بازپرس مک کنا ماشینش را نگه داشت و از مرد، هراسان علت ترس و فرارش را پرسید. او گفت که سه دزد در گاراژ هستند و می خواهند یک مرسدس بنز را بدزدند.
یک کنا از مرد خواست به پلیس تلفن کند و خودش به تنهایی وارد گاراژ شد، دزدها سوار مرسدس بنز شده بودند که مک کنا سر رسید و یک تعقیب و گریز خطرناک بین آنها اتفاق افتاد. او توانست دزدها را طوری معطل کند تا همکارانش برای کمک به او سربرسند.
در نهایت دو دزد دستگیر شدند و یکی از آنها فرار کرد. مک کنا که دچار وسواس نسبت به پرونده شده بود آنقدر پیگیر شد تا بالاخره چند مظنون دستگیر شدند. پلیس از مک کنا خواست پشت آینه مخصوصی که متهمان از آن سویش معلوم بودند بایستد و سعی کند مظنون اصلی را تشخیص دهد.
او زیر بار نرفت و خواست تا با آنها رو در رو ملاقات کند، اگرچه این کار خطرناک بود اما مک کنا ریسک آن را بر عهده گرفت و به اتاق بازجویی رفت و ماجرای آن شب را با جزییات کامل شرح داد. او حتی گفت که دزد فراری چه چیزی پوشیده بود. رفتار شجاعانه مک کنا باعث شد که مظنون اصلی خودش را لو بدهد و او به عنوان یک پلیس نترس و باهوش در ذهن مردم جا خوش کند. او هم اکنون با دریافت بالاترین دستمزد که مختص کارآگاهان حرفه ای است در زمره کارآگاهان درجه یک خصوصی دنیا مشغول به کار است.
12- تعقیب گر زودیاک
اگر شما طرفدار بازرس «کالاهان» با بازی استیو مک کویین باشید باید بدانید که شخصیت او کاملا از یک کارآگاه واقعی الگوبرداری شده است. در فاصله سال های 1952 تا 1983 کارآگاه «دیو توچی» یکی از سرشناس ترین چهره های پلیس اداره سانفرانسیسکو بود. توچی علاوه بر شهرت حرفه ای به خاطر شیوه لباس پوشیدن و خصوصیات رفتاری اش معروف بود. توچی یکی از کسانی بود که برای حل پرونده قاتل زنجیره ای آن زمان یعنی زودیاک تلاش می کرد، اگرچه زودیان هیچ وقت شناخته نشد ولی توچی توانست نزدیک ترین مظنون درگیر در این پرونده را شناسایی کند. تنها علت ناشناخته ماندن زودیاک، فقدان مدارک کافی بود. با این حال، توچی در سال های بعد موفق شد قاتل زنجیره ای «گورخری» را دستگیر کند. یک گانگستر سیاه پوست که در اعتراض به تبعیض نژادی به شکل تصادفی تعدادی از مردان سفیدپوست را با شلیک گلوله به قتل رسانده بود.