بازگشت به آینده
- رابرت زمه کیس
- ژانر: فانتزی، تخیلی
- سال های تولید: 1985 تا 1989
به رغم اینکه بسیاری از مخاطبان جدی و نخبه گرایان سینما نگاه تحقیرآمیزی به ژانر علمی تخیلی دارند، گویا باید برای این گونه سینمایی ارزش بیشتری قائل شد. سفرکردن در زمان همیشه یکی از بزرگترین آرزوهای انسان بوده که هنوز به تحقق نرسیده و فقط روی پرده سینما یا در رمان ها می توان آن را محقق کرد. بسیاری از علاقه مندان قدیمی تر سینما، زمه کیس را با سه گانه خاطره انگیز «بازگشت به آینده» می شناسند.
زمه کیس این سه گانه را در دهه های 80 و 90 ساخت که ژانر علمی تخیلی حضور پررنگی در سینمای جهان و هالیوود داشت، در همان سال ها آثاری هم چون بلیدرانر، بیگانه، نابودگر و… توانستند محبوبیت زیادی نزد مخاطبان عام و خاص پیدا کنند.
در این دهه سینماگران هالیوود نگاهی نوستالژیک به دهه های 50 و 60 میلادی داشتند و فیلمنامه نویسان با جسارت بیشتری عنصر خیال پردازی را وارد سینما کردند.
درباره فیلم
بازگشت به آینده برخلاف عنوانش بیش از این که در ستایش آینده باشد، ستایش است بر دروان گذشته. بسیاری از روش های نوین در به کارگیری ابزارهای دیجیتال در سینما، برای نخستین بار توسط زمه کیس و با حمایت اسپیلبرگ به عنوان تهیه کننده به کار گرفته شد. زمه کیس با ساخت این سه گانه، با امکاناتی بسیار محدود، توانایی های خود را در به کارگیری جلوه های ویژه برای روایت داستان و از طرفی ساخت فیلم های پرفروش و پرمخاطب، به رخ کشید.
نکته قابل توجه این ژانر در این است که خیلی از فانتزی هایی که یک ربع قرن گذشته در قسمت دوم بازگشت به آینده به تصویر کشیده شده بود. حالا در سال 2015 رنگ و بوی واقعیت به خود گرفته است. فانتزی هایی همچون تماس تصویری، فیلم سه بعدی، خودروهای بدون راننده، اسکیت بورد معلق روی هوا، تولید سوخت هسته ای از زباله، ماشین پرنده.
در قسمت اول (1985) مارتی مک فلای (مایکل جی فاکس) و دکتر امت براون (کریستوفر لوید) با وجود تفاوت سنی، دوستان خوبی هستند. دکتر براون نابغه، دستگاهی به نام ماشین زمان اختراع می کند و مارتی به سرش می زند که آن را امتحان کند. او به سال 1955بر می گردد. دکتر امت براون دانشمند عجیب و غریبی است که از یک اتومبیل دلوریان یک ماشین زمان ساخته که با آن به گذشته و آینده سفر می کند و درگیر ماجراهای گوناگون می شود.
در قسمت دوم (1989) مارتی پس از سفر به 2015، حالا باید باز هم به 1955 بازگردد تا ضمن عدم تداخل با سفر اولش از وقوع حوادث فاجعه بار 1985 جلوگیری کند. مهم ترین ویژگی این قسمت وجود پدیده هایی است که در سال های اخیر شاهد اختراع شدن آنها هستیم. در قسمت سوم (1990) دکتر براون که به 1885 سفر کرده و اوقات خوشی را می گذارند با رنجاندن مد داگ (شخصیت منفی فیلم) از خود دچار مشکل می شود. مد داگ به او پیغام می دهد که هر جا او را ببیند خواهد کشت. این جاست که مارتی برای نجات دوستش به گذشته سفر می کند. تماشاگران این فیلم را مثل دو بخش قبلی نپسندیدند و این نقطه پایانی بود بر این سه گانه جذاب و دوست داشتنی.
ارباب حلقه ها
- کارگردان: پیتر جکسن
- ژانر: فانتزی، تخیلی
- سال های تولید: 2001، 2002 و 2003
درباره فیلم
اقتباس درخشان پیتر جکسن از رمان جی. آر تالکین تمام معادلات ژانر تخیلی را به هم زد. جکسن به لطف قصه ای حماسی و خیال پردازانه توانست رکورد بن هور و تایتانیک را در دریافت جایزه اسکار بشکند و هر بار از استقبال کم نظیر مخاطبان برای تماشای هر قسمت آن برخوردار شد.
چگونگی پیدایش ایده هابیت:
در سال ها 1935 تا 1937، یک روز هنگامی که تالکین در حال تصحیح ورقه های امتحانی بود، مشاهده کرد که یک نفر یک صفحه از پاسخنامه اش را خالی گذاشته و روی آن صفحه، تالکین جمله ای نوشت که محرک ذهنی او شد: «در داخل سوراخی در زمین، هابیتی زندگی می کرد!» او سپس احساس کرد که باید بداند هابیت چیست، در چه نوع سوراخی زندگی می کند و اصلا چرا در سوراخ زندگی می کند و…
خلاصه داستان ها
1- ارباب حلقه ها، یاران حلقه/ 2001
بیلبو بگینز در شب جشن تولد خویش تصمیم به ترک دهکده هابیت ها در شایر می گیرد و به خاطر قولی که به دوست جادوگرش گندالف داده است حلقه ای جادویی را که سال ها پیش در سفری دیگر پیدا کرده بود برای برادرزاده اش فرودو به جای می گذارد. گندالف پس از مدتی دوباره به شایر بر می گردد و در دیداری با فرودو پس از اطمینان از آنچه که به خاطرش بازگشته بود، رازی بزرگ را با او در میان می گذارد.
حلقه ای که بیلبو برای او به یادگار گذاشته متعلق به سائورن، ارباب تاریکی است. فردو به همراه سه هابیت دیگر به نام های سام، پیپین و مری به دستور گندالف راهی ریوندیل، محل سکونت الف ها می شوند و در راه خود با فردی به نام استرایدر آشنا و همسفر می شوند. در ریوندیل شورایی برای تصمیم گیری در مورد حلقه تشکیل می شود و در نهایت گروهی 9 نفره شامل چهار هابیت به همراه لگولاس الف، گیملی دورف، استرایدر (یا همان آراگورن) و انسانی دیگر به نام بورومیر و گندالف جادوگر برای نابودی حلقه سفری پرخطر را به سوی سرزمین موردور آغاز می کنند.
2- ارباب حلقه ها، دو برج/ 2002
فرودود و سام پس از جداافتادن از سایرین مسیر خود را به سوی موردور ادامه می دهند تا حلقه را نابود کنند. آراگورن، لگولاس و گیملی برای آزادکردن پیپین و مری که اسیر شده اند راه خود را ادامه می دهند و در این میان با واقعیتی عجیب رو به رو می شوند؛ گندالف زنده است. از طرف دیگر مری و پیپین که از چنگ نیروهای یورک- های گریخته اند با موجوداتی به نام انت ها آشنا می شوند که به قول خودشان چوپان درختان هستند.
با کوشش مری و پیپین آنها علیه سارومان وارد عمل می شوند و آیزنگارد را مورد هجوم قرار می دهند. گندالف و سه همراهش به سوی روهان حرکت کرده اند تا از پادشاه آنان برای مبارزه علیه سائورون کمک بخواهند. در این زمان سایه تاریکی بر Middle- earth افزایش می یابد و ارتش Dark Lord به سمت گوندور می تازند.
3- ارباب حلقه ها، بازگشت پادشاه/ 2003
فرودو و سام به کمک گالوم به سرزمین تاریکی (موردور) نزدیک می شوند تا حلقه را در آنجا به درون آتش کوه هلاکت انداخته و نابود سازند. آنها در مسیرشان با عنکبوت غول آسا و مرگباری به اسم شالوپ مواجه می شوند که بایستی با آن مبارزه کنند. از سوی دیگر یاران گندالف جادوگر متشکل از آراگورن، لگولاس و گیملی و دوستان هابیت خود مری و پیپین، در آستانه نبرد نهایی و بزرگ با افراد سائورون با هم متحد می شوند.
آراگورن در تلاش است تا به عنوان وارث تاج و تخت ایزیلدور اعلام موجودیت کند. قوای سائورون برای از بین بردن نژاد انسان ها پایتخت گوندور را محاصره کرده اند. گندالف نیز در تلاش است تا به ارتش شکست خورده گوندور نیروی تازه ای ببخشد و برای این کار از کمک پادشاه روهان که جنگاورانش را برای شرکت در این نبرد عظیم فرستاده نیز بهره مند است. اینجا پایان یک دوران از زندگی دنیا است.
پدرخوانده
- فرانسیس فورد کاپولا
- ژانر: جنایی
- سال های تولید: 1972-1990
درباره فیلم
با پایان جنگ جهان دوم، خانواده مافیایی کورلئونه در میان دوراهی وارد شدن و یا نشدن به دنیای جدیدی تبهکاران قرار دارد، دنایی که در آن مواد مخدر حرف اول را میزند. پدرخوانده (دون ویتو کورلئونه) با این تجارت جدید موافق نیست. اما شرایط تغییر می کند و…
از این مجموعه فیلم به عنوان بهترین سه گانه تاریخ سینما یاد گرفته می شود. کاپولا در این سه گانه تصویری درخشان از گروه های مافیای ایتالیایی که در نیمه نخست قرن بیستم به ایالات متحده مهاجرت کرده اند ارائه می دهد. بعد از گذشت سال ها «پدرخوانده» همچنان جایگاه خودش را به عنوان یک فیلم کالت حفظ کرده است. داستان خواندنی ماریو پوزو، کارگردانی تحسین برانگیز و بازی های چشمگیر مارلون براندو، آل پاچینو، جیمز کان و رابرت دووال، موسیقی متن نینو روتا، فضاسازی ماهرانه و خلق حس ناامنی در جامعه آمریکا موجب شد طی این چهل سال هر روز به تعداد طرفداران پدرخوانده ها اضافه شود.
ماتریکس
- کارگردان: برادران واچوفسکی
- ژانر: علمی، تخیلی
- سال های تولید: 1999- 2003
درباره فیلم
از این سه گانه اینگونه یاد می شود: تلفیقی از فلسفه و هنر. برای آن دسته از مخاطبانی که مطالعاتی ابتدایی پیرامون فلسفه و نظریات افلاطون دارند قصه ماتریکس آشناست. درون مایه این سه گانه را می توان در نظریه ای که افلاطون قرن ها پیش مطرح کرد جست و جو کرد که معتقد بود نمی توان به دنیای که ما از طریق حواس مشاهده می کنیم اعتماد کرد و حقیقت چیزی جز این است و شاید هیچ شباهتی بین این دنیای مجازی و دنیای واقعی وجود نداشته باشد. جریان فیلم از این قرار است که در اوایل قرن بیست و یکم که انسان توانست به هوش مصنوعی دست پیدا کند جنگی بین ماشین ها و انسان ها رخ می دهد.
انسان ها که می دانند ماشین ها توان مصرفی خود را از نور خورشید دریافت می کنند آسمان را سیاه می کنند تا ربات ها از این طریق نتوانند به این منبع سرشار از انرژی دست پیدا کنند و نابود شوند و جنگ خاتمه یابد اما ربات ها در اقدامی هوشمندانه اقدام به کاشت انسان ها می کنند چرا که بدن انسان دارای مقداری انرژی گرمایی و الکتریسیته ساکن است که منبع انرژی مورد نیاز ربات ها را فراهم می آورد در این میان وی را در خمره هایی قرار می دهند و اینگونه از جسم آن ها استفاده می کنند.
سه گانه رنگ ها
- کارگردان: کریستف کیشلوفسکی
- ژانر: درام، معناگرا
- سال های تولید: 1993-1994
درباره فیلم
منتقدان غربی کشلوفسکی را مجموعه ای از اینگمار برگمان تارکوفسکی می دانند. او این سه گانه را در جریان سینمای مدرن ساخت. فیلم های این تحصیل کرده آکادمی فیلم لودز با به چالش کشیدن بنیان های فکری و فلسفی در ذهن مخاطب همراه است. کشلوفسکی در فیلمسازی رویکردی مذهبی داشت و با آثارش مخاطب را به تفکر عمیق پیرامون زندگی و اخلاقیات وا می دارد. این نقل قول از او معروف است: «من بسیار زیاد به خرد اعتقاد دارم، چیزی که هم عصران ما آن را از دست داده اند». این سه گانه با موسیقی متن ساخته آهنگساز سرشناس لهستانی «زبیگنف پرایزنر» به یادماندنی شد.
در آبی (1993) ژولیت بینوش زنی است که زندگی اش یکباره تحت تاثیر تصادفی که منجر به از دست دادن دختر و شوهرش شده دگرگون می شود. او اکنون خود را با زندگی که از دست رفته رها می بیند. شاید رهایی او را بتوان به نوعی آزادی تحمیلی تعبیر کرد. رنگ آبی در سرتاسر فضای فیلم جاری است. او تدریجا با زندگی گذشته خود روبرو شده و مفاهیمی مانند مصیبت از دست رفتن عزیزان، خیانت و بخشش را عمیقا تجربه می کند و نهایتا به سمت ایجاد یک زندگی جدید گام بر می دارد.
داستان فیلم سفید (1994) به ناتوانی و درماندگی مالی کارول در فرانسه و ترقی متعاقب آن، به منزله یک سرمایه دار و کوشش های لهستان برای برون رفت از اوضاع نامساعدش در اروپا پرداخت می شود. هم چون دو فیلم دیگر از سه گانه رنگ ها، سفید هم مشتمل بر سمبل های بسیاری است که در نگاه اول بی ربط نمی نمایند، اما با پس نگاه ها و پیش نگاه ها و ارجاع به دو فیلم دیگر این سه گانه ارتباطشان روشن می شود. در صحنه آغازین در دادگاه، ژولیت بینوش، بازیگر نقش ژولی در آبی، اتفاقا وارد دادگاه می شود، که این صحنه در فیلم پیشین دیده شده است.
قرمز (1994). اما در میان اینها قرمز را باید متعلق به سینمایی شاعرانه دانست. قرمز نه تنها نماد یکی از رنگ های پرچم فرانسه بلکه نماد عشقی است که در همه روابط انسانی موجود در فیلم کاملا از دست رفته است. نکته مفهومی که این سه فیلم را به یکدیگر مرتبط می سازد مفهوم خیانت است که در آبی و سفید پررنگ تر از قرمز به آن پرداخت شده و در هر دو، قهرمان قصه سعی دارد که از زندگی گذشته خود بیرون آمده و زندگی جدید را آغاز کند.
سه گانه پیش از…
- کارگردان: ریچارد لینکلیتر
- ژانر: رمانتیک
- سال های تولید: 1995، 2004 و 2013
درباره فیلم
داستان این سه گانه از فیلم «پیش از طلوع» در یک صبح در قطار وین و به خاطر دعوای زناشویی یک زوج آلمانی در تابستان 1995 آغاز شد. مشاجره یی که منجر به این شد که سلین (با بازی ژولی دلپی) صندلی اش را تغییر دهد و به طور کاملا اتفاقی کنار جسی (با بازی ایتان هوک) بنشیند و ملال سفر با قطار این دو را به گفت و گو با هم ترغیب کرد. گفت و گویی عجیب و تاثیرگذار در زندگی هر دو و در عین حال بی نهایت ساده که تا امروز ادامه پیدا کرده و شاید هنوز هم ادامه داشته باشد و ماحصل این گفت و گوها تبدیل شده به یکی از بهترین سه گانه های سینمای تاریخ و نیز یکی از دلنشین ترین عاشقانه های تاریخ سینما.
ریچارد لینکلتیر، کارگردان سینمای مستقل آمریکا سه فیلم «پیش از طلوع»، «پیش از غروبم، و «پیش از نیمه شب» را با فاصله زمانی 9 ساله ساخته و در طول این 18 سال بسیاری از علاقه مندان به سینما را با خود همراه کرد. خیلی از منتقدان این مجموعه فیلم ها را بهترین سه گانه تاریخ سینما قلمداد کرده اند. کلیت فیلم درباره عشق، چگونگی رخ دادن آن و روابط میان آدم هاست. عمده داستان این آثار به گفتگوهای زن و مردی جوان می گذرد که خلال آن نتایجی پیرامون روابط میان دو نفر حاصل می شود. در این سه گانه شاهد موقعیت های رمانتیک بسیاری هستیم.