الکساندر سرگیهویچ پوشکین (۱۷۹۹-۱۸۳۷)، نویسنده و بزرگترین شاعر روس است کـه داسـتان زنـدگی کوتاه اما پرماجرای او بارها نوشته شده است. او در ۱۸۲۰ به جهت اشعار انقلابیش به روسیه جنوبی تـبعید شد. بعد به سنپطرزبورگ بازگشت و با دربار و محافل اشرافی روسیه رفت و آمد پیدا کرد.
برخی از آثار مشهور او: داستان روسـلان و لودمـیلا (۱۸۲۰،تحت تأثیر شدید ادبیات فرانسه)، باریس گادونوف (۱۸۳۱)، دختر سروان (۱۸۳۷)، دوبروفسکی(۱۸۳۵) و منظومههای شورانگیز ماهیگیر و ماهی و موتسارت و سالیری.
مرگ و شعر همیشه برای هم نوعی جاذبه داشتهاند .«ادون» شاعران را جمعی مـیدانست کـه «یا در جوانی میمیرند، یا سالهایی دراز در عزلت و تنهایی زندگی میکنند.» این تعریف به خصوص دربارهشاعران و نویسندگان عصر رمانتیسم مصداق دارد. برخی از بهترین آنها،در جوانی مردند. برخی دیگر، از جـمله ووردز وورت و کولریج، سالهایی دراز زیستند، بیآنکه دیگر حتی بتوانند آثاری همتراز نوشتههای آتشین دوران جوانیشان پدید آورند.
در نیمه نخستین قرن نوزدهم، روسیه دو تن از بهترین شاعران و نویسندگانش را در مسیر این سرنوشت محتوم از دسـت داد و ایـن جـریان درست در مرحلهای از تاریخ ادبی آن کـشور اتـفاق افـتاد که روسیه افراد اندکی همتراز آنان داشت وبه همین سبب، به شدت از آن فاجعه آسیب دید. پوشکین،بزرگترین شاعر روس و لرمانتوف، نویسندهای کـه اهـمیتی کـمتر از او نداشت، هردو در دوئل کشته شدند. پوشکین،وقتی کشته شـد، ۳۷ داشت و لرمانتوف به هنگام مرگ، ۱۰ سال از او جوانتر بود. تردیدی نیست که همه دوئلها بسیار ابلهانه بودند و این واقـعیتی بـود کـه تزار نیکولای اول نیز متوجه آن شد و برای دوئلکنندگان مجازاتهای سخت مـقرر کرد.
پوشکین در حول و حوش مرگ، دستاوردهای ادبی زیادی داشت، با این حال،در آن زمان، در پارهای از محافل حسود و خـبیث سـنپطرزبورگ،پایـتخت کشور روسیه،زمزمه میکردند که وی دیگر قدرت خلاقهاش را از دست داده است. این مـوضوع واقـعیت نداشت،گرچه اگر او زنده میماند، احتمالا به نثر روی میکرد و دیگر شعر نمیگفت. همانطور که لرمانتوف مـوفق نـشده بـود. احتمالا هیچوقت هم به چنین کاری موفق نمیشد. بخشهای آخرین نوول او کـه نـاتمام مـاند، آشفته و نابسامان است، در حالی که طرحی که لرمانتوف با اعتماد به نـفس کـامل برای اثری بلندپروازانه تدوین کرده بود، احتمالا به خلق شاهکاری همچون جـنگ و صـلح مـیانجامید.
تنها چیزی که اکنون با اطمینان میتوانیم بگوییم این است که آن دو نویسنده جوان هنوز قـادر بـه نـوشتن آثاری سترگ بودند و قاطعا تصمیم داشتند که به نوشتن ادامه دهند. آن دو سودای مرگ نداشتند و بر این گمان نبودند که نقطه اوج کار هرنویسندهای مرگ اوست.
با این حال، لرمانتوف خود برانگیزننده نـزاعی احـمقانه بود که به کشته شدنش در صـخرهای از کوهستانهای قفقاز منجر شـد. امـا پوشکین که از او سالمندتر و عاقلتر بـود، قـربانی آداب و رسوم حاکم بر محافل اشراقی روسیه شد. همسر زیبایش،ناتالیا، که پوشکین او را مـیپرستید، واقـعا بیوفا و خیانتکار نبود. ناتالیا فـقط مـیخواست در مـحافل اشراقی بدرخشد و مـورد سـتایش باشد. وی که با عـالم نـویسندگی پوشکین سر و کاری نداشت، درعینحال، به او وابسته و متکی بود. ناتالیا حتی دلش میخواست کـه هـمسری خوب و برازنده و خانهدار باشد. اما،پوشـکین، آرامـش و آسایشی مـیخواست کـه به او مجال کار و نوشتن بدهد؛ آرامش و آسایشی که بـه نـوشته خودش چیزی بود که «هرگز نـصیبم نـشد.» او از مـحافل اشـرافی و مـجالس رقص و سرور دربـار نـیکولا متنفر بود-هرچند که بهناچار با این محافل رفتوآمد داشت.
در همان زمان بود که سروکلهء ژرژ دانـته پیـدا شـد: مهاجری فرانسوی و خوشقیافه و برازنده که در ۱۸۳۴ بنا بـه تـوصیه یـارون هـیکهرن،سـفیر هـلند در روسیه،در گارد ویژه تزار استخدام شد؛ دانته پسرخوانده بارون بود.
ناتالیای پوشکین زیباترین زن و چشموچراغ محافلی اشراقی بود که اکنون پایدانته به آنها باز میشد .پس طبیعی بود کـه دانته ادب کند و به دیدار او برود. اما بین آنها ماجرایی جریان نداشت. روابط آنها، در آغاز، حتی موجب سرگرمی و مشغولیات پوشکین بود. ناتالیا راز دلش را برای پوشکین بازمیگفت. او شیفته سروان نبود، اما زن بـود و دلش نـمیخواست که آن افسر برازنده از وی غافل شود. وقتی دانته از خواهر ناتالیا خواستگاری کرد، ناتالیا برای پوشکین درد دل کرد و از او اطمینان خواست که دانته فقط وقتی از او ناامید شده به ازدواج با خواهر وی اقدام کرده اسـت.
مـاجرا، تا اینجا، حالتی کموبیش کمدی داشت. اما امان از شایعات و وراجیها.همین پچپچها و پوزخندهای پنهان و آشکار سرانجام پوشکین را وادار کرد تا نامهای توهینآمیز و تحریککننده بـرای دانـته بنویسد. نتیجه احتمالا از همان آغـاز مـعلوم بود: دوئل؛ نبردی که آن افسر تیرانداز ماهر بخت قطعی پیروزی در آن را داشت. دانته نخست شلیک کرد و پوشکین زخم مهلکی برداشت که دو روز بعد به مرگش مـنجر شـد. تزار نیکولا برای پوشـکین در بـستر مرگ نامهای نوشت و او را«بخشید».بدهیهای سنگین پوشکین پرداخته شد، برای آموزش فرزندان او ترتیبات کافی منظور گردید، و برای بیوه او مقرری معین شد. پیامدهای وضع به خوبی سامان یافت؛ اما روسیه بـزرگترین شـاعرش را از دست داد.
دانته به مرگ محکوم شد،اما بعد در مجازاتش تخفیف دادند و او را با کاهش درجه برای تمام عمر به یکی از نواحی دورافتاده تبعید کردند. او از آنجا گریخت و بالاخره به فـرانسه بـازگشت. دانته هـرگز از آنچه کرده بود ابراز پشیمانی نکرد. چطور میتوانست چنین کند؟ بنا به «اصول» رایج در آن محافل«اصیل»، او کاری کـرده بود که از هرجنتلمنی جز آن انتظار نمیرفت. حتی اگر تیرش را به هـوا شـلیک کـرده بود، پوشکین-که خود نیز تیرانداز قابلی بود- قطعا چنین نمیکرد. در آن لحظات، نفرت او از دانته حد و مرزی نـمیشناخت.
دانـته،به اتفاق همسرش،خواهرزن پوشکین، کاری موفقیتآمیز در فرانسه پیدا کرد و سـرانجام سـناتور شـد. پروسپه مریمه،نخستین مترجم فرانسوی پارهای از داستانهای پوشکین، قاتل پوشکین را چنین توصیف میکند: «سخنرانی فـوق العاده؛ با ظاهری چون ورزشکاران، و لهجهای آلمانی؛ مکار و هوشیار.»
دانته عادت داشت بـگوید که همه چیزش را مـدیون آن دوئل «مـیمون»است .بدون آن ماجرا، او هرگز صاحب آن وضعیت سیاسی ممتاز نمیشد و احتمالا تا آخر عمر مجبور بود با خانوادهای گسترده در یکی از نواحی پرت روسیه با حقوق افسری گذران کند.