خانه-موزۀ تاریخی ارنست همینگوی در کوبا

همینگوی

 

ارنست همینگوی یکی از بهترین نویسندگان قرن بیستم است که تأثیر شگرفی بر نثر داستانی مدرن گذاشته و چندین نسل با آثارش زندگی کرده‌اند. بیشتر داستان‌های او همچون خورشید همچنان می‌درخشد (1926)، وداع با اسلحه (1929)، برف‌های کلیمانجارو(1936)، داشتن و نداشتن (1937)، زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند (1940)، و اتوبیوگرافیپاریس جشن بیکران (1964)، مورد توجه و ستایش و تقلید فراوان قرار گرفته‌اند و پیرمرد و دریا(1952) برندۀ جایزۀ نوبل ادبیِ 1954 شده است. همینگوی از همان سال‌های ابتدایی نویسندگی‌اش اهمیتی فراتر از حوزۀ ادبیات پیدا کرد و فیلمسازان مطرحی به سراغ اقتباس از رمان‌های او رفتند؛ بنابراین همینگوی دیگر فقط محبوب آدم‌های اهل کتاب و مطالعه نیست و نزد دوستداران سینما هم محبوبیت ویژه‌ای دارد. کافه‌سینما امسال به بهانۀ 116-مین زادروز این نویسندۀ بزرگ، یادداشتی را که یک ژورنالیست روس در مورد مشاهداتش از خانه-موزۀ همینگوی در کوبا (نزدیکی هاوانا) نوشته، برای شما منتشر می‌کند. این متن تقریبا سه دهه پس از مرگ همینگوی نوشته شده و از زبان روسی به فارسی برگردانده شده است.

خانۀ ارنست همینگوی در کوبا را اولین‌بار سال ۱۹۶۴ در فیلم مستند جایی‌که همینگوی زندگی می‌کرد دیدم؛ فیلمی به کارگردانی کنستانتین میخایلوویچ سیمونوف (نویسنده و شاعر روس: ۱۹۱۵-۱۹۷۹) که تأثیرش به‌قدری عمیق بود که آن را تا مدت‌ها در زوایای ذهنم به‌خاطر سپردم. از آن روز، یکی از آرزوهایم دیدار با خانۀ نویسندۀ محبوبم بود.

و هم‌اکنون در کوبا هستم. به همراه گروهی از نویسندگان و روزنامه‌نگاران روسیه، برای مدت دو هفته در کوبا خواهم بود. و امروز به آنجا می‌روم: به خانه‌ای که همینگوی سالیان سال در آن زندگی کرده است…

خانه-موزۀ همینگوی در کوبا، شهرۀ خاص و عام است؛ همینگوی قدرتمندترین رمان‌هایش: زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند، پیرمرد و دریا، و خیلی دیگر از آثار خود را در همین خانه نوشته‌ است. به محض ورود به محوطه، رنه ویلاریل به استقبال‌مان می‌شتابد؛ کسی که سال‌ها خدمتگزار و همدم و مونس همینگوی بوده و حالا کتابدار موزۀ اوست. وارد خانۀ سفید و وسیع روی تپه می‌شویم. فضای خانه پاک و روشن و شاهکار است. به این فکر می‌کنم که همینگوی در این خانه، با سیالیت ذهن و جادوی قلم خود به شخصیت‌های قصه‌هایش حیات بخشیده و مخاطبان زیادی را از سراسر جهان مجذوب و مسحور کرده است… رنه همه‌جا همراهی‌مان می‌کند و از مقام ادبی همینگوی و عزم و نیروی زندگی‌اش و شور و شوق او به ورزش و سفر و ماجراجویی می‌گوید.

به قول ویل دورانت هیچ نویسنده‌ای را نمی‌شناسم که مانند ارنست همینگوی، زندگی و ادبیات در او این‌چنین عجین شده باشند. بخش عمدۀ خانۀ همینگوی را کتابخانۀ زیبا و بزرگی تشکیل داده که در آن، حدود ۸۰۰۰ جلد کتاب از جمله آثاری از نویسندگان انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی و آلمانی وجود دارد. همینگوی همۀ این کتاب‌ها را به زبان اصل مطالعه می‌کرده. او به چند زبان اروپایی (انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی، فرانسوی و آلمانی) کاملا مسلط بوده و با یکی از زبان‌های آفریقایی هم تا حدودی آشنایی داشته. از شگفتی‌های خانه-موزۀ همینگوی این‌که کتاب‌ها نه فقط در کتابخانه، که در همۀ اتاق‌ها به استثنای سالن غذاخوری جلب توجه می‌کنند. حتی در حمام، قفسۀ کتاب کوچکی نصب شده است.

وارد اتاق کار نویسنده می‌شوم که محل مخصوص ملاقات‌های رسمی و مصاحبه‌های او بوده. کمد سفید بزرگی توجه‌ام را جلب می‌کند؛ همینگوی دست‌نوشته‌ها و چرک‌نویس‌هایش را در این کمد نگهداری می‌کرده. کنار پنجره میز تحریر سفید بزرگی هست که محل کار نویسنده بوده و روی آن، یک ماشین تحریر به چشم می‌خورد. همینگوی، اینجا، پشت همین میز، شاهکارهایش را خلق کرده… این اتاق هم مثل همۀ بخش‌های این خانه، پر از قفسه است و کتاب و کتاب و کتاب…

در سالن پذیرایی و کتابخانه و اتاق کار، تعداد زیادی غنیمت‌های شکاری دیده می‌شود؛ که یادگار و ره‌آورد سفرهای تفریحی و حادثه‌ایِ خالقِ وداع با اسلحه به سرزمین‌های مختلف دنیاست. مثلا ماسک‌ها، فیگورهایی ساخته‌شده از چوب و یا استخوان، سرِ شیر و بز وحشی و گاومیش، و پوست شیر و پلنگ و … که نشان از علاقۀ شدید نویسنده به شکار و خطر کردن دارد. و جالب‌تر این‌که تابلوها و مجسمه‌ها و هدایایی از پابلو پیکاسو -دوست هنرمند و نقاش همینگوی- در کتابخانه خودنمایی می‌کند.

گشت‌وگذارمان در خانه-موزۀ همینگوی به پایان می‌رسد. هنگام وداع با رِنه، از او بابت نقل خاطراتش دربارۀ همینگوی تشکر می‌کنم. رنه می گوید: «من هنوز زنده‌ام و بسیار به خود می‌بالم از اینکه می‌بینم در اینجا همه چیز دقیقا به همان گونه‌ای‌ست که در زمان حیات پاپا همینگوی بود. آرزوی قلبی‌ام این است که مردم در اقصی نقاط دنیا همینگوی را بیشتر بشناسند و بیشتر بخوانند و بیشتر دوست بدارند…»

Hemingways house in Cuba

خانه را ترک می‌کنم؛ و برای آخرین بار به ساختمان سفید روی تپه نگاه می‌کنم؛ خانه ای سرشار از نوستالژی و لطف و معنی. امیدوارم که بار دیگر فرصتی پیش آید و به اینجا بیایم. پس با خانۀ همینگوی بدرود نمی‌کنم و به جایش می‌گویم: «به امید دیداری دوباره»…

 

منبع: کافه سینما

Check Also

راه های جاودانه کردن فرش دستباف

فرش دستباف یکی از صنایع یا بهتر است بگوییم، هنرهای ایرانی است که آوازه آن …