حداكثر استفاده از زندگي (نورمن تاروگ)
يكي از چند فيلمي كه جري لوييس به همراه دين مارتين بازي كرد و شايد بهترينشان. بازسازي فيلم قديمي ويليام ولمن به نام «هيچ چيز مقدس نيست» كه با نام «بيمار قلابي» در ايران به نمايش درآمد.
مشابه فيلمهاي قبلي و بعدي زوج مارتين-لوييس اينجا هم با دوگانه خوش تيپ/ ميمون مواجه هستيم كه خوشتيپ (مارتين) به دنبال خوشي است و ميمون (لوييس) مانعي كه با جنون و ديوانگي خوشي و غرق شدن در لذت را به تاخير مياندازد.
سكانس معرفي پزشكهاي بينالمللي كه لوييس به شيوه مالوفش در قالب چند شخصيت فرو ميرود، رودهبر كننده است. حضور جنت لي چند سال قبل از اينكه در فيلمهاي اورسن ولز و آلفرد هيچكاك بازي كند، از نكات جالب فيلم است.
پسر گيشا (فرانك تشلين)
از بهترين همكاريهاي جري لوييس با فرانك تشلين كارگردان. مشابه بقيه فيلمهاي كارگردانش اينجا هم شوخيهاي كارتوني و اغراق شده جلب نظر ميكند و فضاي مورد نياز كمدين براي شلنگ تخته انداختن را در اختيارش قرار ميدهد.
تفاوت «پسر گيشا» با بقيه فيلمهاي تشلين كه لوييس كه در آن بازي كرده، رويكرد احساساتي و بعضا ملودرامي است كه لحن فيلم را دوگانه كرده.
رابطه لوييس با پسربچه ژاپني به شكلي بامزه در همان سالي اتفاق افتاد كه ژاك تاتي نابغه «دايي جان» را ساخت و با رابطه مستر اولو و خواهرزادهاش تاريخ سينما را تحت تاثير قرار داد. شوخي با فرمانده ژاپني فيلم «پل رودخانه كواي» بينهايت بامزه است.
سيندرفلا (فرانك تشلين)
يكي از دو فيلم جري لوييس كه با وارونه كردن يك پيرنگ/ پلات كلاسيك به تاثيري جديد و تازه در جهان كمدي ميرسد. اينجا جري لوييس نقش سيندرلايي را بازي ميكند كه دو برادر ناتني دارد و براي خلاصي از دست آنها و نامادرياي كه البته خيلي بدجنس نيست بايد دل دختر ثروتمند را به دست بياورد.
سيندرفلا از ديده شدهترين فيلمهاي لوييس است و نسلهاي مختلف تماشاگران در هر دوراني به تماشاي آن نشستهاند. فيلم از بسياري جهات تمريني است براي رسيدن به چيزهايي كه لوييس كمدين در «پرفسور نخاله» به آن دست يافت.
صحنه آخر فيلم، بازگشت لوييس نزد دختر و رقص عاشقانه آنها شايد رمانتيكترين جلوه روابط زن و مرد در فيلمهاي لوييس باشد.
پادوي هتل (جري لوييس)
اولين فيلم لوييس در مقام كارگردان يك كمدي خاص فاصلهگذارانه است كه از همان ابتدا قراردادش را با تماشاگر ميگذارد؛ خبري از داستان و پيرنگ نيست.
فقط شوخي و ديوانگي و هرج و مرج. لوييس در بياعتنايي كامل به پيرنگ، فرم خودآگاهانه تكه تكه را مبناي شكل ساختاري فيلم قرار ميدهد و با جست و خيز دائمياش و لالبازي چون شبحي ميماند كه در روايت فيلم سرگردان شده است.
علاقه دائمي لوييس به خرابكاري و ويراني، اينجا در اوج خود قرار دارد و صحنهاي نيست كه كمدين در آن اسباب نابودي كسي يا چيزي را فراهم نياورد! فيلم براي تماشاگر فيلمبين يادآور «تعطيلات آقاي اولو» ژاك تاتي است. همان قدر «يونيك» و بياعتنا به قراردادها.
همچون موسيقي «جز». با اين تفاوت كه موسيقي «جز» اينجا توسط يك آمريكايي نواخته ميشود و نه يك فرانسوي. اداي دين به استن لورل فضاي فيلم را آكنده است و اولين صحنه مواجهه او (با بازي بيل ريچموند.
همكار فيلمنامهنويس لوييس در بهترين فيلمهايش) و لوييس در فيلم يكي از ماندگارترين لحظات در تاريخ سينماي كمدي آمريكا به شمار ميرود.
محبوب زنها (جري لوييس)
يكي از بهترين فيلمهاي لوييس در مقام كارگردان و البته از بهترين كمديهاي تاريخ سينماي آمريكا. از نمونهايترين فيلمهاي لوييس كه معرف خوبي براي شيوههاي شوخي سازي لوييس آن هم در دوران اوجش است.
پيرنگ داستاني در حداقليترين شكل خود قرار دارد و حضور پرتعداد زنها در دل دكورهاي انتزاعي بهترين فرصت را براي لوييس فراهم آورده تا صحنه به صحنه كمدياش را به مرز انفجار و جنون برساند.
قطعه موزيكال اواخر فيلم در اتاق جادويي با آن دكورهاي خاص آبستره و رنگهاي تند بيانگر و ميزانسنهاي بديع لوييسي خيرهكننده است. «محبوب زنها» بهترين فيلمي است كه نسبت پيچيده لوييس در مقام خالق/ بازيگر با زنها را نشان ميدهد.
راستِ كار روانكاوها براي تحليلهاي فرويدي. قصه مرد عينكي گريزان از جنس مخالف كه راه بهبودش در مواجهه و همنشيني دائمي با نسوان است! شوخي پاياني فيلم كه تصور و قضاوت تماشاگر/ شخصيت اصلي فيلم را درباره ماهيت «بيبي» به هم ميزند و مرز واقعيت و خيال را در جهان فيلم مخدوش ميكند، اداي ديني خيال انگيز به «بيبي» پلنگِ كمدي اسكروبال شاهكار هاوارد هاكس «بزرگ كردن بيبي» است كه اينجا به شير تغيير ماهيت داده.
پادو (جري لوييس)
ذرهاي از طراوت و جنون و حس نبوغآميزِ سوررئال فيلم كم نشده كه هيچ، در گذر زمان عجيبتر هم به نظر ميرسد. شبيه به نامهاي عاشقانه به سنت كمدي آمريكايي و بزرگان آن؛ استن لورل، باستر كيتون، چارلي چاپلين و برادران ماركس.
«پادو» افراطيترين شكل بياعتنايي لوييس به پيرنگ و فضا دادن به لحظات غير واقعي و سوررئال و جنونآميز در ميان فيلمهايش است. به عبارت ديگر «پادو» داستان پيشرفت لوييس در متن كمدي سينماي آمريكا است.
يك حديث نفس با نگاهي انتقادي به مناسبات ستاره سازي در هاليوود كه تم سابقهداري در فيلمهاي لوييس است. لحظه مكث، همنشيني و صحبت جري لوييس با عروسك جاندار در دل اين كمدي شلوغ ديوانهوار، تماشاگر خوره فيلم را به ياد لحظات چنگ نواختن هارپو در اوج اغتشاشِ فيلمهاي برادران ماركس مياندازد.
از معدود لحظاتي كه كمدين، درون احساساتي خويشتندارش را با تماشاگران به اشتراك ميگذارد.
پرفسور نخاله (جري لوييس)
دومين فيلم لوييس كه يك متن كلاسيك را دستمايه خود قرار ميدهد؛ «دكتر جكيل و مستر هايد» رابرت لوييس استيونسون. تمايلي قديمي و هميشگي در فيلمهاي لوييس براي تكثير شخصيت و فرو رفتن در قالبهاي مختلف كه در اين فيلم به اوج خود ميرسد و جهان متناقض داستان را شكل ميدهد.
در عين حال «پرفسور نخاله» فيلم نمونهاي جهان لوييس به شمار نميرود. برخلاف فيلمهاي لوييس اينجا سير پيشرفت درام و انسجام داستان از اهميتي ويژه برخوردار است و خيلي خبري از گريز از درام و خلق صحنههاي كمدي آبستره بياعتنا به داستان اصلي نيست.
نامي كه لوييس براي مستر هايدش برميگزيند؛ «بادي لاو» فراموش نشدني است و تيپ مشنگي كه براي دكتر جكيلاش طراحي كرد آنقدر موفق بود كه در فيلمهاي بعدي هم ادامهاش داد. استلا استيونس بهترين و زيباترين زن پارتنري است كه لوييس را در فيلمهايش همراهي كرده.
همان دختر زيبارويي كه چند سال بعد همدم پيرمرد (جيسون روباردز جونيور) در «سرود كيبل هوگ» سام پكينپا شد. سكانس باشگاه بدنسازي رودهبر كننده است. به خصوص با دستهاي كش آمده جري لوييس!
پخمه (جري لوييس)
تكرار داستان فيلم «پادو» به شكلي ديگر كه البته به شاهكاري فيلم قبلي نيست. داستان كمديني كه جان ميبازد و استوديو تصميم ميگيرد كسي را به جاي او تربيت كند و به عنوان كمدين جديد به خلقالله معرفي. اينجا لوييس كمي چاقتر شده و از جنب و جوش فيلمهاي قبلي كاسته. جاي جست و خيز را اعتماد به نفسي بالا گرفته كه لحظهاي به بقيه فرصت عرض اندام نميدهد.
شايد «پخمه» خودآگاهترين كمدي لوييس در تكرار فرمولهاي قبلي به قصد موفقيت تازه باشد. سكانس تمرين آواز و شوخي با اشيا عتيقه هنوز هم بينهايت بامزه هستند و حس خودآگاه پايان بخش فيلم، طنيني از پايان فيلمهاي دوره اول ژان لوك گدار در خود دارد.
بوئينگ بوئينگ (جان ريچ)
بهترين فيلم لوييس در مقام بازيگر در دهه شصت ميلادي. در فيلمي كه نه خودش آن را كارگرداني كرده و نه فرانك تشلين. يكي از همان پيرنگهاي مورد علاقه لوييس كه موفقيتش در اين فيلم زمينهساز ساخت كمديهايي مشابه توسط خود لوييس در نيمه دوم دهه شصت شد.
دست به سر كردن زنها و دروغي كه هيچ وقت نبايد ماهيتش برملا شود. شبيه به فيلمهاي يك دهه قبل كه لوييس در كنار دين مارتين زوج خوش تيپ/ ميمون را شكل ميدادند، اينجا توني كرتيس در اوج دوران موفقيتش جايگزين مارتين شده و حضور بسيار موفقي دارد. از ديگر نكات جالب فيلم بايد به حضور تلما ريتر در نقشي كاملا جدي اشاره كرد كه فيلم از جديت و سختگيري و عصبانيت او كمدي ميسازد.
سلطان كمدي (مارتين اسكورسيزي)
ك و نيم دهه بعد از افول شمايل كمدين و فراموش شدن نام لوييس، خوره فيلم سابق و كارگردان فعلي، مارتين اسكورسيزي به سراغ او ميرود و با ارائه تصويري واقعي و تلخ، سويهي جديدي از هنرمند نابغه در ميانسالي را نمايش ميدهد كه در بيشتر زمان فيلم دست و پايش بسته شده و فرصت عرض اندام ندارد.
آن روي سكه شمايل كمدين در فيلمهاي قبلياش كه لحظهاي از جنب و جوش باز نميايستاد و صحنه را به آتش ميكشيد. جري لانگفورد فيلم اسكورسيزي آخرين شخصيت مهمي است كه لوييس در متن سينماي آمريكا بازي كرده.