…زمانی که محمد بهشتی مدیر فارابی بود، روزی برایم فیلمنامهای را که خودش نوشته بود فرستاد. خواندم و با این تصور که میخواهد نظرم را بداند، نکاتی را یادداشت کردم ولی او گفت که ازت میخواهم خودت این را بسازی…
ساعت پنج بعدازظهر دوشنبه نهم شهریور، به قصد دیدار و اگر شد، گفتوگویی درباره خودش و سینما و دلایل فیلم نساختنش، زنگ در خانهاش در شهرک خودمان- اکباتان- را میزنم. میپرسد چرا تلفن نکردی که میآیی؟ میگویم مگر به تلفنها جواب هم میدهی؟ ما که هر وقت زنگ زدیم، کسی گوشی را بر نداشت. پاسخ میدهد «دلیل دارد» و این میشود سرآغاز گفتوگویی که بخشهای دریادماندهاش را میخوانید.
میگوید از دست مزاحمان گوشی تلفن را بر نمیدارد و روزی نیست که تهیهکنندهای زنگ نزند و دعوت به فیلمساختن نکند یا مطبوعاتیها تقاضای مصاحبه نداشته باشند. او گفت و گو را با این جمله آغاز می کند: «من توی خانهام نشستهام از سینما هم خبر ندارم. نمیخواهم داشته باشم».
میگویم اینکه این همه آدم تماس میگیرند که خیلی خوب است. فیلمسازانی هستند که سال تا سال کسی سراغشان را نمیگیرد. چرا از این موقعیتها استفاده نمیکنی؟
تقوایی: تا روزی که خودم تهیهکننده فیلمم نباشم، فیلم نخواهم ساخت. من اشاره کنم، دوستانم میلیاردها تومان پول برایم میآورند. خستگی، ناامیدی، نفرت از فیلمسازی در شرایط فعلی، همه اینها هست. وقتی تو ندانی که سرآخر چه بر سر فیلمت میآید، بهتر است اصلا نسازی.
مرضیه وفامهر: هشت ماه است که ناصر به درخواست آقای ایوبی، برایش فیلمنامه فرستاده. هر وقت زنگ میزند جواب میدهند که هنوز وقت نکردهام بخوانم. چه کاری مهمتر از خواندن فیلمنامه کسی است که به گردن سینمای ایران حق دارد؟ باور میکنید من به خاطر اینکه همسر او هستم این حرفها را نمیزنم. من از اینکه میدانم و همه میدانند که ناصر همیشه در کار نوشتن و خلقکردن است اما آثارش راه به جایی نمیبرند، ناراحتم. از اینکه میبینم ناصر تقوایی جلوی رویم مثل شمع آب میشود و سکوتش سرشار از ناگفتههاست گریهام گرفته. شایع میکنند که تقوایی نمیخواهد فیلم بسازد. کی خبر دارد که او همین اواخر با یک تهیهکننده وارد مذاکره شده و منتظر تأیید فیلمنامه است؟ ولی به نظر من عدهای نمیخواهند دیگر ناصر فیلم بسازد. چون فکر میکنند جای نورچشمیها تنگ میشود.
تقوایی: هنوز امیدوارم. کدام فیلمساز را سراغ داری که نخواهد فیلم بسازد؟ این حرفه ماست. این عشق ماست. ولی تحت هر شرایطی هم فیلم نمیسازم. آنقدر ساختهام که دینی به گردن فرهنگ و هنر این مملکت نداشته باشم.
در آستانه روز ملی سینما نمیخواهی به دوستدارانت خبر خوشحالکنندهای بدهی؟ مثلا اینکه بهزودی فیلمی را شروع خواهی کرد و اصلا نظرت درباره این روز چیست؟
تقوایی: ما روز ملی همه چیز داریم. ازجمله روز ملی سینما. من این گوشه نشستهام و کاری به سینما ندارم.
تا کی میخواهی منتظر شرایط مطلوب باشی که هیچوقت فراهم نمیشود؟ تا آنجا که میدانیم، سینماگران فرهیخته، همیشه با جنگ و دعوا و چنگ و دندان فیلمشان را ساختهاند. به هر حال سینمادوستان واقعی، همیشه منتظر اثری تازه از تو هستند. پیشترها لابهلای فیلمهای سینمایی، مستند هم میساختی. الان چندسالی است که در این زمینه هم کار تازهای نساختهای. اثری که آدم را تکان بدهد. مثل مستند تمرین آخر – تعزیه حر که هفت هشت سال پیش ساختی و به گمانم یکی از شاخصترین آثاری است که درباره آیینها ساخته شده.
تقوایی: در حال حاضر اصلا دوست ندارم فیلم بسازم. کسی را نمیتوان مجبور به کاری کرد که دوست ندارد. جو فعلی، سینمایی نیست. اصلا تکلیف سینما و فرهنگ و هنر توی این مملکت روشن نیست. دهها مدعی دارد. هر کس به خودش اجازه میدهد در امور فرهنگی و هنری دخالت کند. تکلیف روشن نیست. ما با کی طرفیم؟
وفامهر: من آدم نادانی نیستم که ندانم کی اینجا نشسته. ناصر یک آرتیست است. به شهرت هم احتیاجی ندارد. بارها ناصر دعوت شده که برود بیرون از این مملکت و فیلم بسازد ولی زیر بار نرفته است. چون مملکتش را دوست دارد. باور کنید آقای ایوبی، فیلمنامه را خوانده و لابد چند نفر دیگر هم خواندهاند و به این نتیجه رسیدهاند که این فیلم ساخته نشود. مثل چای تلخ و رومی و زنگی. ولی چرا روراست این را نمیگویند؟ هر وقت مراسمی دارند و میخواهند با ناصر عکس یادگاری بگیرند، میفرستند دنبالش. این چهجور مدیریتی است؟
برخی با فیلمساختن به محبوبیت میرسند تو با فیلمنساختن. هر جا مجلسی درباره سینما برپا شود و تو حضور داشته باشی، دیدهام و شنیدهام که مشتاقان زیادی در آنجا حضور پیدا میکنند.
تقوایی: من خیلی سال است که به محبوبیت رسیدهام و این را میدانم. همین که برای کسب درآمد تحت هر شرایطی فیلم نمیسازم، باعث این محبوبیت شده است. من هرگز حاضر نیستم به سینمای ایران لطمه وارد کنم که سالی یا دو سالی یک فیلم بسازم.
قبلا هم تا این حد در امور سینما دخالت میشد؟
تقوایی: در مورد فیلمهای من یادم نمیآید حتی یک فریم از فیلمهایم را حذف کرده باشند.
ولی فیلم «آرامش در حضور دیگران» نزدیک چهار سال در محاق ماند.
تقوایی: توقیف آن فیلم دلایل دیگری داشت. بعد هم که آزادش کردند، بدون حذف یک فریم نمایش داده شد. فیلم که کهنه نمیشود. یا لااقل من بلد نیستم فیلم یکبارمصرف بسازم. چند تا از فیلمهای امروزی را میشود دو بار تحمل کنی؟ بعد هم اینکه چندرغاز پول میدهند و میخواهند در تمام جزئیات فیلم دخالت کنند. به شما چه؟ اگر همه پول فیلم را شما بدهید خب حق دارید ولی دو ریال وام میدهید و خود را مالک فیلم میدانید. اینکه نمیشود.
من نمیخواهم خارج از شرایط قانونی کار کنم وگرنه از همین فردا میتوانم بدون پروانه ساخت فیلمم را شروع کنم. الان که دیگر با این دوربینهای دیجیتال، نیازی به گرفتن امکانات فنی از دولت نیست. هر کس میتواند با دوربین خودش فیلمش را بسازد و روانه جشنوارهها کند. مگر نمیکنند؟ این یک شیوه چریکی در کار فیلمسازی است که در جاهای دیگر هم رواج دارد ولی من که چریک نیستم.
ممکن است روزی ناچار شوی از همین روش استفاده کنی؟
تقوایی: چه میدانم. هر چیزی امکانپذیر است.
در روزگاری که همهجا علیه سریال داییجان حرف میزدند، روزی آقای آوینی با من تماس گرفت و گفت بیا درباره موضوعی صحبت کنیم. آن موقع در حوزه هنری بود. بههرحال قرار گذاشتیم و رفتم. گفت که چطوری میشود داییجان را در این شرایط قابل نمایش کرد؟ گفتم نمیدانم. شماها که با کل آن مخالفید. گفت بههرحال باید راهی پیدا کرد. گفتم اگر تلویزیون بخواهد نمایش بدهد، دوسومش باید حذف شود و من هرگز موافق نیستم. بعدها فهمیدم که یکی از مقامات ارشد، سریال را دیده و گفته حیف است دیده نشود. چند سال پیش دوستی از بچههای قدیم تلویزیون، نسخه کاملتری از این سریال را که از آرشیو تلویزیون درآمده بود برایم آورد که «ویاچاس» بود. بعدها دوست دیگری گرفت که آن را به نسخه «سیدی» تبدیل کند. گویا فرستاده بود ژاپن، چون آن زمان این کار در ایران انجام نمیشد. فیلم رفت و برنگشت. آن نسخه از چیزی که حالا دارند نمایش میدهند کاملتر بود.
سیروس مقدم بدانم در داییجان با شما همکاری داشته است؟
تقوایی: متأسفانه هیچکدام از سریالهایش را ندیدهام ولی میدانم که در کارش موفق است. میدانی که سیروس پسرخاله من است. خواهرش سوسن هم در داییجان نقش لیلی را بازی میکند. علتش هم این بود که او مدرسه را تمام کرده بود و برای ما مشکل هماهنگی ایجاد نمیکرد. چون اگر مدرسه میرفت باید دائم معطل میماندیم کلاسش تمام شود و بیاید سر صحنه.
زمانی که محمد بهشتی مدیر فارابی بود، روزی برایم فیلمنامهای را که خودش نوشته بود فرستاد. خواندم و با این تصور که میخواهد نظرم را بداند، نکاتی را یادداشت کردم ولی او گفت که ازت میخواهم خودت این را بسازی. گفتم این فیلمنامه همهاش در جاده میگذرد. یک ماشین است و دو نفر سرنشین. گفتم من حتی رانندگی بلد نیستم. چهجوری میخواهم فیلمی بسازم که سرتاسرش رانندگی است؟
منظور شما فیلم «آنسوی مه» است که بالاخره هم منوچهر عسگرینسب ساخت و قرار بود الگویی باشد برای سینمای معناگرایی که بهشتی خیلی دنبالش بود.
تقوایی: من نمیفهمم چرا باید یک سکانس را تبدیل به یک پلان کرد؟ یا حتی یک فیلم را در یک پلان گرفت؟ ضرورتش چیست؟ چه عیبی دارد معقولانه دکوپاژ کنیم؟ مگر اصغر فرهادی که در چند سال اخیر آبروی سینمای ایران در جهان بوده، از این کارها میکند؟ فکر میکنم همه این بازیها برای فرار از محتواست. ارزش یک فیلم به محتوایش است. همه شاهکارهای تاریخ سینما، دکوپاژ معقول دارند. کجا «برگمان» از این اداها درآورده است؟ روشنفکرتر از «برگمان» سراغ داریم؟ این چه تفاخری است که مثلا من یک پلانم ده دقیقه طول بکشد؟ خب که چی؟ اگر شرایط جوری باشد که تو ناچاری یک ماجرا را در مثلا ده پانزده دقیقه بگیری، چون اگر بخواهی کات بدهی و جای دوربین را عوض کنی ممکن است آن موقعیت از دست برود، خب یک چیزی. ولی گاهی میبینم ضرورتی وجود نداشته و همین جوری طرف دلش خواسته یک سکانس را در یک نما بگیرد. من معنای این کارها را نمیفهمم. سینما مثل هر هنر دیگری، زبان خودش را دارد. مثل نثر. تو یک جملهات را بلند و یک نفس مینویسی، جمله بعدی را کوتاه مینویسی. جمع اینها میشود یک متن.
میرسیم به مقولهای که در سینمای چند سال اخیر رایج شده یعنی آمارسازی.
تقوایی: دائم دارند آمار غلط درباره بعضی فیلمها به مردم میدهند. این فیلم چند میلیارد فروخته، آن یکی رکورد زده و از این حرفها. معیار پرفروشبودن یک فیلم چیست؟ یکی این است که ما در مقابل سینماها صف ببینیم. تو که توی شهر رفتوآمد داری، صفی دیدهای؟
وفامهر: من دیروز در شهر کار داشتم و از مقابل چهار سینما در مرکز تهران رد شدم. هیچ صفی نبود. اصلا کسی را ندیدم. این آمار از کجا میآید؟
روزنامه شرق