با مرضیه برومند همصحبت شدیم تا او با استفاده از سالها تجربه برایمان بگوید چگونه میشود موفق بود و زندگی را راحتتر سپری کرد.
بزرگترها، دوستان، پدر، مادر، خواهر، برادر و… چه نقشی در موفقیت جوانها دارند؟
جوان به پشتیبانی، حمایت و راهنمایی نیاز دارد. اما هر کسی نمیتواند حتی با حمایت وارد یک حرفه و شغل شود.
چون در هر کاری باید استعداد داشت. جوانها باید در وهله اول تلاش کنند استعداد و تواناییهای خود را بشناسند. چون متاسفانه سیستم آموزشی ما این کار را انجام نمیدهد و بچهها را در شرایطی قرار نمیدهد که آنها پی به تواناییهای خود ببرند.
یک کودک، نوجوان یا جوان چگونه میتواند استعداد و تواناییهای خود را شناسایی کند؟
خیلی کار سختی است. نباید علاقه را با استعداد اشتباه بگیرند چون این دو با هم فرق میکند. علاقهمندی امکان دارد به دلایل مختلفی شکل بگیرد. ظاهر برخی از شغلها و نگاه بیرونی به آن حرفه آنها را فریب میدهد و جذب آن شغل و حرفه میشوند.
اما واقعیت این است که آنها به مسائل حاشیهای و پیرامون آن حرفه علاقهمند شدهاند. در شغلهای هنری و بخصوص در بازیگری این اتفاق بیشتر رخ میدهد.
یعنی جوانی که به بازیگری علاقهمند است فکر میکند استعداد بازیگری هم دارد و میتواند وارد این حرفه شود؟
بله اگر در خانواده و اطرافیان بازیگر یا هنرمندی وجود داشته باشد، آنها هم به این سمت گرایش پیدا میکنند، بدون اینکه استعداد بازیگری یا کارگردانی داشته باشند.
در این شرایط باید به آنها گفت که باید رشته و حرفه دیگری انتخاب کنند. به آنهایی هم که توانایی فعالیت در حوزههای هنر را دارند باید در ابتدا کمک کرد تا وارد مسیر شوند و بعد از آن باید خودشان راه را ادامه دهند.
در کشور ما و شاید هم در کشورهای دیگر ورود به یک رشته هنری بسیار سخت است. اما وقتی کسی وارد عرصه هنری شد کار اولش نشان میدهد که او در این عرصه ماندگار است یا نه و آیا راه را درست آمده؟
باید خودش را محک بزند اگر شرایط ماندن در این حرفه را داشت به کارش ادامه میدهد و گرنه نباید او را هل داد یا مجبورش کرد که در این حرفه بماند.
امیرحسین صدیق با حمایت شما وارد حرفه بازیگری و موفق شد، مانی نوری هم با مجموعه زیزیگولو به دنیای بازیگری وارد شد. حمایت شما از آنها چگونه بود؟
آقای صدیق با حمایت من بازیگر نشد. او بازیگر تئاتر بود، در سینما در یک فیلم بازی کرده بود و در سنین جوانی در تئاتر پیروزی در شیکاگو به کارگردانی آقای داوود رشیدی بازی کرده بود. در تئاتر چایخانه پریان آقای هدایت بازی کرده بود و در کلاسهای آقایان هدایت و خمسه شرکت میکرد.
چند کار دیگر هم کرده بود که برای بازی در مجموعه زیزی گولو انتخاب شد. خیلی هم سخت انتخاب شد، چون من بیشترین سختگیری را درباره بازیگر نقش آقای پدر انجام دادم.
آقای صدیق توانایی و اخلاق داشت و همینها باعث شد در دنیای بازیگری ماندگار شود و تبدیل شد به بازیگر ثابت کارهایم و من همیشه با علاقهمندی از او دعوت کردهام که در کارهایم بازی کند.
مانی نوری هم بچه بود که برای بازی در زیزیگولو انتخاب شد. بچه بامزهای بود. کارگردانان بچهها را از میان اطرافیان انتخاب میکنند چون باید با روحیه بچه آشنا بود. اما بعضی وقتها هم ما از بچههای مختلف آزمون میگیریم و آنها را برای بازی انتخاب میکنیم.
اما مانی را میشناختم چون دایی مانی نوری همسر خانم معتمدآریاست. وقتی بچه بود از او پرسیده بودند چطوری برای بازی در این نقش انتخاب شدی؟ گفته بود: «خالم دوست داییام بود.»
وقتی متوجه شوید جوانی استعداد دارد چگونه از او حمایت میکنید؟
هر آنچه در توان دارم در اختیار بچهها و جوانهایی میگذارم که مستعد و توانا هستند و به کاری که انجام میدهند، ایمان دارند و پشتکار هم دارند.
کاری که الان در خانه عروسک انجام میدهم همین است. این خانه با همکاری و مساعدت شهرداری منطقه یک راهاندازی شده است. این خانه مرکزی شده برای کسانی که به کار عروسکی علاقهمند هستند.
کلاسهای مختلف برایشان میگذاریم و به آنها کمک میکنیم تا کارشان را به سهولت انجام دهند. آقای حمید جبلی هم همراه من هستند و خیلی کمک میکنند به علاقهمندان کارهای عروسکی.
البته بزرگان و پیشکسوتان عروسکی دیگری هم هستند که در این خانه به علاقهمندان مشاوره میدهند.
شما متعلق به خانواده بزرگ برومند هستید، خواهرهای شما، شوهر خواهران، خواهرزادهها و… سالهاست که در حوزه آثار نمایشی فعالیت دارید، پدر و مادر شما چه نقشی در علاقهمندی شما به هنر داشتند؟
پدر من آدم بسیار بافرهنگ و علاقهمند به ادبیات و شعر بود و پایه علاقه ما به ادبیات را پدرم پایهگذاری کرد. مادرم خیلی خلاق بود اگر درس میخواند حتما هنرمند بنامی میشد. ایشان در شکل گرفتن شخصیت هنری ما نقش مهمی داشت. ما را به تئاتر و سینما میبرد، در خانه امکاناتی را برایمان فراهم میکرد که نمایش اجرا کنیم.
خواهر بزرگم (احترام) به هنر و ادبیات علاقهمند بود و همیشه شعرها را دکلمه و در مسابقات مدارس شرکت میکرد و رتبه میآورد. این علاقه در من هم وجود داشت و در راضیه هم بود، اما بقیه خواهر و برادرها در زمینههای دیگر فعالیت میکنند.
قبل از اینکه وارد دانشگاه شوم، خواهرم با آقای داوود رشیدی ازدواج کرد و بعد از اینکه وارد دانشگاه شدم همکلاسیام آقای شامحمدلو از طریق من با خواهرم راضیه آشنا شد و با هم ازدواج کردند، عادل بزدوده با خواهر کوچکترم ازدواج کرد و اینجوری شد که خانواده هنرمند ما گسترش پیدا کرد.
یک سوال شخصی از شما بپرسم؟
بله.
شما چرا ازدواج نکردید؟
با خنده! منو کسی نگرفت! هرکس منو دید با خواهرم ازدواج کرد. من ازدواج نکردم، اما این اتفاق به این معنا نیست که ازدواج خوب نیست. ازدواج خیلی خوب است به شرط اینکه زن و مرد به یکدیگر متعهد باشند. باید از «من» عبور کنند و «ما» شوند.
باید به وصلت احترام بگذارند. وقتی میشنوم ازدواجی به طلاق منجر شده خیلی ناراحت میشوم بهخصوص برای زوجهایی که بچه دارند.
نهاد خانواده خیلی برایم ارزشمند است. چون شرایط کار و زندگیام ایجاب میکرد که یکی را انتخاب کنم؛ کارم را انتخاب کردم. اگر ازدواج میکردم، مهمترین چیز برایم خانواده بود.
فکر میکنید چرا طلاق در جامعه ما زیاد شده و چرا خانوادهها اینقدر زود از هم میپاشند؟
به دلایل خیلی زیاد .من جامعهشناس نیستم، اما تجربه شخصیام میگوید جوانها این را نمیدانند که وقتی با هم ازدواج میکنند باید سازش داشته باشند. متاسفانه سازش ما خیلی کم است. ما حتی با طبیعت سازش نمیکنیم.
سازش به معنای این نیست که سرمان را پایین بیندازیم و هر کاری گفتند انجام بدهیم. سازش یعنی با هم بودن و مشکلات را با هم حل کردن. پدر و مادرهای ما با یکدیگر سازش داشتند برای همین در زندگی مشترک موفق بودند.
و سطح توقعشان از یکدیگر پایین بود و چیزهای معقول از هم میخواستند؟
بله! و به هم و خانواده احترام میگذاشتند. اما الان این احترام از بین رفته. البته همهاش تقصیر مردم نیست. شرایط اجتماعی هم در این بحران دخیل است.
باید زیرساختهای جامعه درست شود تا راه موفقیت برای جوانها فراهم شود. متاسفانه ازدواجها بدون تفکر است و جوانها بدون اینکه مفهوم زندگی مشترک را بدانند با هم ازدواج میکنند و بعد نمیتوانند دوام بیاورند.
شما به شخصیتی جدی معروف هستید که در کار با کسی شوخی ندارید و شنیده میشود زود هم عصبانی میشوید! اما در کارهای شما معمولا لایههای طنزی وجود دارد که بیننده را جذب میکند و در ذهن میماند، این طنازی از کجا آمده؟
مگر نمیشود آدم هم جدی باشد هم طناز! اتفاقا من آدم بسیار شوخطبعی هستم و پشت صحنه کارهایم همیشه سرزنده و شاد است.
خودم از همه بیشتر شلوغ میکنم، اما کار برایم خیلی جدی است و به کار احترام میگذارم. توقع دارم کسانی که با من همکاری میکنند هم کار را جدی بگیرند و نهایت تلاش خود را بکنند که جلوی مردم شرمنده نشویم.
وقتی برای تلویزیون برنامه میسازیم در واقع از پول بیتالمال هزینه میکنیم بنابراین باید به پول مردم احترام بگذاریم و کمفروشی نکنیم. نگاهم به دنیا عبوس نیست و حتی در تلخترین مسائل هم رگههایی از طنز میبینم. فکر میکنم با لبخند بهتر میتوان مشکلات جامعه را یادآور شد و به مردم گفت که جور دیگر میتوان به مسائل نگاه کرد.