مرگ دو نفره
به نظر میرسد این همواره باید آویزهی گوشمان باشد که به عنوان کسی که دوستدار سینما است و دربارهاش مینویسد، بههیچوجه نباید دچار شیفتگی بشویم. هیچ فیلمی در تاریخ سینمای جهان یافت نمیشود که چنان دل از کف ما برباید که با شیفتگی تام و بیهیچ استدلالی صفحههایی را برایش سیاه کنیم. از سوی دیگر یادمان هست که در سالهای دور (همچنان که هنوز چنین است) بساط تبلیغات در سینما هر جایی که دوست داشت و لازم میدانست، هر فیلم و فیلمسازی را که قرار بود لانسه کند، میکرد و میکند و ما به عنوان کسانی که دربارهی سینما مینویسیم بهراحتی ممکن است به اعتبار چنین شانتاژهایی این یا آن فیلم را شاهکار تلقی کنیم! از سوی دیگر فیلمهایی در تاریخ سینما بودهاند که برای ما که این سوی آبها با سینما نرد عشق باختهایم، در حد شاهکارهای درجه یک جلوه داده شدهاند. دنبالهروی از سلایق و علایق دیگران در هیچ عرصهای شایسته نیست. شاید بیش از بیستوچند سال پیش در بخش خارجی مجلهی «فیلم» به انتقاد یک منتقد هندی اشاره شده بود که بر خلاف دیگرانی که عاشق دلخستهی پاریس تگزاس شده بودند، او از آن فیلم بد گفته بود و مقهور طرفداران فراوان فیلم نشده بود. آن زمان – و البته امروز – به عنوان کسی که همچنان آن فیلم را دوست دارم، موضع آن منتقد برایم جذاب بود و آرزو میکنم که چنین نگاه مستقلی در میان ما نیز وجود داشته باشد.
اما به هر حال بانی پارکر و کلاید بارو، و باک و بلانش در دالاس و همزمان با دوران ریاضت اقتصادی در آمریکا شروع کردند به زدن بانکها و یاغیگری و چندینوچند پلیس و مردم عادی را کشتند. سرانجام در ایالت لوییزیانا گیر افتاده و کشته شدند. آرتور پن در ۱۹۵۷ با ساختنبانی و کلاید نام این دو را در فرهنگ مردمپسند آمریکا برجسته کرد. در فیلم پن، فی داناوی و وارن بیتی در نقشهای اصلی و جین هاکمن هم در نقش باک، برادر بزرگ کلاید ظاهر شده است. بانی و کلاید اثر آرتور پن بدون پسزمینهاش – یاغیگری و علم شورش برداشتن یک زن و یک مرد – که همواره برای تماشاگر غربی جذاب است و بهنوعی برایش تداعیکنندهی میل به گریز و آزادی انجام هر کاری است، فیلم مهمی نیست. هرچند گفته میشود سکانس پایانیاش که ترکیبی از چند زاویهی دوربین و تدوین نماهای اسلوموشن است، بهنوعی نیاز به تدوین دوباره دارد تا باورپذیر به نظر برسد. دقیقاً در جایی که آن مرد باعث گیر افتادن بانی و کلاید میشود، دست به فرار میزند و کلاید متوجه میشود و پرندهها به عنوان نشانی از آغاز یک حادثه به هوا میپرند، مکث بیش از حدی وجود دارد که با درآمدن چند فریم از ابتدای این سکانس، بیشتر باور میکنیم که مرگ سراغ این دو یاغی آمده است. فیلم در واقع بیش از اینکه فیلمِ کارگردان باشد، فیلم تهیهکننده است. این وارن بیتی بود که دوندگی کرد تا این پروژه را که مدتی معطل مانده بود به ثمر برساند. او نیز آرتور پن را برای کارگردانی فیلم انتخاب کرد. گفته میشود فیلم بر روی آثاری مانند قاتلین بالفطره (۱۹۹۴) و حتی بونتی و بوبلی(۲۰۰۵) به کارگردانی شاد علی فیلمساز هندی نیز اثرگذار بوده است. فیلم در نمایش خشونت راه افراط رفته و این در نقدهایی که هنگام اکرانش نوشته شد، به چشم میخورد. با وجود این همه حجم خشونت در بانی و کلاید در جاهایی خشونت فیزیکی با طنز درآمیخته شده و به همین نسبت فیلم، دو شخصیت اصلیاش را ابلهانی نشان داده است که از کشتن دیگران لذت میبرند و تنها لذتشان به جز لذت جسم، لذت کشتار است. فیلم مانند نمونههای هالیوودیاش از سه بخش تشکیل شده و داستانش را در این بخشها «خرد کرده است». بخش اول شروع ماجراجوییهای بانی و کلاید است که از یک سرقت ناموفق آغاز میشود و در ادامه به سرقت و کشتنهای دیگری کشیده میشود. بخش میانی فیلم پیوستن باک و دیگران به بانی و کلاید است. این دو هرچه بیشتر میگذرد، بیشتر متوجه میشوند که به چهرههای شناختهشدهایی بدل شدهاند و عکسهایشان با طولوتفصیل بیشتری در روزنامهها منتشر میشوند. آنها در واقع در مواردی از نوشتههای روزنامهها راضی نیستند. در همین بخش است که پای نیروهای پلیس به معرکهی باز میشود. بخش سوم بهنوعی به افول این دو و تنگتر شدن حلقهی محاصره میانجامد؛ محاصرهای که در ظاهر به چشم نمیآید. به این دلیل که فیلمنامه توشوتوانی در کشش داستانیاش ندارد و مدام به تکرار میافتد (مگر چهقدر میشود با بانک زدن و کشتن دیگران، تماشاگر را با یک فیلم همراه کرد)؛ فیلمنامهنویسان، از جمله رابرت بنتن، مجبور میشوند بخش زیادی از فیلم را صرف روابط باک و همسرش با بانی و کلاید و حسادتها و بیکلهبودنهای باک کنند. هرچند در واقع این باک است که با برادر کوچکش همراه میشود ولی سرانجام زخمی و گرفتار میشود؛ اما طنزی که آنها درون این شخصیتها تعبیه کردهاند، در سکانسهایی از این دست بیشتر به عنوان نمک و فلفل فیلم مورد استفاده قرار گرفته است. آرتور پن در واقع کارنامهی سینمایی پرباری ندارد و بجز این فیلم، بزرگمرد کوچک (۱۹۷۰)، تعقیب (۱۹۶۶) و شاید معجزهگر (۱۹۶۲)، با بازی آن بنکرافت، را به عنوان آثاری جدی در ذهنها داشته باشد. جالب است که هندیها این فیلم را نیز مورد اقتباس قرار دادند و سانجی لیلا بهانسالی فیلم سیاه (۲۰۰۵) را بر اساس فیلم آرتور پن و با تغییراتی بازسازی کرده است. با این همه پن نزد منتقدان ما ارجوقربی داشته که بخشی از آن متوجه نقد مؤلفگرا است که تا سالها خیلی از نویسندگان سینمایی را به خودش مشغول کرد و آنها را پای سفرهی اندرو ساریس و تروفو و دیگرانی نشاند که در مواردی حتی کارگردانهای معمولی را بسیار بالاتر از جایگاه واقعیشان نشاندند و به کسانی بها دادند که فارغ از چنین نگرشی فیلمهایشان چنگی به دل نمیزند. شاید روزی روزگاری زمان نقد جدی تئوری مؤلف فرابرسد. نیشتر زدن بر چنین زخم عمیق و تازهای یک ضرورت در نقد فیلم امروز ماست.
منبع: ماهنامه سینمایی فیلم