سیلیکونولی به عنوان مهد تکنولوژی و تحولات کارآفرینانه در دنیا تلقی میشود، روح سیلیکونولی را باید در نوآوری و کارآفرینی جستوجو کرد که در واقع عنصر اصلی اقتصاد آزاد است.
اما چرا اغلب شرکتها برای توسعه به این منطقه روی میآورند؟ چرا در نقاط مختلف دنیا چنین ایدهای شبیهسازی نمیشود؟ به منظور پاسخ به این سوالات گفتوگویی را با دکتر بابک حیدری، عضو هیات علمی مدرسه مدیریت سیستمها و سازمانها در موسسه تکنولوژی استیونس در نیویورک و محقق در زمینه سیستمهای شبکهای اجتماعی-فنی ترتیب دادهایم.
او که دارای مدرک دکترای برق و علوم کامپیوتر دانشگاه برکلی است از نزدیک با جو و اکوسیستم موجود در این فضا آشنا بوده و تجربه کارآفرینی و فعالیت استارتآپی در سیلیکونولی را هم دارد.
دکتر حیدری با اشاره به تصور غلط موجود در مورد نقش نداشتن دولت ایالات متحده در توسعه سیلیکونولی، تاثیر دولت و حمایتهایش را از طریق قانونگذاری و حمایتهای مالی بسیار پررنگ میداند.
وی با توضیح کامل فرآیند جذب سرمایه به وسیله شرکتها در سیلیکونولی، معتقد است برای ایجاد نسخه داخلی باید بیشتر زیرساختها و ابزار لازم را برای ایجاد یک روند درونزا مهیا کرد.
به نظر شما چه عواملی باعث شده سیلیکونولی (Silicon Valley) به نشانهای بیبدیل از توسعه فناوریهای پیشرفته در دنیا تبدیل شود؟
در طول سالهای موفقیت سیلیکونولی، تلاشهای زیادی برای پاسخ به این سوال صورت گرفته و مدلهای متفاوتی برای تحلیل این منطقه ارائه شده است. از کنار هم قرار دادن این پاسخها و مدلها بهترین تعبیری که برای توصیف سیلیکونولی میتوان به کار برد یک اکوسیستم نوآوری بازارمحور است.
اکوسیستم به این معنی که اجزای متفاوتی دارد که از تعامل با یکدیگر حیات میگیرند، دائماً خود را با شرایط محیط تطبیق میدهند و باعث بروز دینامیکهایی میشوند که از برآیند جبری آن اجزا فراتر میرود.
ولی اجزا و خصوصیات کلیدی این اکوسیستم چه چیزهایی هستند؟ نکته اول وجود دانشگاههای پیشرو و طراز اولی مانند استنفورد و برکلی که مولد دائمی نیروی متخصص و کارآفرین در آن منطقه بودهاند.
دوم دسترسی به مجموعهای از ساز و کارهای تامین سرمایه برای ایدههای کارآفرینی، موسساتی مانند ونچرکپیتالها (Venture Capitals) یا همان سرمایهگذاریهای باجرات، انکوباتورها و غیره. سوم دسترسی آسان و بدون دردسر به مجموعهای از سرویسهای لازم مانند خدمات حقوقی یا حسابداری.
چهارم وجود یک سری خصوصیتهای فرهنگی مطلوب از نظر کارآفرینی، مثل بلندپروازی و میل به تاثیر در محیط اطراف، همچنین پذیرش شکست یا عدم موفقیت یا فرهنگ شایستهسالاری، به جای معیارهای مبنی بر روابط و قدرت که باعث میشود ایدهها و استعدادهای برتر با سرعت بیشتری کشف و سرمایهگذاری شوند.
این موضوع در بخشهای دیگر آمریکا هم به این شکل کمتر دیده میشود. مورد پنجم، همزیستی و درهمتنیدگی کمپانیهای بزرگ و شرکتهای استارتآپ که از طرفی باعث کمتر شدن ریسک کارآفرینی شده و از طرف دیگر باعث بهروز ماندن و چالاکتر شدن شرکتهای بزرگتر میشود.
ششم، وجود تنوع فرهنگی-ملیتی در منطقه که هم باعث شده سیلیکونولی منطقهای جهانمحور باشد و هم باعث افزایش سطح خلاقیت در آنجا شده است.
هفتم وجود مجموعهای از نمونههای موفق نوآوری و کارآفرینی که هم میتوانند الهامبخش کارآفرینان تازهکار باشند و هم قادر خواهند بود مربیگری و راهنمایی آنها را به عهده گیرند. و در نهایت از آب و هوا و طبیعت زیبای منطقه هم نمیتوان به سادگی عبور کرد.
نقش دولت و نهادهای دولتی در تاسیس سیلیکونولی چه بوده است؟
سوال بجایی است. به خصوص به این دلیل که این تصور نادرست در ذهن بسیاری وجود دارد که دولت آمریکا در شکلگیری و موفقیت سیلیکونولی نقش چندانی نداشته است و از اینجا نتیجه میگیرند که حمایت و سیاستگذاری دولتها در ایجاد و توسعه سیستمهای نوآوری لزوم چندانی ندارد.
گروه دیگری هم نقش دولت آمریکا را در این زمینه به نقشهای فراگیر و کلی همچون حکمرانی قانون، یا ایجاد بسترهای مناسب تجاری-مالی محدود میکنند.
ولی حقیقت این است که میتوان گفت نقش دولت به شکل مستقیم و غیرمستقیم در ظهور سیلیکونولی بسیار پررنگ و چندجانبه بود و من سعی میکنم به مهمترین این نقشآفرینیهای دولت آمریکا در این موضوع اشاره کنم.
از نقشهای عمومیتر و البته بسیار مهم دولت در ایجاد بسترهای مناسب فضای کسب و کار و حاکمیت قانون که بگذریم، تاثیر دولت و سیاستهایش را میتوان به سه دسته کلی تقسیم کرد:
دسته اول حمایتهای مالی دولت از تحقیقات است که بیشتر در قالب بودجههای تحقیقاتی و از کانال موسسات دولتی مانند بنیاد ملی علم، موسسه ملی سلامت، مرکز تحقیقات پیشرفته نظامی و بسیاری سازمانهای دولتی دیگر به طرحهای برگزیده تحقیقاتی اعطا میشود.
اغراق نیست اگر ادعا کنیم که موتور محرکه تحقیقات دانشگاهی در رشتههای علوم پایه، علوم مهندسی و علوم زیستی-پزشکی در آمریکا همین بودجههای دولتی هستند. این بودجهها و شیوه اختصاص آنها به شکلهای مختلفی در خدمت سیلیکونولی بوده است.
از طرفی بسیاری از ایدههای آغازگر یا تسهیلگر شرکتها در دانشگاهها و با استفاده از همین بودجهها شکل گرفتهاند. مثلاً ایده پایه موتور جستوجوی گوگل در زمانی شکل گرفت که موسسان شرکت در دوران دانشجویی بر روی پروژهای کار میکردند که توسط طرح کتابخانههای دیجیتال بنیاد علم آمریکا تامین بودجه شده بود.
بسیاری از تکنولوژیهای انقلابی دیگر هم مثل جیپیاس، امآرآی و مهمتر از همه خود اینترنت حاصل حمایتهای تحقیقاتی دولت از ایدههای نوآورانه بوده است.
این بودجهها همچنین نیروی کار با تخصص بالا و بهروز را که عموماً فارغالتحصیلان دورههای دکترای مهندسی و علوم پایه در دانشگاههای آمریکا هستند با کیفیت بالا برای شرکتهای سیلیکونولی پرورش میدهد.
نقش دولت در این زمینه نهتنها در تامین این بودجهها بلکه در شیوه اختصاص و طراحی چارچوبهای تصمیمگیری اعطای بودجه به طرحها بر اساس معیارهایی دقیق و شایستهمحور بسیار اهمیت دارد.
دسته دوم حمایتهای قانونگذاری دولت بوده که در طول سالهای شکلگیری سیلیکونولی نقش حیاتی در توسعه و موفقیت آن داشته است. موارد زیاد است و به چند مثال اشاره میکنم: یکی قانون سال ۱۹۵۸ در موردحمایت از سرمایهگذاری در کسب و کارهای خرد بود که در واقع یکی از سنگبناهای شکلگیری ونچرکپیتالها تلقی میشد و البته بعدها در سال ۱۹۷۸ با قانون دیگری تکمیل شد که در آن دولت اجازه داد پسانداز صندوقهای بازنشستگی در فعالیتهای پرخطرتر سرمایهگذاری شود و به ناگاه باعث رشد انفجاری ونچرکپیتالها شد.
مثالی دیگر میتوان از تغییرات و اصلاحات قوانین مهاجرتی آمریکا از سالهای میانی دهه ۶۰ میلادی به این سو نام برد که دسترسی شرکتها را به نیروهای متخصص مهاجر تسهیل کرد و برای مثال منجر به این شد که تنها در سال گذشته، نزدیک به ۲۸ هزار متخصص فناوریهای نوین با ویزای کار در سیلیکونولی شروع به کار کنند.
در توضیحی برای دسته سوم باید عرض کنم که به یک بیان روایی-تاریخی، ظهور سیلیکونولی تا حد زیادی تنیده در دینامیک سیاسی دولت آمریکا در نیمه اول جنگ سرد بود.
اتفاقی مانند ارسال ماهواره اسپوتنیک به فضا در سال ۱۹۵۷ توسط شوروی باعث غافلگیری دولت آمریکا شد و به بحران اسپوتنیک در آمریکا معروف شد.
این رویداد باعث شد دولت بلافاصله یکسری تمهیداتی برای پر کردن سریع شکاف علمی-تکنولوژیک موجود و پیش افتادن از دیگر ابرقدرت آن زمان بیندیشد.
سازمانهای دولتی همچون آژانس پروژههای تحقیقاتی پیشرفته(دارپا) -که پدیدآورنده اینترنت شد- یا ناسا که یکی از مراکز تحقیقاتی اصلیاش را در سیلیکونولی در همان سالها تاسیس کرد یا افزایش چندصد درصدی بودجه بنیاد علم آمریکا در سالهای آخر دهه 50 میلادی زاییده پاسخ به همین بحران اسپوتنیک هستند.
جالب اینجاست که کسانی که به شکلی پدران فکری معنوی سیلیکونولی شناخته میشوند به شکل مستقیم با پروژهها و قراردادهای دولتی درگیر بودهاند.
از نظر شما، سیلیکونولی علممحور است یا تجارتمحور؟ در واقع والاستریت نقش بیشتری در پیدایش و توسعه سیلیکونولی دارد یا دانشگاههای معتبر؟
تمرکز بر بازار، نیاز مشتری و بهبود محصول بیشترین نقش جهتدهی را در توسعه بسیاری از تکنولوژیهای سیلیکونولی دارد. اما اگر اختصاصاً نقش والاستریت را با دانشگاهها -آنطور که شما پرسیدهاید- مقایسه کنیم، فکر میکنم نقش دانشگاهها مهمتر بوده است.
در واقع مدت نسبتاً زیادی طول کشید تا بنگاههای مالی شرق آمریکا به اهمیت و پتانسیل شرکتهای نوپای تکنولوژیمحور پی ببرند.
شاید بتوان اینطور تعبیر کرد که خیابان سند هیل – خیابانی که بیشتر ونچرکپیتالها در آن قرار دارند- نقش به مراتب مهمتری از والاستریت در رویه تجاری-مالی سیلیکونولی داشته است.
شما در صحبتهایتان به کارآفرینی اشاره کردید. نقش کارآفرینان در سیلیکونولی چیست؟
کارآفرینی طبیعتاً شریان حیاتی سیلیکونولی است و طبعاً کارآفرینان نقش بسیار پراهمیتی دارند. اما نقش آنها در نهایت از صرف تاسیس شرکت فراتر میرود.
کارآفرینان موفق خیلی وقتها نقش راهنما و مربی کارآفرینان جوان و تازهکار را بر عهده میگیرند، موضوعی که از عوامل مهم موفقیت سیلیکونولی است.
همینطور بسیاری از همین کارآفرینان بعد از موفقیت شرکتهایشان، اندوخته مالی حاصل را برای سرمایهگذاری شرکتهای نوپا به کار میگیرند. در واقع بسیاری از شرکتهای سرمایهگذاری یا ونچرکپیتالها خود سابقه کارآفرینی -عموماً موفق- دارند.
این نقش سرمایهگذاری کارآفرینان موفق در واقع یک شرایط برد-برد به وجود میآورد که هم دسترسی کارآفرینان به سرمایه را تسهیل میبخشد و هم امکان بازگشت سرمایه را برای سرمایهگذار بیشتر میکند؛ چراکه سرمایهگذار به علت تجربه کارآفرینی علاوه بر امکان برآورد بهتر ایده تجاری، میتواند در طول پروسه کارآفرینی نقش مربیگری و هدایت موسسان شرکت را هم بر عهده بگیرد.
فرآیند جذب سرمایه چگونه صورت میگیرد؟ در واقع چرخه سرمایهگذاری روی این شرکتها به چه منوال است؟
برای عمده استارتآپها، جذب سرمایه یک پروسه پلکانی است. به این صورت که در هر پله، بر اساس میزان موفقیت پلههای پیشین، هم ارزشگذاری شرکت و هم میزان سرمایه جذبشده نسبت به پلههای قبل افزایش مییابد.
معمولاً پله اول سرمایهگذاری شخصی، یا استفاده از سرمایه نزدیکان و دوستان است که در قبال واگذاری بخشی از سهام شرکت مقداری از سرمایه مورد نیاز خود را تامین میکنند. در پایان این مرحله عموماً انتظار میرود که موسسان شرکت یک نمونهاولیه (prototype) از ایده داشته باشند.
پله بعدی جذب سرمایه نسبتاً کم -در آمریکا تا سقف حدوداً ۲۵۰ هزار دلار- از سرمایهگذارانی است که به -فرشته- معروفاند. در این مرحله برخی شرکتها از انکوباتورها یا شتابدهندهها نیز کمک میگیرند.
همچنین دولت پروسههای سرمایهگذاری دارد که در صورت دانشبنیان بودن ایدههای شرکتها، بخشی از سرمایه مورد نیاز را از طریق گرنتهای تحقیقاتی یا وامهای با بهره پایین تامین میکند. هدف از این مرحله عموماً راهاندازی و معرفی رسمی محصول شرکت است.
پله بعدی زمانی است که سرمایه مورد نیاز شرکت از مرز حدوداً یک میلیون دلار عبور میکند و اینجاست که سرمایهگذاران تخصصی خیابان سندهیل که قبلاً ذکر شد وارد عمل میشوند.
ونچرکپیتالها در قبال سرمایهگذاری هنگفتی که انجام میدهند عموماً بخش قابل توجهی از مالکیت و کنترل شرکت را بر عهده میگیرند.
جذب سرمایه از طریق ونچرکپیتالها عموماً طی چند مرحله با فواصل حدوداً دو سال انجام میشود و این مراحل به سریهای A، B، C و غیره شناخته میشوند و هر کدام عموماً نقش خاص خودشان را دارند.
مثلاً سرمایه جذبشده در سری اول صرف شناساندن و بازاریابی محصول میشود و سری دوم به توسعه دامنه قابلیتها و گستره مشتریان محصول کمک میکند.
برای درصد کمی از شرکتها -که بعد از طی همه این مراحل وارد بازار بورس شده و تبدیل به شرکت سهامی عام میشوند- فروش عمومی سهام در نهایت مکانیسم دیگری برای جذب سرمایه به حساب میرود.
در این مرحله همچنین چرخه سرمایه تکمیل شده و بازگشت سرمایه برای موسسان و سرمایهگذاران عمدتاً در همین مرحله اتفاق میافتد.
البته این تنها شکل بازگشت سرمایه برای شرکتها نیست و برای عمده شرکتها، مکانیسم تکمیل چرخه و بازگشت سرمایه در قالب خرید استارتآپ توسط یک شرکت عموماً بزرگتر اتفاق میافتد.
این مراحل برای شرکتی مثل اینستاگرام، با یک سرمایه ۵۰۰ هزاردلاری در قالب سرمایه اولیه در مارس ۲۰۱۰ آغاز شد و کمتر از یک سال طول کشید که اینستاگرام توانست در قالب سری A حدود هفت میلیون دلار از چندین شرکت سرمایهگذاری ونچر و همینطور افرادی مانند جک دورسی (موسس توئیتر) جذب کند و حدوداً یک سال بعد، پس از موفقیت بیسابقه نسخه اپلیکیشن اندروید اینستاگرام، شرکت موفق به جذب سرمایه حدوداً ۵۰ میلیوندلاری در قالب سری دوم شد و ظرف مدت کوتاهی به وسیله فیسبوک خریداری شد.
میشود اینطور ادعا کرد که یکی از ستونهای موفقیت سیلیکونولی کمرنگ کردن یا حتی از بین بردن دوگانگی میان علم و تجارت است.
مسلماً همه شرکتهایی که وارد سیلیکونولی میشوند به شهرت و اعتبار بینالمللی نمیرسند. به نظر شما چرا بسیاری از شرکتها در مراحل مختلف توسعه و فعالیت از گردونه فعالیت خارج میشوند؟ چه به سر افراد متخصص این شرکتها میآید؟ برای مثال شرکت اچپی که از نخستین شرکتهای حاضر در این منطقه بوده چرا در حال حاضر دچار بحران شده است؟
فکر میکنم برای پاسخ به این سوال باید حساب استارتآپهایی را که در نهایت به موفقیت نمیرسند، از شرکتهای باسابقهای که در طول سالهای طولانی دچار بحران میشوند، جدا کرد.
در مورد دسته اول باید توجه کنیم که تاسیس و سرمایهگذاری در استارتآپ یک فعالیت با ریسک بالا و به تبع آن همراه با پاداش بالاست و داستانهای موفقیت کلانی که به مطبوعات میرسند مربوط به دسته کوچکی از استارتآپها هستند.
رقم دقیق را نمیدانم، اما شاید این رقم چیزی حدود یک در هر دو یا سه هزار شرکت تاسیس شده باشد. البته برای شرکتهایی که به مرحله جذب سرمایه توسط ونچر کپیتال میرسند این احتمال بسیار بیشتر است و به چیزی حدود ۱۰ درصد میرسد.
آنچه زمینه موفقیت این گروه اندک را فراهم میکند به عوامل زیادی بستگی دارد: کیفیت محصول و بلوغ تکنولوژی، رشد زیاد در زمان کوتاه، تیم اولیه قوی و مجهز به مهارتهای متنوع و خیلی عوامل دیگر.
با توجه به صحبتهای شما، این موفقیتهای پرفروغ تنها به بخش کوچکی از انبوه کارآفرینان سیلیکونولی مربوط میشود. پس تکلیف بقیه شرکتها و کارآفرینان چیست؟
شاید بتوان گفت یکی از موثرترین عوامل موفقیت سیلیکونولی نحوه کنار آمدن این منطقه با پدیده «شکست» است.
شاید در کمتر جایی از دنیا به اندازه سیلیکونولی شکست -یا عدم موفقیت- به راحتی پذیرفته میشود و راههای جانبی به عنوان قدمهای بعدی پس از شکست وجود دارد. ساز و کارهای این فرهنگ پذیرش شکست هم جالب توجه است.
بعضی از این ساز و کارها به نحوه همزیستی و ارتباط تنگاتنگ استارتآپها با شرکتهای بزرگ بازمیگردد که راه را برای بازگشت به عنوان یک کارمند در شرکتهای بزرگ برای موسسان و کارکنان استارتآپها باز میگذارد.
در واقع خیلی از شرکتهای بزرگ ترجیح میدهند که افراد یا تیمهایی را که سابقه کارآفرینی -هر چند ناموفق- دارند به استخدام خود درآورند.
بخشی دیگر از ساز و کار هم به این باور جمعی بازمیگردد که یادگیری از شکست تنها در حد یک شعار نیست و به خصوص در عرصه کارآفرینی ما به ازای واقعی و بیرونی دارد. به همین خاطر سرمایهگذاران نیز اغلب به کارآفرینانی که پیشتر در کارنامهشان فعالیتهای استارتآپی دارند روی خوش نشان میدهند.
این ساز و کارها در کنار این مساله مهم که ریسک مالی استارت آپها اغلب بر عهده کارآفرینان نیست، باعث میشود صاحبان ایده با خیال آسودهتری بتوانند به کارآفرینی روی بیاورند.
در مورد شرکتهای باسابقه مانند اچپی که شما پرسیدید مساله تا حد زیادی متفاوت است و دلایل افول این شرکتها از دلایل افول شرکتهای بزرگ و باسابقه که در ادبیات تجارت به تفصیل بررسی شده چندان جدا نیست.
خیلی وقتها این شرکتها پس از مدتی و با جایگزین شدن نسل اول مدیران و موسسان دچار بحران هویت میشوند یا اینکه نمیتوانند به تغییراتی که در ساختار بازار و تکنولوژی اتفاق افتاده پاسخ مناسبی بدهند.
اچپی مثال خوبی است. به عقیده من این شرکت در یک دهه اخیر دچار بحران هویتی شدیدی بوده و مجموعهای از مدیران نهچندان زبده -که خانم کارلا فیورینا کاندیدای حال حاضر جمهوریخواهان نیز جزو آنهاست- و تصمیمات نادرست باعث یک بحران در سطوح مختلف در این شرکت شده است.
به طور مشخصتر اچپی از یک سو نتوانست به تغییر ساختاری بازار مصرفی از کامپیوترهای شخصی به تلفنهای هوشمند و تبلتها به خوبی پاسخ دهد و از سوی دیگر مدتهاست که خلاقیت درونزا را فراموش کرده و خرید یا ادغام با شرکتهای دیگر را به عنوان تنها پاسخ راهبردی به این موضوع به کار برده است (کاری که در سال ۲۰۰۱ با ادغام با شرکت کامپک یا در سال ۲۰۱۰ با خرید شرکت پالم برای ورود به بازار تلفنها و تبلتهای هوشمند کرد. به خصوص مورد دوم که شکست بزرگی برای شرکت محسوب میشد).
مدیرعامل جدید این شرکت تصمیم به تقسیم سازمان به دو شرکت مجزا گرفته که بخش شناختهشدهتر شرکت، در تولید کامپیوترهای شخصی و پرینتر را از بخش سرویسهای سازمانی شرکت جدا میکند و امروز که من با شما صحبت میکنم اولین روزی است که اچپی در قالب دو شرکت مجزا در بازار بورس عرضه شده است و باید دینامیک آینده شرکت را در ماههای آینده مشاهده کرد.
نظر شما در مورد چرایی به وجود آمدن حباب داتکام چیست؟ با ترکیدن حباب داتکام در سال 2001، چرا شرکتهای یاهو، آمازون و ایبی از این بحران به سلامت عبور کردند؟ و از این واقعه چه درسی میشود گرفت؟ آیا امکان وقوع مجدد آن وجود دارد؟
یک الگوی کلی و تکرارشونده وجود دارد که خیلی از حبابهای تکنولوژیمحور را توضیح میدهد. به این ترتیب که پس از هر انقلاب تکنولوژیک، خوشبینی بیش از حد و فراگیری در مورد پتانسیلهای کوتاهمدت تجاری آن تکنولوژی باعث میشود سرمایهگذاری بیش از ظرفیت سوددهی روی آن تکنولوژی و شرکتهای مرتبط با آن انجام شود.
این مساله منحصر به حباب داتکام هم نبوده و مثلاً ۱۵۰ سال پیش از آن، حباب تکنولوژیمحور دیگری در انگلیس حول شرکتهای راهآهن که تکنولوژی روز آن زمان بوده شکل گرفته و پس از چند سال در نهایت ترکیده است.
در دوران منتهی به حباب داتکام نسبت قیمت به سود در بازار سهام -که توسط رابرت شیلر به عنوان یک شاخص ردیابی حبابها معرفی شده- به بالاترین میزان خود رسید.
باور جمعی اینکه یک تغییر ساختاری به واسطه توسعه تکنولوژی اینترنت در بازار اتفاق افتاده باعث شد این شکاف عظیم سوددهی و ارزشگذاری نادیده گرفته شود و در نهایت به ترکیدن این حباب منجر شود.
اما در پاسخ به امکان وقوع مجدد اینگونه حبابها باید عرض کنم یک خوشبینی دستهجمعی نسبت به ادامه طولانیمدت یک روند افزایشی قیمت همواره میتواند به حبابهای دیگری منجر شود.
کما اینکه بلافاصله بعد از ترکیدن حباب داتکام، در سطح گستردهتری حباب قیمت مسکن را شاهد بودیم.
در حال حاضر هم شرکتهای بسیاری در چند سال اخیر پیرامون سهگانه تکنولوژیهای جدید این سالها -تلفنهای هوشمند، رسانههای اجتماعی و دادههای بزرگ- شکل گرفتهاند و بعضی از تحلیلگران بازار معتقدند این قبیل شرکتها بیش از مقدار واقعی ارزشگذاری شدهاند و حباب دیگری شکل گرفته است.
البته اگر به نسبت قیمت به سود نگاه کنیم، آن افزایش عجیب و غریب سال ۲۰۰۰ را نمیبینیم. اما از طرف دیگر بسیاری از این شرکتها همچنان خصوصی هستند و این شاخص ارزشگذاری مازاد روی آنها را به خوبی نشان نمیدهد.
در حال حاضر بیش از ۱۲۰ شرکت خصوصی با ارزشگذاری بیش از یک میلیارد دلار وجود دارد -مثل اوبر یا دراپ باکس- که در دنیای تکنولوژی و سرمایه به آنها یونیکرن (تکشاخ) میگویند و ارزشگذاری همین شرکتها باعث گمانهزنی در مورد بروز یک حباب دیگر شده است.
با توجه به نزدیک شدن به زمان تعدی تکنولوژی نانوالکترونیک از قانون مور، آیا شما پایانی برای سیلیکونولی تصور میکنید؟
آنچه مسلم است این است که نیاز به قدرت محاسباتی بیشتر و ارزانتر یکی از ستونهای اصلی تحول دنیای اطلاعات است و من عقیده دارم که شبکه گسترده و پرتوان محققان فیزیک، علم مواد و الکترونیک راه حلهای موقتی یا بعضاً انقلابی برای پاسخ به این نیاز خواهند یافت.
از طرف دیگر نوآوری در سیلیکونولی مدتی است که از وابستگی تنگاتنگ سالهای نخست با قانون مور رهایی یافته و فعالیتهای موجود در آن منطقه گستره وسیعی از صنایع و تکنولوژیها را فرا میگیرد.
کشورهای دیگر نیز اقدامی برای این موضوع کردهاند؟ در واقع چنین نسخهای برای دیگر مناطق قابل تجویز است؟ به عنوان مثال، کشور استونی، اقداماتی را در ایجاد یک منطقه تکنولوژیک بزرگ در اروپا انجام داده است؟ تا چه حد این چنین اقداماتی را موفقیتآمیز میدانید؟
فکر میکنم تنها جایی در دنیا که نمیخواهد از سیلیکونولی تقلید کند خود سیلیکونولی است. از زمان موفقیت سیلیکونولی زمان زیادی طول نکشید که بسیاری از مناطق دیگر، چه در خود آمریکا و چه در کشورهای دیگر، به فکر الگوبرداری از سیلیکونولی افتادند ولی هیچگاه معادل و مشابهی برای آن در جای دیگر در این سطح و گستره به وجود نیامد.
اینکه چگونه میتوان سیلیکونولی را مشابهسازی کرد به قول آمریکاییها سوالی یک میلیوندلاری است که سالهاست مجموعهای از افراد آکادمیک، دولتمردان و سرمایهگذاران به دنبال پاسخ به آن بودهاند.
من بهشخصه فکر میکنم اکوسیستم نوآوری یک سیستم پیچیده-تطبیقی است (complex adaptive system) و بسیاری از دینامیکهای موجود در آن حاصل لایههای مختلف و گوناگونی از تعاملات بین اجزای مختلف هستند و همانطور که با کنار هم قرار دادن مواد آلی و معدنی لازم، نمیتوانیم یک موجود زنده را بازسازی کنیم، بازسازی سیلیکونولی در جای دیگر با صرف تلاش برای تقلید و مشابهسازی کاری بسیار دشوار و بعید است.
در همین آمریکا، فردریک ترمن معاون آموزشی-پژوهشی دانشگاه استنفورد که به عنوان پدر معنوی سیلیکونولی شناخته میشود، در اواسط قرن پیش بعد از نقشآفرینی در ایجاد و موفقیت سیلیکونولی، به شمال ایالت نیوجرسی در کنار شهر نیویورک رفت تا منطقهای مشابه سیلیکونولی را در آنجا راهاندازی کند. تلاشی که بعد از چند سال بیثمر ماند.
مدتی بعد و در سالهای اولیه دهه 90 میلادی، مایکل پورتر استاد معروف هاروارد، ابداعکننده و مبلغ روشی از بالا به پایین برای مراکز نوآوریهای ناحیهای پیرامون دانشگاههای تحقیقاتی شد و دولتهای زیادی را متقاعد کرد که با صرف میلیاردها دلار چنین مراکزی را به امید به وجود آوردن سیلیکونولی دیگری تاسیس کنند، اما سیلیکونولی موعود هیچگاه بازتولید نشد.
با این حال سیستمهای نوآوری در بعضی از مناطق مثل استونی، برلین، مناطقی از چین و هند موفقتر عمل کردهاند، هر چند که هر کدام از این مناطق داستان موفقیت خود را دارند که لزوماً مشابه یکدیگر نیز نیستند.
داستان استونی در سالهای اخیر توجه زیادی را به خود جلب کرده و گروهی آن را سیلیکونولی اروپا نامیدهاند.
نقش دولت در توسعه زیرساختهای فناوری اطلاعات و اینترنت با سرعت بالا و ایجاد مشوقهای مالی یکی از عوامل موثر بوده است که عامل بسیار مهمی در تزریق انرژی به چرخه نوآوری محسوب میشود: اسکایپ و دو، سه نام بزرگ دیگر که به عنوان تجربههای موفق نقش الگو و منبع الهام را داشتهاند.
البته میان موفقیت چند استارتآپ که سرمایهگذاران و خریداران و مشتریان آنها همگی در خارج از استونی وجود دارند، تا به وجود آمدن یک اکوسیستم تمامعیار نوآوری راه درازی است و باید دید که این راه پیموده میشود یا خیر.
چگونه میتوان یک نسخه داخلی از سیلیکونولی در ایران پیاده کرد؟ بهکارگیری ایرانیهای موفق در عرصه کارآفرینی برای توسعه فناوری در کشور به چه شکل ممکن است؟
راستش نمیدانم در صورت موفقیت، نسخه داخلی یک سیستم نوآوری در داخل ایران چه شکلی دارد. فکر میکنم خیلی هم قابل پیشبینی نباشد. در این خصوص بیشتر باید زیرساختها و ابزار لازم را مهیا کرد، حمایتهای لازم را انجام داد و اجازه داد با یک روند درونزا سیر خودش را -که باید تاکید کنم پر از آزمون و خطاست- طی کند و دید که نسخه به چه شکل درمیآید. اما چه میشود انجام داد؟
یک بخش از آنچه میتوان انجام داد به ایجاد بستر مناسب کسب و کارهای تکنولوژیمحور بازمیگردد. برای مثال کمک به دسترسی همگانی، ارزان و آسان به اینترنت سرعت بالا، بازار بالقوه محصولات شرکتهای نوپا را توسعه میدهد.
باید توجه داشته باشیم که سرعت اینترنت تنها طول زمان دسترسی به اطلاعات را تغییر نمیدهد بلکه اصولاً بسیاری از استفادهها را از اساس ممکن یا ناممکن میکند و تجربه کشورهایی مثل کره جنوبی، سنگاپور، استونی و فنلاند نشان داده سرمایهگذاری روی سرعت و دسترسی به اینترنت بازگشت مناسبی در زمینه نوآوری دارد.
یا فرضاً تدوین و اعمال ساختار مناسب قانونی حقوق پدیدآورندگان محصول و چارچوبهای ثبت و حفاظت از اختراع که لازمه فعالیتهای نوآورانه است.
بخش دیگر کمک به ایجاد چرخه تحقیق و توسعه است، این موضوع هم در قالب مشوقهای مالی برای صنعت و هم در رابطه با ایجاد مشوق برای همکاری صنایع و دانشگاهها و هم در قالب اعطای بودجههای تحقیقاتی به دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی قابل اجراست.
البته همانطور که قبلاً هم اشاره کردم، ایجاد پروسه دقیق و بر اساس شایستهسالاری در این فعالیتها به اندازه خود اختصاص بودجه اهمیت دارد و به راحتی میتواند از نظر دور بیفتد و صرفاً باعث ایجاد رانتی جدید شود.
ایرانیهای موفق و کارآفرین خارج از کشور هم میتوانند در تامین سرمایه موثر باشند که این کار از طریق ارزیابی ایدههای تجاری و همچنین راهنمایی و مربیگری برای کارآفرینان داخل کشور میتواند انجام شود.
ایرانیان خارج از کشور، به خصوص دانشگاهیان، همچنین میتوانند در توسعه ساز و کارها و انگیزههای توسعه و تحقیق و همینطور فرآیندهای ارزیابی پروژهها و طرحهای پژوهشی نیز به خدمت گرفته شوند.
در نهایت سیستم نوآوری در ایران به تعدادی نمونه موفق که چرخه کارآفرینی را در داخل ایران طی کردهاند، نیاز دارد که بتوانند به عنوان الگو و مشوق برای سایر کارآفرینان قرار گرفته و باعث خودانگیزی چرخه کارآفرینی شوند.