هر چند «نیکول کیدمن» برای بازی در نقش «ویرجینیا وولف» در فیلم «ساعت ها» دماغ عاریه ای و بزرگی به صورتش داشت اما وقتی در سکانس پایانی فیلم، با شجاعت جیب های لباسش را پر از قلوه سنگ کرد و به گدار رودخانه «اوز» زد، بسیاری از تماشاگران مجذوب چهره خلاق و عاصی «ویرجینیا وولف» شدند.
کیدمن، ایفاگر نقش وولف در این فیلم بود که به ساعات پایانی زندگی این نویسنده می پرداخت. احتمالا تماشاگران فیلم بعد از تماشای فیلم به سراغ آثار وولف رفته اند تا در آنها نیز عصیان و شجاعتی را دوباره کشف کنند که در شخصیت وولف هم آکنده بوده اما آنها در نهایت حیرت پس از خواندن (و در بهترین حالت، تمام کردن کتاب) دچار نوعی کرختی، گیجی و شاید ناامیدی می شوند که اسباب حیرت شان را فراهم می کند.
این تماشاگران متحیر، به واسطه فیلم «ساعت ها» می دانند که وولف، چهره بچگانه ای داشته، با صدای بلند حرف می زده، قاه قاه می خندیده و طنز آشکاری هم همیشه در سخنانش جاری بوده که اغلب جانداران از آن جان به سلامت نمی بردند اما هیچ یک از این ویژگی ها در آثار وولف دیده نمی شود.
نیکول کیدمن در ویرجینیا وولف
شاید این تماشاگران زیادی سنتی هستند و اصرار دارند هر نویسنده، آیینه ای از آثارش یا بالعکس باشد. درست است که ویرجینیا و خواهرش «ونسا»، کودکی و جوانی شان را د ر لندن گذرانده و پای ثابت بسیاری از محافل ادبی بوده اند و تا نیمه های شب با جوانان درباره ادبیات و هنر گپ می زده اند اما اثری از خروش جوانی در آثار وولف دیده نمی شود.
ویرجینیا وولف چه می گوید؟
هم در خاطرات 10 جلدی وولف مشهود است و هم در گفته های دیگران درباره او؛ که ویرجینیا روزهای خوش احوالی اش پر حرف بود و با صدای بلند حرف می زد و می خندید اما در روزهای بدحالی، نه حرف می زد و نه چیزی می خورد. فقط و فقط فکر می کرد.
ایده برخی از سخنرانی ها و داستان های او در همین لحظات شکل گرفته است؛ مثلا کتاب «اتاقی از آن خود» نتیجه کلنجارهای مدام او با بستر، مرگ، خاطرت و بدحالی است. ویرجینیا در نوجوانی مادر و یکی از خواهرانش را از دست داده بود و همیشه از این فقدان در آسیب و رنج بود. بعدها مرگ پدر و برادر سوگلی اش نیز، مواد کافی برایش فراهم آوردند تا روزهای بدحالی اش بیشتر و بیشتر بشود.
وولف در بسترش دست و پا می زد و با خاطرات آنها خوش بود، خاطراتی که او را از حال به گذشته دوست داشتنی می رساند. شاید به همین علت است که متون وولف برای برخی از خوانندگان دردسرساز بوده و باعث ایجاد «دل مردگی، گیجی یا تشویش در خوانندگان شده است. با خواندن آثار وولف قدرت و اندازه مقاومت تان سنجیده می شود. شاید بهترین کار این است که خودتان را تسلیم وولف کنید و به خودتان اجازه بدهید تا در امواج ناخودآگاه، کمی گیج یا حتی منحرف شوید.
وولف هیچ وقت نخواست معلم باشد و مانند آنها بنویسد یا چیزی به دیگران یاد بدهد. با این همه باید اعتراف کرد که او درس بزرگی به خوانندگانش می دهد و از آنها می خواهد تا چگونه دیدن را بیاموزند.
جهانی که وولف تصویر کرد، آینه ای بود از انسان واقعی؛ موجودی که تنها، ضعیف و فانی است. شاید انتظار نداشته باشیم که زنی، با جسارت و شجاعت، چنین آیینه ای در برابرمان بگیرد و همان جهانی را در آثارش بخوانیم که هر روز تجربه اش می کنیم؛ جهانی که در برابرش تنها، ضعیف و فانی هستیم. وولف به خلاف بسیاری از معاصرانش سعی نکرد تا با باورهای مذهبی، وابستگی های سیاسی یا تمایزات اجتماعی، دنیایی برای خوانندگانش بسازد که به هیچ وجه واقعی نبود.
او و نویسندگانی مانند او سعی کردند تا لحظه هایی را آشکار کنند و گوشه هایی از انسان را نمایش بدهند که همیشه پنهان بود و همه از تصویرش طفره می رفتند؛ لحظه ای رو به زوال، کُند و سرد از انسانی فانی و تنها.
وولف می گوید چطور کتاب بخوانیم؟
اگر احتمالا جزو آن دسته از خوانندگان بدشانسی هستید که هر وقت قصد داشته اید سراغ ویرجینیا وولف بروید، تلویزیون نمایشنامه «ادوارد آلبی» یعنی «چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟» پخش کرده و در نتیجه از مواجهه با آثار وولف حذر کرده اید و صرفا به خواندن خلاصه های اینترنتی درباره آثار وولف تن داده اید یا شاید هم بدشانس تر از این حرف بوده اید. بارها برگردید و یک پاراگراف را برای چندین بار بخوانید، باز هم بهتر است خطر کنید و دوباره به سراغ وولف بروید.
شاید بهترین مواجهه برای رو در رویی با آثار وولف، مقاله «چگونه کتاب بخوانیم؟» باشد که خود وولف نوشته است. به نظر او بهترین راه برای درک اثر ادبی آن است که خوانندگان از هیچ دستور یا اندرزی تبعیت نکنند و تنها به غریزه شان اعتماد کنند.
به گمان وولف مهمترین ابزار برای هر خواننده ای، استقلال نظر است. اگر قرار باشد شکسپیر به ما بگوید که «هملت» بهتر است یا «شاه لیر»، یا ارزش های آثارش چیست، آنگاه دیگر آزادی و استقلال خواننده از بین می رود.
وولف معتقد است هر جایی که در آن به وسیله قوانین محصور بشویم دیگر اثری از خود واقعی ما باقی نمی ماند. به نظر او بهترین رویکردی که می توان درباره آثار ادبی در پیش گرفت این است که تعصبات و پیش زمینه ها را درباره اثر کنار بگذاریم و بعد بخوانیم.
وولف درایت بسیاری در مواجهه با ادبیات داشت و به سبب روشن بینی شخصی، زودتر از جامعه و محافل ادبی حرکت می کرد. او چندین دهه قبل نوشت: «خواننده نباید چیزی را به نویسنده امر کند و بهترین کار این است که سعی کند همکار او باشد و با او چیزی را بسازد.» به گمانم کلید گشایش آثار وولف نیز در همین نکته نهفته که از دریافت های دیگران صرف نظر کنیم و خودمان فارغ از تصمیمات به سراغ وولف برویم.
دستورالعمل وولف خوانی
برای خواندن آثار ویرجینیا وولف باید چه کار کنیم و از کجا شروع کنیم؟
1- بهتر است ابتدا خواندن آثار این نویسنده را با کتاب یادداشت های روزانه اش شروع کنید.
2- تحت هیچ شرایطی به سراغ نقدهای ادبی اغواگرانه ای که معتقدند همه چیز را درباره وولف به شما می آموزند یا کتاب های ترسناکی نروید که عناوینی مانند «ادبیات سیال ذهن» دارند.
3- وقتی وولف را با خاطراتش شروع کنید، کلید برخورد با آثار ادبی اش را به دست می آورید. خاطرات وولف باعث می شوند با نظام فکری، رنج ها، شادی ها و لذت های گهگاهی او آشنا شوید. در نتیجه وقتی بعدها به سراغ «خانم دالووی» یا «به سوی فانوس دریایی» می روید، دیگر با رنج ها و دردهای قهرمانان و راویان آثارش کاملا آشنا هستید.
4- زمان در آثار وولف مانند همان زمانی است که خودتان تجربه می کنید؛ گاهی با دیدن یک شیء یا استشمام بو، به دام خاطرات می افتید و سال های گذشته به آنی در ذهن تان پررنگ می شود. نظیر همین اتفاق در خانم «الووی» می افتد. «کلاریسا» صبح زود از خواب بیدار می شود و فقط چند ساعت وقت دارد تا برای میهمانی عصر آماده شود. درست است که تمامی زمان در حد فاصل این چند ساعت اتفاق می افتد اما محل رویداد وقایع، در ذهن کلاریسا است؛ پس زمان مانند رود آبی، جاری است و به هر جا می خواهد سرک می کشد و هیچ ممنوعیت یا محدودیتی نمی شناسد.