«مردم جهان اعضای یک خانواده اند و دنیا متعلق به همین خانواده است؛ همه متفاوت و همه خویشاوند.» این پیامی بود که عیسی و عبدالله امیدوار تلاش کردند تا گوش همه دنیا برسانند. این دو برادر سال 1333 سفری با موتور سیکلت به دور دنیا آغاز کردند تا بیشتر از هر انسانی ببینند و بدانند و تجربه کنند و دنیای خود را وسعت دهند.
آنها در طول سفر خود با نوشتن مقالات، عکس برداری و تهیه مستند، برگزاری نمایشگاه و اجراهای رادیویی علاوه بر تامین هزینه سفرف شعار خویشاوند را به دورترین و بدوی ترین سرزمین های جهان رساندند. چنین سفری با فناوری امروز هم برای ما بسیار دشوار است و گذشت 60 سال از این سفر پژوهشی و ماجراجویانه، برزرگی این تلاش را دوچندان در نظرمان می آورد. عیسی امیدوار در یک روز زمستانی با ظاهری سراسر آراسته و با سرزندگی بی بدیل برای گفت و گو به دفتر ماهنامه دانشمند آمد. او که متولد 1308 است، موقع عکاسی از او بر پشت بام ساختمان دانشمند، ترجیح داد روی صندلی بایستد تا که بر آن بنشیند!
چطور شد که انگیزه کاوش در شما ایجاد شد و به فکر سفر به دور دنیا افتادید؟
شروع همه ماجراهای ما بر می گردد به گذشته های دور، به خانواده و نوجوانی ما. اسباب بازی ها برای بچه ها سرنوشت ساز هستند. یک بار که با مادرم به شاه عبدالعظیم رفتیم، در راه نزدیک حرم، اسباب بازی های حلبی می فروختند و من آرزو داشتم یکی از آنها را داشته باشم و مادرم برایم خرید. بعد از آن خودم در خانه گاهی چیزهایی درست می کردم.
خانواده خیلی در تربیت فرزندان راهگشا است. مادرم یک بار دست من و برادرم را که بچه های آخر بودیم گرفت. به زیارت امام رضا (ع) در مشهد برد. در جاده های خاکی و کوره راه های جاده های قدیم که راه سخت و پر از چاله های عمیق بود. مادرم برای ما از شهرهایی که در مسیر بودند و بناهای به جا مانده و دیدنی های شهرها و همه اطلاعاتی که می دانست، صحبت می کرد و ما خیلی چیزها یاد می گرفتیم.
بعدها با برادرم وارد باشگاهی در خیابان جمهوری شدیم. من و دوستانم تقاضا کردیم دفتری آنجا در اختیار ما بگذارند. و موسس سازمان کوهنوردی آنجا شدیم. از حدود شانزده سالگی با برادر و دوستانم خیلی از قله های ایران را فتح کردیم و غارهای زیادی را کشف کردیم. داخل این غارها بسیاری از اشیای مربوط به گذشته های دور و انسان های قدیم به جای مانده بود؛ ابزارهایی مثل چراغ پیه سوز، شمشیر و حتی جمجمه انسان. اینها برای ما خیلی سوال برانگیز بود که چرا، چرا، چرا؟ ما رفتیم تا جواب این چراها را پیدا کنیم.
این انگیزه سفر که از جست و جو در غارها شکل گرفت، پای شما را در ایران به کجا باز کرد؟
هدف ما از ابتدا و زمانی که در غارها جمجمه های انسان را پیدا می کردیم (مثل غار زالن گاه/ ظالمگاه در طالقان) شکل گرفت. اینها برای ما انگیزه به وجود می آورد که ببینیم چرا انسان ها اینجا زندگی می کردند. چرا انسان های بدوی وجود داشتند و چگونه زندگی انسان ها بدوی وجود داشتند و چگونه زندگی انسان ها به این صورت (امروزی) شکل گرفته است. انگیزه ما از ابتدا تحقیق روی انسان های بدوی جهان و نحوه مهاجرت آنها بود.
در ایران خیلی با عشایر سفر می کردیم تا زندگی آنها را از نزدیک ببینیم. کار ما یک دفعه و با یک جرقه شروع نشد. این حس کنجکاوی برای ما فقط از جنبه مردم شناسی نبود؛ گاهی هم جنبه تاریخی پیدا می کرد.
هنگام ییلاق و قشلاق عشایر، یک هفته تا بیست روز با آن ها سفر می کردیم و زندگیشان را بررسی می کردیم. آن زمان مجله اطلاعات هفتگی مقالات ما را منتشر می کرد. بعد از آن به فکر سفر به دور دنیا و دیدن انسان های بدوی و نحوه مهاجرت آنها افتادیم.
در طول سفرها شهرها و مسیرهای خود را روی چه حسابی انتخاب می کردید؟
ما صرفا برای جهانگردی و گردشگری نرفته بودیم؛ کار ما یک کار پژوهشی و علمی بود. ما راجع به پیدایش اسکیموها بحث، گفت و گو و تحقیق می کردیم. وقتی در ارتفاعات آند با اینکاها دیدار کردیم، بررسی کردیم که از کجا آمده اند. در آمازون راجع به آنها بحث و گفت و گو داشتیم. اینکاها از آمازون به سمت شمال رفته بودند. به اقیانوس کبیر (اقیانوس آرام) رفتیم و این کاری بود که اینکاها انجام داده بودند و درواقع آنها به دنبال خورشید رفته بودند.
ما همان مسیر را رفتیم. اینکاها در سواحل پرو هم بودند. آنها قرن ها قبل برای پیدا کردن جایگاه خورشید مهاجرت کرده بودند و به اقیانوس کبیر رفتند و نتیجه این شد که دریافتیم اقوامی که در جزایر پلونزی بودند تا تاییتی و نزدیک استرالیا و جنوب زلاند نو (نیوزلند) می رود؛ آنجا بومی هایی به نام مائوری ها حضور دارند که همان اینکاها هستند و یا ریشه مشترک با اینکاها دارند. چندین هزار سال طول کشیده تا پراکندگی آنها به وجود آمده است. نیوکالادوینا، تاییتی، جزایری از شیلی، ایتسر آیلند و چندین جزیره دیگر مثل گالاپاگوس مسیر مهاجرت این قوم بود که ما چندین ماه بین آنها زندگی و این قوم را ریشه یابی کردیم.
به طور کلی در استرالیا و کانادا تا 40 هزار سال قبل انسانی وجود نداشته است. نئاندرتال ها کم کم به شمال آفریقا و بعد اروپا راه پیدا کردند. داخل غار زندگی می کردند و از سایش سنگ آتش به وجود می آوردند.
زمانی این قاره ها به هم وصل بوده است. فیل عظیم الجثه ای که در آفریقا بوده در آلاسکا هم بوده که همان به ماموت تبدیل شد. جنوب اروپا و اطراف نیس در جنوب فرانسه یا جنوب ایتالیا فیل وجود داشته. بعدها روی بدن فیل ها پشم و زیر پوست بدنشان چربی به وجود آمد تا بتوانم از آنها در برابر سرما دفاع کند و درواقع فیل ها خودشان را با منطقه محیط زیستشان تطبیق داده اند.
هر انسان یا هر موجودی با محیط زیستش وقتی پیدا کرده است. خرس های قطب شمال سفیدند، اما خرس های جنوب آلاسکا قهوه ای یا سیاه هستند. روباه ها و پرنده ها در شمال همه سفید و تابع محیط زیست خودشان هستند.
انسان ها در نقاط مختلف دنیا ویژگی های خاص منطقه جغرافیایی خود را دارند به طور مثال، سیاه پوستی و سفیدپوستی داخل ژن انسان هاست. یا مثال های دیگر، پیگمه ها در کنگوی مرکزی در قلب آفریق که جنگل خیلی پرپشتی بوده است، کمتر آفتاب می دیدند و مواد غذایی شان فرق داشته و قدشان خیلی کوتاه و حدود 125 سانتی متر است؛ در صورتی که افراد در قبیله دیگری در شرق آفریقا قدشان حدود دو متر است. این بستگی به منطقه زندگی دارد. آفتاب، آب های سطحی، مواد غذایی و… تاثیر می گذارد.
قبل از دوران یخبندان، آلاسکا منطقه استوایی بوده. آن زمان جا به جایی های زمین زیاد و جنوب قاره آمریکا به قطب جنوب وصل بوده است. هنوز هم قاره آمریکا و آفریقا از هم فاصله می گیرند. در کتاب نتوانستیم خیلی به مسایل علمی سفرمان بپردازیم. در طول سفرهایمان که یک سفر هفت سال و دیگری سه سال به طول انجامید به دنبال این تغییرات و نحوه زندگی انسان های بدوی بودیم.
هدف ما از اول بررسی زندگی اقوام بدوی جهان بود، به همین دلیل بین بدوی ترین اقوام و قبایل مخلتف در دورافتاده ترین نقاط دنیا رفتیم و زندگی روزمره، داستان ها و افسانه هایشان را بررسی کردیم.
چطور با آنها ارتباط برقرار می کردید؟
هم دیداری و هم با اشاره. زبان زیاد مهم نبود و در آن قبایل بعد از دو ماه زبانشان را یاد می گرفتیم، چون واژه های آنها محدود بود و ما با آنها زندگی می کردیم و به راحتی زبانشان را می آموختیم. ما به جز زبان، راه و رسم زندگی آنها را می دیدیم این که چطور الیاف گیاهی را تاب می دهند و ننو می سازند.
از بخش های علمی و پژوهشی سفر بیشتر بگویید؛ مثل راهپیمایی های عملی در شمالگان یا جنوبگان (قاره قطب جنوب).
من نتوانستم به قطب جنوب بروم. سفر ما که به شیلی رسید خیلی سر و صدا داشت. نیروی دریایی شیلی ما را خوب می شناخت. پس از پایان سفرمان دوباره به شیلی رفتیم تا به قطب جنوب برویم. قطب جنوب جایی نیست که بتوان راحت با یک کوله به آنجا رفت. می خواستیم با یک گروه علمی از شیلی به قطب جنوب برویم، اما آنها فقط یک نفر را می توانستند همراه خود ببرند و برادرم (عبدالله) با آنها رفت و نود روز آنجا بود.
ما سال 1337 و 1338، به مدت 6 ماه در قطب شمال در شرایط اقلیمی خیلی سخت بودیم. زمستان آنجا بودیم که یکی دو ساعت روز بود و بیشتر شب بود. تابستان را در آلاسکا بودیم. از جزیره هوکایدو شمال ژاپن با یک قایل ماهیگیری به قاره آمریکا و از آنجا به آلاسکا و سپس به قطب شمال رفتیم.
تابستان را در آلاسکا بودیم و زمستان را به منطقه قطبی ایالات متحده اطراف جز یره هودسن رفتیم. ما با اسکیموها داخل ایگلو زندگی می کردیم و با آنها سفر می کردیم. اسکیموها یک ایگلو رادر یک ساعت می ساختند. آنها ایگلو را می سازند و کنارش یک ورودی (Porch) می سازند که دالان است تا هم باد و بوران مستقیم به داخل ایگلو نیاید و هم شکارهای منجمد آنجا بماند. ایگلو یک پنجره هم دارد که شیشه آن یخ شفاف رودخانه است. در یک ایگلو تقریبا یک ساعت بلوک های برف را کنار هم می چینند و بعد یک اسکیمو روی سقف می رفت و سوراخ ها را می گرفت و آن را محکم می کرد. داخل یک ایگلو گاهی دو یا سه خانواده هم زندگی می کردند.
داخل ایگلو نمی توانستند چراغ پیه سوز روشن کنند یا حرارتی ایجاد کنند، چون دیواره ها آب می شد. یک سکو درست می کردند و روی آن پوست کاریبو پهن و از پوست آن کیسه خواب درست می کردند. برای آب شدن برف، برف را در دهان می گذاشتند تا آب شود به عنوان آب برای تمیز کردن پوست استفاده کنند.
آنها چوب یا علف برای روشن کردن آتش نداشتند. فقط گاهی اوقات با حرکت آب اقیانوس چوب هایی از سمت جنوب به سمت آنها می آمد که برای اسکیوها خیلی باارزش بود و از آن قایق درست می کردند. قایق هایی مثل کایاک یا امیاک را با استخوان و پوست نهنگ های دریایی می ساختند. برای اسکیموها مسئله اصلی تنوع ژنتیکی بود. همین نبودن تنوع ژنتیکی باعث شده خیلی از قبیله های بدوی آمازون وقتی در برابر مردم خارجی قرار گرفتند، میکروب ها به بدنشان آسیب بزند و آنها را منتقرض کند.
اسکیموها و انسان های بومی قاره آمریکا از اول آنجا نبوده اند و تا پیش از بیست هزار سال قبل انسانی آنجا سکونت نداشته است. انسان از آسیا به آن مناطق رفته است. همراه با حیوانات روی زمین مهاجرت کردند، زیرا تغذیه آنها از مین راه بوده است. ناحیه ای بین سیبری و آلاسکا بود که انسان ها از آنجا از روی یخ ها عبور کردند و وارد سرزمینی شدند که ما امروز به آن قاره آمریکا می گوییم.
هر استخوانی از انسان یا حویانی که پیدا کنید می توانید قدمت آن را مشخص کنید. زمانی که ما استخوان ها را بررسی می کردیم دانشمندان هنوز هیچ استخوانی را پیدا نکرده بودند که قدمتی بیشتر از بیست هزار سال داشته باشد. عده ای از اسکیموها برای پیدا کردن غذا یا محل اقامت بهتر به پایین کوچ کردند تا به آمریکای مرکزی رسیدند. آزتک ها بودند که فرهنگ پیشرفته ای را آنجا به وجود آوردند و نزدیک گواتمالا مایاها بودند که فرهنگ مایا را به وجود آوردند و پیشرفته تر از همه اینکاها بودند که ابتدا در خود آمازون بودند. پس از هزاران سال انسان ها به جنوبی ترین سرزمین های قطب جنوب و پاتاگونیا و نزدیک قطب جنوب رسیدند.
هیچ وقت شده بود که در جایی از سفر برای نجات مجبور شوید خودتان خلاقیت به خرج دهید یا اینکه دیگر راهی برای نجات نمانده باشد؟
در قطب شمال و در دمای 60 تا 65 درجه زیر صفر اوضاع خیلی سخت بود. اسکیموها به هیچ عنوان چوب برای سزواندن یا ساختن خانه ندارند. در منطقه اصلا درختی وجود ندارد. منطقه ای بسیار وسیع شاید به اندازه مساحت کل ایران زیر پوشش برف قرار داشت. همیه هفت تا 9 نفر در سورتمه بودند و سورتمه با سرعت 20 کیلومتر در ساعت می رفت. یک بار دستکشم از دستم افتاد و رفتم دنبال آن، به فاصله بیست متر به خاطر بوران، دیگر سورتمه را نمی دیدم.
چون مه غلیظی بود و از آنجایی که صدا در برف و بوران در جهت های مختلف پخش می شد به خوبی منعکس نمی شد و صدای من هم به آنها نمی رسید. تصمیم گرفتم همان جا بایستم، چون می دانستم اسکیموها مسیر دقیقی دارند و پس از نیم ساعت آنها همان مسیر را برگشتند. اما از نظر روحی وضع سختی بود و اگر یک ساعت دیر می کردند شاید من مرده بودم.
ارزش مستندات شما به این است که پس از حدود شصت سال که به آن نگاه می کنید به خاطر تغییراتی که بشر روی سرزمینش به وجود آورده، دیگر وجود ندارد. زمین در حال از بین رفتن است و بسیاری از قسمت های قطب شما که شما رفته اید به خاطر گرمایش زمین دیگر وجود ندارند. فرهنگ بشر یک دست شده و خیلی از خرده فرهنگ ها از بین رفته اند. نگاه شما که جوینده بوده اید به حفظ این فرهنگ ها چیست؟
انسان بدون هویت قومی و فرهنگی بی رنگ و روح و تهی است. تقریبا همه اقوام بدوی جهان از بین رفته اند، آمازون به کلی از بین رفته است. هر انسانی ذاتا می خواهد پیش برود و وقتی می بیند با یک قایق هرچه پارو می زند به جایی نمی رسد، به فکر ساخت و استفاده از موتور قایق می افتد که به کمک آن می تواند تا شصت کیلومتر در ساعت روی آب جلو برود.
مسئله ما حفظ محیط زیست است، اما دیگر کسی به این حرف ها اهمیت نمی دهد. ما باید فرهنگ استفاده صحیح از منابع طبیعی را یاد بگیریم. زمانی با اینکه امکانات کمتر بود، فرهنگ ها بهتر حفظ می شد؛ چون انسان ها خودشان را ملزم به رعایت اصول می دانستند.
حالا که محیط زیست دستکاری شده است و نظم جنگل و بیابان و شهر و همه محیط ها به هم ریخته است دیدتان نسبت به آینده چیست؟
انسان ها میلیون ها سال در میحطی آماده زندگی کرده اند. محیط زیست محیطی نیست که در آن درخت بکارید و زود رشد کند و محیط زیست ترمیم شود. شرق آفریقا از سودان تا کیا و تانزانیا به کلی از بین رفته است. در کنیا درخت و گیاه بسیار کم شده است. حیوانات هم الان مشکل دارند و خیلی زود از بین می روند. انسان نمی تواند برای حیوانات تغذیه درست کند. وقتی طبیعت و درخت از بین رفت، ریشه اش هم از بین می رود و ریشه که از بین رفت آب کم می شود. الان در دنیا با کم آبی مواجه هستیم و چند سالی است که گرمایش زمین هم اوج گرفته است. هرچه جلو می رویم بدتر می شود و خیلی دیر است که کاری انجام دهیم.
الان که می گویید کم آبی… شما در جاهایی مثل آمازون یا صحرای آفریقایی روزهایی که در راه بودید چگونه آب تهیه می کردید؟
در آفریقا رود نیل است و انشعابات زیادی داشته است که می رفت تا جنوب آفریقا. در آمریکای جنوبی هم در کردیرا و کوه های آند هستند با ارتفاع بیش از 6 هزار متر (قله آکاکائوا مرتفع ترین قله آمریکایی جنوبی). در زمان سفر ما رودخانه های زیادی از این کوه ها و انشعابات رود نیل جاری بود و در زمستان هم بارش ها به پرآب شدن این رودخانه های فصلی خیلی کم شده اند. چشمه ها سرازیر بود، اما الان دیگر نیست. در قطب شمال و جنوب هم یخ ها در حال آب شدن و جاری شدن در رودخانه های عظیم و اقیانوس ها هستند و به دنبال آن سطح آب اقیانوس ها بالا می آید. 6 ماه قبل من پاریس بودم و سطح آب رود سن بالا آمده است. در منطقه ونیز هم آب بالا آمده است و الان دچار مشکل شده اند.
به نظر شما الان انسان یا دیگر موجودات زنده می توانند خود را با وضع جدید وفق دهند و به زندگی ادامه دهند؟
این مشکلات محیط زیستی از صد سال پیش شروع شده است. قوتی فناوری وارد کشورها و هر خانه ای شد، ضمن اینکه رفاه برای هر خانواده ای آورد، منطقه و محیط زیست را از بین می برد. اتومبیل دارد شهر ما را ویران می کند. همین فناوری به هر جایی نفوذ می کند، از هر جایی مواد را استخراج می کند و روی زمین می آورد و به فضا می فرستد. نفت را از زیر زمین استخراج می کنند و برای انفجارها استفاده می کند و فضا و محیط را ویران می کند. باید خطرناک ترین فاجعه، یعنی انفجار جمعتی جهان، را دریابیم تا انسان ها به رشد سالم تر روحی، جسمی و معنوی برسند.
از بین رفتن منابع طبیعی نه تنها در کشور ما و آسیا بلکه در تمام قاره های جهان و کره خاکی ما ویرانگر هستند. این تازه ترین انقراض در کره زمین است. پیش از آن، دایناسورها در 64 میلیون سال قبل بوده است. فناوری های روز که به وجود آمد تا مدتی خیلی خوب بود، اما با گذشت زمان برای محیط زیست مخرب شد. این تخریب ها تنها از بین رفتن گیاه و درخت نیست؛ جنگ هایی که به وجود می آید بالاترین میزان تخریب را برای زمین دارد. در روز چند هزار هواپیما و کشتی حرکت می کنند و چقدر فضا را مسموم می کنند. الان هر روز تخریب بیشتری به همراه دارد.
شما در جایی از کتابتان راجع به نخستین سازندگان فلز هم نوشته بودید. از آنها بگویید.
انسان ها وقتی هوشمند شدند، شروع به استفاده از معادن کردند و مثلا توانستند مس را استخراج و از آن استفاده کنند. وقتی سنگ را دیدند، از آنها ظروف ساختند. از مس ابزار ساختند، نوک نیزه آنها فلزی شد و برای جنگیدن از آن استفاده کردند. بعد رقابت به وجود آمد و مثلا دیدند سنگی را از شیشه زیبایی ساختند و تصمیم گرفتند نمونه زیباتری بسازند. به این ترتیب به تدریج به معادن و مخازن زیرزمینی دست پیدا کردند.
هیچ وقت دوست نداشتید به فضا و خارج از زمین بروید؟
(با خنده) نه، منتظریم وقتی چند نفر رفتند، ما هم برویم. هدف ما بررسی زندگی انسان های ابتدایی بوده است. تا جایی که می دانیم در سیاره های دیگر و خارج از زمین انسانی وجود ندارد و چرا ما باید به آنجا برویم؟!
بسیاری تصور می کنند سفر رفتن و رها کردن زندگی عادی کاری غیرمنطقی است، شما به آنها چه می گویید؟
خیلی فکر کوتاهی است. شما چرا غذا می خورید؟ سفر برای زنده ماندن است. هرچه بیشتر سفر کنید گسترش مطالعات و دیدتان بیشتر می شود و در تمام مدت زندگی تان، فضای بازتری می توانید ببینید. زندگی را می توانید احساس کنید و هیچ چیز بهتر از این نیست که انسان با خاطراتش زندگی کند. به آزادی زندگی دیگران کاری نداشته باشد. من در فضایی که یک عمر با آن در تماس بودم زندگی می کنم. من در طول روز می خوانم یا می نویسم. کارهای کتاب ها و موزه و سخنرانی ها را انجام می دهم. الان که دارم با شما صحبت می کنم به همان دوران باز می گردم و رد حال هوای همان سفرها هستم. وقتی از آمازون یا قط شمال صحبت می کنم یعنی پرواز کردم و رفتم آنجا. یک جا نشستن و در شهر ماندن و در بستر بی غمی ها ماندن مردن است.
شهر زندانی دودآلود است. من عظمت اسرارآمیز جنگل را دوست دارم. من این لحظه را مثل لحظه پیش نمی خواهم. نگاهم را می دوزم به آنچه اینجا نیست. انسان از حادثه تغذیه می کند، البته همه اینها باید با پیش اندیشی و برنامه ریزی باشد. درختی هست در یک کویر، تک درخت خمیده شده به یک سمت چون باد از غرب به شرق می آید؛ اما ایستاده و ریشه دوانده به قلب زمین. انسان هم اگر مقاومت کند ریشه می دواند و قوی می شود.