در فرهنگ بزرگ سخن، ذیل مدخل «راستی»، می خوانیم: «راستگو و درستکار بودن، راستگویی و درستکاری، صداقت، حقیقاتا، واقعا، حقیقت، واقعیت، راست و مستقیم بودن، مقابلِ خمیدگی، عدالت، دادگری و …» اما معمولا اولین معنایی که پس از شنیدن یا خواندن واژه راستی به ذهن متبادر می شود، همان «راستگویی و درستکاری» است. جایی می خواندم: «اگر کسی راستگویی را پیشه خود قرار دهد، تمام معایب را ترک خواهد گفت؛ چون سرآمد تمام بدی ها دروغگویی است». می توان نتیجه گرفت حتی درستکاری هم وابسته به راستگویی است.
از کودکی، زبان باز کرده و نکرده، یادمان می دهند دروغ نگوییم، اما چه حکمتی است که تقریبا همه مان، این درسِ ابتدایی اخلاق در زندگی را خیلی زود به دست فراموشی می سپاریم و راه دیگری در پیش می گیریم؟ بله. البته که بخشی از این کج روی، حاصل تاثیر اجتماع است؛ اجتماعِ امروز، در پاره ای از اوقات نه تنها به دروغگویی تشویق مان می کند، بلکه حتی در بسیاری از موارد، بابت دروغگویی های مان، دستخوش و پاداش هم نصیب مان می کند، اما آیا تنها مقصر در دروغ گفتن های مان، اجتماع است؛ یعنی عامل بیرون از وجودمان؟
طی مدتی که در کنار هم، سعی در خودشناسی کرده ایم، چنین آموخته ایم که ریشه همه صفات غیر اخلاقی و ناپسندمان، در وجود خودمان است. عوامل بیرونی، فقط می توانند بر آتش زیر خاکستر بدمند و آن را از نو بیفروزند. صفت دروغگویی، از تراوشات «سامانه وهمیه» است. سامانه یا قوه وهمیه، یکی از قوای چهارگانه بخش فراجسمانیِ ساختار وجودی ماست که در حالت تعادل، موجدِ هوشیاری، زیرکی، تدبیر، دقت، مهارت، فراست، ذکاوت، احتیاط و … است. هر گاه این سامانه، از تعادل کارکردی خارج و دستخوش افراط شود، می تواند به بروز صفاتی منفی، از جمله دروغگویی منجر شود.
بیشتر ما تجربه دروغ گفتن را داشته و داریم اما تعداد این دروغ گفتن ها و همچنین شدت و حِدّت آنها در افراد مختلف متفاوت است. گرچه شاید برخی از ما از آن دست افراد باشیم که باور دارند تا به حال هرگز دروغ نگفته اند. اگر چنین است، در ادامه، برخی حقایق درباره دروغ را با هم مرور می کنیم؛ حقایقی بر پایه سال ها پژوهش دانشگاهی،از سراسر جهان:
بیشتر مردم، روزانه دست کم یک بار یا دو بار دروغ می گویند، یعنی تقریبا معادل تعداد دفعاتی که میان وعده روزانه می خورند یا دندان شان را مسواک می زنند. چه مرد و چه زن، اگر گفتگوهای شان با دیگران، بیش از 10 دقیقه طول بکشد، تقریبا یک پنجم حرف های شان، دروغ هایی خواهد بود که تحویل دیگران می دهند.
بیشتر افراد، بزرگترین دروغ های شان را به نزدیک ترین کسان شان می گویند.
یک چهارم دروغ ها منحصرا به قصد جلوگیری از ایجاد دلخوری یا برای جلب منفعت دیگران (و نه خود)، گفته می شوند.
هر چه به کسی احساس نزدیکی قلبی بیشتری بکنیم، بیشتر احتمالش می رود دروغ هایی که به او می گوییم، دروغ هایی باشد که در آنها، به نوعی، از نگاه خودمان، خیر او را می خواهیم.
از بابت میزان دروغگویی، مرد و زن مساوی هستند اما معمولا محور دروغ گفتن زنان، جلوگیری از جریحه دار شدن احساسات دیگران است، در حالی که دروغ پردازی مردان، حول محور شخصِ خودشان است.
افراد برون گرا و بسیار اجتماعی، کمی بیشتر از افراد درونگرا احتمال دروغ گفتن دارند؛ زیرا جلب توجه دیگران، و گرد آوردن دیگران به دور خودشان، برایشان اهمیت بیشتری دارد.
افرادی که شخصیتی مسئولیت پذیر دارند و همچنین در روابط شان با دیگران، عاقلانه تر و آگاهانه تر رفتار می کنند، کمتر دروغ می گویند.
رایج ترین دروغ این است: «چیزیم نیست. خوب خوبم».
این موارد، چند نمونه بسیار مختصر، از میان پژوهش های فراوانی است که در این زمینه انجام گرفته است. اگر از برخی اختلالات و بیماری های روانی که منشأ دروغ گفتن های بیمارگونه هستند بگذریم، می توان دروغ گفتن ها، یا به عبارتی دیگر، راست نگفتن ها را به چند دسته تقسیم کرد:
1- تعارف هایی که هر روز می کنیم و طفره هایی که از سر ادب می رویم: مثلا «حالم خیلی عالیه، ممنونم»، یا «نه بابا هیچ مشکلی نیست».
2- تلاش برای مصون ماندن از تنبیه، توبیخ، یا سرزنش؛ صبح خواب مانده ایم و به جلسه مهم اول وقتِ اداره مان دیر رسیده ایم و بعد، برای توجیه کردن تاخیر خود، گرفتار شدن در ترافیک را بهانه می کنیم.
3- شخصیت یا شرایط خود را پیش چشم دیگران بهتر از آنچه هست نشان دادن که معمولا ناشی از داشتن اعتماد به نفس و عزت نفس پایین است: از ملک و املاکِ نداشته، مدارک تحصیلی نداشته، خاندان پر اصل و نسب نداشته و موارد بسیاری از این دست، برای دیگران سخن سر دادن.
4- پنهان کاری عمدی: غیرقابل توجیه ترین نوع دروغ و معمولا ناشی از انجام دادن اعمالی برخلاف موازین عرفی، اخلاقی، شرعی یا قانونی و باز، معمولا، از ترس برملا شدن راز و ریختن آبرو و از دست دادن اعتبار.
5- تسلط یافتن بر دیگران: معمولا با وانمود کردن به داشتن قدرت، نفوذ، اطلاعات و اخبار دقیق و لحظه به لحظه و … (این نمونه از دروغگویی، در میان والدین، برای اعمال تسلط بر فرزندان، بسیار شایع است و از جمله معروف ترین جمله های این نوع دروغ هم این است: «من حتی پشت سَرَم هم چشم دارم»).
6- مرکز توجه قرار گرفتن از طریق جلوه دادن خود به عنوان فردی آسیب دیده، یا قربانی ظلم و آزار دیگران، به منظور جلب رقت و دلسوزی، معمولا با هدف دریافت کردن انواع کمک از دیگران، طفره رفتن از کمک کردن به دیگران، یا شانه خالی کردن از زیر انجام وظیفه؛ انواع تمارض ها از این دست هستند.
7- محافظت یا دفاع از خود: مثلا دادن شهادت دروغ در دادگاه، از بیم جان و از ترس تهدیدها.
8- مورد تایید دیگران قرار گرفتن و طرد نشدن از جمع: مثلا کسی که نه از هنرهای تجسمی، یا فرضا ادبیات، شعر یا موسیقی، سررشته ای دارد و نه به آن علاقه ای اما برای ماندن در کنار جمع دوستان، به ظاهر ادعای طرفداری و هواخواهی و مشتاقی و مطلع بودن می کند.
9- پرهیز از کشمکش و برخورد با دیگران: در بسیاری از موارد، افراد با یادآوری این عبارت به خود که: «به جنگ اعصابش نمی ارزد»، بر نارضایتی های شان از رفتار، گفتار، یا کردار دیگران سرپوش می گذارند و کلماتی را بر زبان می آورند دقیقا خلاف نظر واقعی شان: «حق با شماست»، «اشتباه از جانب بنده بود»، «اصلا راهکارِ درستش همین است که شما می فرمایید» و … در چنین مواردی، زبان بدن شخص، به وضوح با زبان گفتارش در تضاد خواهد بود.
10- پرهیز از آزرده خاطر کردن دیگران: معمولا برای کسانی پیش می آید که «نه» گفتن برایشان دشوار است؛ از سوی دیگر هم نمی خواهند خواهش کسی را رد کنند و دلی با بشکنند.
شاید بتوان مصداق های بسیارِ دیگری را هم برای دروغ گفتن یا راست نگفتن، پیدا کرد. به هر روی، اکنون و در این مقاله قصد نداریم درستی یا نادرستی هیچ یک از نمونه های عنوان شده را رد یا تایید کنیم. واکاوی بیشترِ مقوله راستی را، به امید خداوند به شماره بعدی موکول می کنیم. طی دو هفته آینده، بیایید همراه هم، روزی دست کم یک مصداق از دروغ گفتن ها یا راست نگفتن های مان را، هر چه باشد، بیابیم و آنها را یادداشت کنیم. مهم این است که بتوانیم ناراستی های خودمان را، ولو به کوچکی تعارفی که مطابق واقع نیست، در وجود خودمان بیابیم.
به انگیزه های گوناگونی اشاره کردیم که موجب دروغگویی می شوند، بی آنکه درستی یا نادرستی هیچ یک را رد یا تایید کنیم؛ برای مثال تعارف و رودربایستی، مصون ماندن از تنبیه، توبیخ یا سرزنش، دروغ پردازی با ایجاد شخصیتی کاذب، دروغ سازی به منظور سرپوش گذاشتن بر تخلفات، تسلط بر دیگران، جلب ترحم، محافظت یا دفاع از خود، جلب تایید دیگران، پرهیز از کشمکش، پرهیز از رنجاندن دیگران … پرسشی که مطرح می شود، این است که از مین این نمونه ها، کدام ها بی ضرر هستند و کدام ها زیان بار؟ و در چه صورتی است که از راست گفتن هم زیان و ضرری متوجه کسی می شود؟ همراه هم، حکایتی از گلستان سعدی را می خوانیم:
«پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن؛ که گفته اند هر که دست از جان بشوید، هر آنچه در دل دارد، بگوید […] ملک پرسید: (چه می گوید؟) یکی از وزرای نیک محضر گفت: «ای خداوند، همی گوید: (وَ الکاظمینَ الغیظ و العافینَ عنِ الناسِ). ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت، وزیر دیگر که ضدّ او بود، گفت: «ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این، ملک را دشنام داد و ناسزا گفت). ملک را روی ازین سخن در هم آمد و گفت: «آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی، که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی و خردمندان گفته اند دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز.»
می گویند دروغِ واقعی، آن است که عمدا موجب به اشتباه انداختن دیگران شود، یا به واسطه آن، اطلاعات یا معلوماتی نادرست به دیگری انتقال یابد، به طوری که موجب ضرر و گمراهی وی شود. همچنین دروغی که سبب سلب اعتبار از خود گوینده شود، در زمره دروغ های واقعی، یعنی دروغ های مذموم یا ناپسند قرار دارد. دروغ مصلحت آمیز، دروغی است که گفتنش ضرری به کسی نرساند، کسی را اغوا نکند و فریب ندهد و در کل مانع از بروز فتنه ای بشود؛ در ضمن چنین عنوان می شود که دروغ مصلحت آمیز باید به گونه ای بیان شود که در بطن آن راست باشد (البته که قضاوت و تصمیم گیری درباره این مورد آخر، بر عهده عقل سلیم و وجدانِ سالم هر فرد است)، اما در پسِ پرده انگیزه های گوناگونی که برشمرده بودیم، چه علت|ِ زمینه ای نهفته است که ما را وادار به دروغ گفتن می کند؟
ترس را می توان از مهم ترین علت های زمینه سازِ دروغگویی دانست، ترس از تنبیه و توبیخ، ترس از خوار شمرده شدن، ترس از رفتن آبرو و اعتبار، ترس از پیگرد قانونی، ترس از خارج شدن دیگران از حیطه تسلط مان، ترس از بی توجهی دیدن از دیگران، ترس از زیاد شدن توقع دیگران، ترس از مورد تعرض یا آسیب واقع شدن، ترس از طرد شدن از جمع دوستان، ترس از عواقب ناشی از نزاع با دیگران، ترس از شکستن دل دیگران و موارد دیگری از این دست.
از میان این ترس های گوناگون، برخی مثبت بوده و ناشی از احتیاط هستند؛ احتیاطی عاقلانه که ا را وادار می کند به عواقب اعمال مان بیندیشیم و از این رو درباره رفتار، گفتار و کردارمان، زاویه ای محتاطانه در پیش بگیریم؛ مبادا دلی را بشکنیم، قلبی را برنجانیم، روز کسی را با رک گویی و صداقتی که با تعقل همراه نباشد، خراب کرده، باعث ضرر و زیان یا گمراهی کسی شویم و از خود سلب اعتبار کنیم؛ به این ترتیب، آنجا که در آغاز صبح، در پاسخ به احوالپرسی یک دوست، یک همکار، یا یک همسایه، با گشاده رویی می گوییم: «خوب خوبم، شُکر»، در حالی که از قضای روزگار، هفته پر دغدغه و پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته ایم.
البته در این موارد قصدمان فریفتن دیگران نیست، بلکه دلمان نمی خواهد با بازگو کردن مشکلات مان، نشاط اول صبح را از دیگران بگیریم. انواع دیگری از ترس هم وجود دارند که منفی هستند و پیامد طبیعی رفتارهای غیرمسئولانه، غیرعاقلانه، غیرقانونی یا غیراخلاقی خود ما و ما را وادار می کنند به گفتن دروغ هایی زنجیروار.
آیا امکانش هست که از چنین ترس هایی که ترس های منفی محسوب می شوند، رهایی یابیم؟ به بیانی دیگر، در اجتماع امروزی، چگونه می توان از دروغ گفتن که گاه، حتی توانمندی و استعدادی ویژه به شمار می آید، پرهیز کرد؟ راه حل، یک کلام است: «آینده نگری»؛ به قول شیخ اجل، سعدی شیرازی؛ «علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد، دریغ سود ندارد و رفت کار از دست». جایی می خواندم: «انسان باید طوری زندگی کند که هیچ وقت احتیاج نداشته باشد چیزی از کسی پنهان کند». اگر چیزی برای پنهان کردن داشته باشیم، حاضر خواهیم شد برای آنکه همچنان در پسِ پرده باقی بماند، دروغ ببافیم و بسازیم.
به همین دلیل است که توصیه می شود در زندگی، چنان رویه ای در پیش بگیریم که شب و روز برای مان یکسان باشد. این بدان معناست که آنچه می شود در تاریکی یا به عبارت دیگر، در پس پرده، انجام داد. باید طوری انجام دهیم که اگر در روشنایی یا پیش چشم دیگران هم انجام بگیرد، هراسان یا شرمسار نشویم: «دزد است که احتیاج به شب دارد اما فلان بازرگان که کسب حلال می کند، شب و روز برایش یکسان است.»
و اما چنان که از حکایت سعدی – علیه الرحمه – هم برمی آید، راست گفتن، همیشه چاره کار نیست. شاید بتوان راست فتنه انگیز را هر سخن راستی دانست که گفتنش سبب فتنه، نفاق، خونریزی یا سوءاستفاده افراد شیاد و ریاکار شود؛ به طور کلی «صداقت تا حدی جایز است که حقوق فرد و اجتماع لطمه نبیند، وگرنه تبدیل به نوعی ساده لوحی می شود»؛ پس در هر شرایطی، باید ببینیم با چه کسی روبرو هستیم و در چه موقعیتی قرار داریم؛ چنان که می گویند: «جز راست نیاید گفت/ هر راست نشاید گفت».
در پایان باید اشاره کرد که مقصود از راستی، فقط راستی گفتار نیست، بلکه راستی کردار، رفتار، افکار و پندار را هم دربر می گیرد؛ در واقع در اینجا معنای راستی، برخلاف واژه کجی است؛ یعنی پرهیز از هرگونه کج رفتاری، کج گفتاری، کج کرداری و کج فکری. در ریاضیات، کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه را خط راست می نامند. در زندگی هم ساده ترین و کوتاه ترین راه برای رسیدن به هدف های مد نظر، راه راست است.
به جای آنکه قوه وهمیه خود را بیش از اندازه فعال کنیم تا راه حل هایی پیچیده به ما ارائه کند، گرفتارمان کند و به دردسرمان بیندازد، خوب است تلاش کنیم با کمک گرفتن از عقل سلیم و با چاشنی متعادلی از قوه وهمیه و با به کارگیری صفاتِ مثبتِ ناشی از تعادل آن، همچون هوشیاری، زیرکی، تدبیر، دقت، مهارت، فراست، ذکاوت و احتیاط؛ درباره رفتار، گفتار، کردار و حتی درباره افکارمان، نگرش و انتخابی را پیشه کنیم که از راستی به دور نباشد، از سوی دیگر، به حد ساده لوحی هم کشانده نشود که موجب ضرر و زحمت خودمان یا دیگران شود.بسنجیم که با چه کسانی نباید در گفتار یا در کردار، صادق بود، اما نه بدین معنا که خودمان از محور راستی خارج و دور شویم.
برای دو هفته آینده، همراه هم، روزی دست کم یک بار پیش از انجام دادن یکی از کارهای مان، از خود بپرسیم: «آیا با انجام دادن آن،هزار ترس کوچک و بزرگ به دلم راه پیدا نمی کند؟ آیا نگران نمی شوم که مبادا کسی از آن باخبر شود؟ اگر دیر یا زود، کسی از آنچه اکنون انجام می دهم باخبر شود، آیا شرمنده نمی شوم؟ آیا آبرو و اعتبار و احترامم به خطر نمی افتد؟ آیا می توانم با آرامش خاطر کاری را که انجام دادنش مد نظرم است، روی کاغذی یادداشت کنم، بی آنکه بیم آن را داشته باشم که کسی یادداشت را بخواند…