کارگردان فیلم سینمایی «در دنیای تو ساعت چند است» معتقد است این فیلم بیش از آنکه یک فیلم عاشقانه باشد، ماجرای یک عمر پای یک علاقه ایستادن است.
سمیه علیپور: «در دنیای تو ساعت چند است» به کارگردانی صفی یزدانیان و با بازی لیلا حاتمی و علی مصفا این روزها در سالنهای سینما در حال نمایش است؛ فیلمی که روایت بازگشت گلی از فرانسه به رشت است؛ بازگشتی که خاطرات بسیاری را زنده میکند.
این فیلم در سی و سومین جشنواره فیلم فجر حاضر بود و با وجود اینکه در نمایش مطبوعاتی و منتقدان با استقبال روبرو شد، اما جایزهای از بخش فیلم اولیها به دست نیاورد. استقبال مخاطبان از این فیلم در جریان اکران عمومی هم ادامه دارد.
یزدانیان یکی از منتقدان گزیدهکار سینمایی است که بعد از سالها، به عنوان کارگردان پشت دوربین قرار گرفت. او در گفتو گویی با خبرآنلاین، از «در دنیای تو ساعت چند است» گفت.
آقای یزدانیان، تجربه سینمای ایران در معدود فیلمهای عاشقانهاش، اغلب موفق و به یادماندی بوده است، فضای موجود در سینما را چقدر برای ساخت یک فیلم عاشقانه فراهم میدیدید؟
زمانی که فیلمنامه را مینوشتم، نوشته شکلهای مختلفی پیدا میکرد و خیلی به این فکر نمیکردم که ساخت یک عاشقانه در سینمای ایران امکانپذیر هست یا نه. بیش از هر چیزی آنچه در شکل اولیه فیلمنامه وجود داشت و هنوز هم درفیلم دیده میشود قصه آدمی بود که در دهههای مختلف زندگیاش عوض نشده و پای حس خود ایستاده است و با روزمرگی کنار نیامده است.
فیلم ماجرای یک تاریخ پای یک علاقه ایستادن است، به همین دلیل است که معتقدم تعبیر عاشقانه برای آنچه که در فیلم وجود دارد، کفایت نمیکند. شخصیت داستان ما تن به روزمرگی نمیدهد و سر حس خود ایستاده است، او سالها مراقب و دلبسته گلی بوده است.
با وجود اهمیت شخصیت فرهاد در قصه، اما انتخاب شما این بوده که مخاطب به واسطه گلی با او آشنا شود؛ گویی شما هم در روایت قصه معشوق را مقدم فرض کردهاید و یا این را مسیر درستتری برای درک حس فرهاد دانستهاید.
ما با گلی به شهر میآییم و وقتی او را میبینیم که در اتوبوس نشسته همزمان در چند نما شاهد آماده شدن شهر رشت هستیم، شهر از خواب بیدار میشود، فرهاد را میبینیم و همه چیز را، حتی گربهها را، که روی شیروانی میروند تا زندگی هر روز خود را آغاز کنند.گلی امکان ورود ما به شهر و مواجهه با شخصیتها را فراهم میکند.
صفی یزدانیان و علی مصفا
آقای یزدانیان شما به عنوان منتقد در تمامی این سالها شیوه خاص خود را داشتید، یعنی برای هر فیلمی نمینوشتید و تنها کارهایی که نظرتان را جلب ميکرد، شما را راغب به نوشتن میکرد. وقتی با چنین دقتی نقد را دنبال میکنید، ورود به دنیای فیلمسازی حتما برایتان تغییر توام با ریسک و حساسیت بالا بوده است.
کارنویسندگی و نقد فیلم ربط چندانی به فیلمسازی ندارد و همانطور که گفتید، من در زمینه نقد خیلی کم کار می کردم، شاید بتوان اسم این را وسواس گذاشت، من این وسواس را که در زمان نقدنویسی داشتم، به کارگردانی هم منتقل کردم.
در تمامی این سالها فقط در مورد فیلمهایی نوشتم که دوست داشتم، در مورد این فیلم هم میخواستم فیلمی بسازم که اگر خودم تماشاگرش بودم از آن لذت ببرم. نه اینکه بخواهم بگویم سلیقه من معیار خاصی برای عالم هنر است، اما حداقل چیزی که برای خودم داشت این بود که من سلیقه خودم را میشناسم و این شناخت به من اجازه میدهد معیارهایی را در نظر داشته باشم و براساس آن پیش بروم.
منتقدانی که فیلم ساختهاند، از جمله ایرج کریمی، توانستهاند بالاخره یک سلیقه و نگاه را در فیلمشان منتقل کنند، یعنی به نوعی علاقهمندیهای آنان در فیلمشان قابل درک است، بخشی از نتیجه تصویر کردن علاقهمندیها در یک فیلم شخصی شدن فضای فیلم است، نگران این شخصی شدن فضا نبودید؟
من هیچگاه عجلهای برای ساخت فیلم بلند نداشتم، حتی نمیتوانم بگویم صبر کردم تا به ساخت این فیلم برسم. دلم میخواست این فیلمنامه را بسازم و اگر فیلم بلندی بسازم میخواستم این باشد. حالا اینکه این شخصی بودن فضای فیلم حاصل این است که اتفاقات بر من گذشته یا نه، موضوع دیگری است.
خودتان تجربهای نزدیک به حس و حال فیلم داشتید، یا در اطرافتان مشابهاش را دیدید؟
نمیتواند این موضوعات تجربه نشده باشد و اگر چنین بود، قصه از کجا آمده است؟ حتما چیزهایی وجود دارد. خانواده مادری من رشتی است، فرهنگ گیلان را در بخشهای مختلف زندگیام حس کردهام و در رفت و آمد به رشت در تمامی سالهای زندگیام، به آن وابسته بودهام.
یک لایه فیلمنامه که در فیلم هم دیده میشود تجربه پراکنده شدن آدمهاست، تجربهای که همه ما در این سه چهار دهه از سر گذراندهایم. ساعتهای آدمهایی که از هم دور شدند و این ساعتها با هم نمیخواند. میخواهیم تلفن کنیم و حساب میکنیم که طرف مقابل الان به وقت آنجا خواب نباشد . این تجربه جا به جایی ساعتها تجربه من و همه ما است بود که وارد فیلم شد.
علی مصفا و لیلا حاتمی در نمایی از فیلم
شهر رشت یک شخصیت در فیلم شماست، گویا نبض شهر و حس و حال و آن تاثیر زیادی روی شما داشته است.
احساس میکنم این روح را میشناسم، این روح گیلک را بدون اینکه در آن زندگی کرده باشم. با فامیل مادری بزرگ شدهام و این روحیه حرف مستقیم نزدن و اینکه همه در شهر از همه چیز خبر دارند، یکی از ویژگیهای مردمان آن منطقه است. برای عوامل فیلم در زمان فیلمبرداری پیش میآمد که ما در یک جای شهر مشغول کار بودیم و فردی از منطقه دیگری با بچهها تماس میگرفت و میگفت مثلا میدانم که در کجای شهر هستید. این شبکه ارتباطی قوی و پذیرای آدمةای تازه بودن نکتهای است که در رشت وجود دارد. من از پنج سالگی تا الان که به رشت رفت و آمد داشتم، در آن احساس امنیت کردهام. گلی شاید اول این احساس را ندارد، اما کمکم میبینیم که خودش هم این فضای امن را میفهمد.
در ادامه همان بحث فیلم شخصی، به نظر میرسد گروه ساخت فیلم هم در این تجربیات همراه بودند، یعنی پیشینه دوستی و آشنایی شما با گروه به خصوص دو بازیگر اصلی فیلم لیلا حاتمی و علی مصفا در درک حس فیلم از سوی آنان تاثیر داشته است.
سال 1385 بود که برای اولین بار در جمع خودمان از قصه مرد و زنی حرف زدم که یکی از آنان از فرانسه میآيد. به مرور با پیشرفت داستان در ذهنم آن را با دیگران هم مطرح میکردم و حتی گاه وقتی صحبت از بخشی از کار میشد، آنان ميدانستند که قرار است چطور این بخش را بازی کنند.
در مورد بخشهای مربوط به خانم حاتمی و علی مصفا چنین نبود که تمرینی داشته باشیم، بلکه زمان فیلمبرداری وقتی فیلمنامه را میخواندند و دیالوگ را میگفتند، انگار این طور بود که از زبان خودشان حرف میزنند. من معمولا در مورد اینکه این جمله این طور بگو یا چطور ادا کن صحبت نمیکردم.
موسیقی یکی از بخشهای مهم فیلم شماست و نقش عمدهای در تاثیرگذاری فیلم دارد. نگران این نبودید و نیستید که بخش مهم تاثیرگذاری فیلم برآمده از موسیقی آن برداشت شود؟
اصلا ناراحت نمیشوم که بگویند این موسیقی فیلم بود که تاثیر گذاشت. فیلم مال همه است. من فقط مسئول فیلم هستم و اتفاقا خودم فیلمهایی را دوست دارم که موسیقی در آن نقش عمدهای دارد؛ از «اشکها و لبخندها» تا «پاریس تگزاس». خودم علاقهمند بودم که موسیقی در فیلم عمده باشد. سه ترانه را ضبط کردیم و من زمان کارگردانی این قطعهها در گوشم بود و میدانستم کدام ترانه برای کدام بخش است. شنیدهام در برخی سینماها تماشاگران تا آخر تیتراژ مینشینند و مطمئنم موسیقی فیلم در این زمینه تاثیر زیادی دارد. کار کریستف رضاعی همان چیزی است که همیشه دلم میخواست به عنوان موسیقی فیلمی که میسازم شنیده شود و به یاد بماند.
برداشتتان از «سوتهدلان» در فیلم به چه ترتیب بود؛ حس و حال آن فیلم چطور در جریان نگارش فیلمنامه و ساخت فیلم نمود و بروز پیدا کرد؟
خیلی فیلمها زمان ساخت «در دنیای تو ساعت چند است»، همراه من بود. همانطور که وقتی رمان مینویسی، آنچه که خواندهای روی نوشتهات تاثیر میگذارد، در مورد فیلمسازی هم وضعیت به همین ترتیب است.
«سوتهدلان» از فیلمهای بسیار محبوب من است و همچنین مجید ظروفچی کاراکتر محبوب من.این شخصیت را خیلی دوست دارم و این علاقه به شکل بازیگری، نوع دیالوگها و فیلم زندهياد علی حاتمی بودن اثر بازمیگردد.
همینطور که فیلمنامه را مینوشتم این دیالوگهایی شکل میگرفت و من خودم احساس میکردم روح «سوتهدلان» در کار دمیده میشود. حس و حال اثر علی حاتمی بیرون از من نیست و در ذهن و حس من هست و حتما در فیلمم هم نمود و بروز پیدا کرده است.
“شبکه اینترنتی آفتاب “