کتاب و در واقع یک داستان کوتاه ۸۰ صفحهای از لئو تولستوى که بین سالهاى ١٨٩٠ تا ١٨٩٨ نوشته شد و در ١٩١١ به چاپ رسیده است. داستان شاهزادۀ جوانى است که آیندهاى درخشان در پیش دارد و درست یک ماه قبل از ازدواج با یکى از ندیمههاى ملکه، پس از اطلاع از اینکه نامزدش قبلا معشوقۀ تزار بوده است، نامزدىاش را به هم مىزند و وارد صومعه مىشود. اما او که در لباس رهبانیت هم همچنان جاهطلب و عاشق شهرت و افتخار است، نمىتواند بر شهواتى که قلب و روحش را تیره مىدارد فایق آید. پس از آنکه در صومعههاى مختلف زندگانى مىکند، بالاخره عابد معتکفى مىشود. شهرت تقدسش در همه جا مىپیچد و مردم از همه سو به زیارت او مىآیند.
زنى جوان و زیبا و عاشق ماجرا، به بهانۀ اینکه در راه گم شده و ناگهان ناراحتیى به او روى آورده است، شبى در زاویه عابد مىماند. پدر سرگى که مىبیند نزدیک است تسلیم وسوسهاش شود، براى اجتناب از ارتکاب گناه، با تبر یکى از انگشتان خود را قطع مىکند. زن که به کلى دگرگون شده است فرار مىکند و او هم چندى بعد به صومعهاى پناه مىبرد. شهرت تقدس عابد حال در سراسر روسیه پراکنده شده است و حتى نسبت معجزه به او داده مىشود. اما او هرگز بر جسم خود پیروز نشده است. هنگامى که مىخواهد دخترى را که دچار بیمارى عصبى است شفا دهد، دخترک او را به گناه سوق میدهد. آنوقت سرگى مقدس حجرۀ خود را ترک مىکند و، پس از رؤیایى که آن را الهام خداوند مىشمارد، پیاده به شهر دوردستى مىرود که زنى از آشنایان دوران کودکىاش در آنجا زندگى مىکند و اینک براى فراهم کردن زندگى بچههایش به کارى سخت مشغول است. سرگى مقدس به خود مىگوید:
«من به بهانۀ اینکه براى خدا زندگى مىکنم براى انسانها زندگى کردم و این زن براى خدا زندگى مىکند و حال آنکه گمان مىکند براى انسانها زندگى مىکند» . ازآنپس، براى جبران گناهانش سرگردان به راه مىافتد. نویسنده در آخرین سطور داستان مىگوید: که «. . . در سیبرى به کار در زمینهاى دهقان متمکنى پرداخت. اکنون در آنجا در خانۀ اربابش به سر مىبرد، کشت و کار مىکند، به بچهها نوشتن مىآموزد و از بیماران پرستارى مىکند.» این قصه، که از آثار دوران پختگى تولستوى است، حاوى چکیدۀ تمام فلسفۀ اوست که به کار بستن عشق در عمل را راهى بهسوى خدا مىداند.
خرید کتاب از شهر کتاب
خرید کتاب از سایت نشر چشمه