حالا که دارم این پست را مینویسم، روزهای پایانیِ سال ۹۴ است. سال خاص، با اتفاقات خاص و فراوان. از بُعد سیاسی و اجتماعی در ایران و جهان، اتفاقات مهم و تأثیرگذاری رخ داد و مثل هر سال دیگر، برای همه ما اشکها و لبخندهای به یاد ماندنیِ فراوان به یادگار نهاد.
عجیب است که ما اتفاقاتِ ناراحتکننده را سریعتر از لحظات شفاف و دوستداشتنیِ شاد، به یاد میآوریم. سال ۹۴ گرههای زیادی را در جهان، درهمتنیدهتر کرده. مهمترینش، وضعیتِ اسفناک سوریه و عراق است که در چنگال گروههای تندرو و در جدال برای قدرت، هر روز پیکری پارهپارهتر مییابند. تکلیفِ چنین روزگاری، کاملاً مشخص است. مردم بیپناه و ترسیده و گرسنه و راندهشده. این یک تصویر، از نتیجه است. تصویر اردوگاهی در اردن. در نوع خود شهری است، البته شهری فاقدِ امکانات اولیه زندگی. این نگاهی از بالا و بدون جزئیات، به دنیایی از کودکان و مردان و زنانی که کشته شدن خانواده و اقوامشان را به چشم دیدهاند. همه چیزشان را پشت سرشان جا گذاشتهاند و به سمت آیندهای دویدهاند که معلوم نیست، یک ثانیه بیشتر به آنها فرصت ماندن دهد یا یک عمر. بعدش چه؟ با جیب خالی، بدون پول و غذا و امکانات و شغل؟ فرار به دنیایی غریبه که معلوم نیست چطور و چگونه پذیرایشان باشد؟ و بعد از آن چه؟ همهاش به خاطر چه بود؟ من گمان میکنم این معنایِ عمیقترین و عذابآورترین ترسی باشد که هر انسانی میتواند متحملش شود.
خب، این یک تصویر کلی از اوضاع نابسامان آوارگان است. حقیقت شبیهِ این است:
ابن تصویر، ماحصل تمام آن چیزی است که جنگ و ناآرامی برای شمار فراوان آوارگان به همراه داشته. نسلی که در ترس به دنیا آمده و هیچ گذشته و آیندهی معلومی ندارد. نوشتهام دربارهی تصویر معروف و دردناک آیلان کُردی را هم شاید خوانده باشید. خانم «آنجلینا جولی» به تازگی سفری به اردوگاه پناهجویان کرده تا به وضعیت آنها سرکشی کند. چندی قبل «جرج کلونی» و همسرش شخصاً با خانم مرکل دیداری داشتند تا دربارهی وضعیت مهاجران و پذیرش آنها با او به گفتگو بنشینند. اینجا و آنجا، افراد مشهوری هستند که تلاش خود را میکنند و بهواسطهی شهرتشان، اخبار مربوط به پناهجویان برای مدتی در صدر توجه رسانهها قرار بگیرد. افراد بسیاری هستند که دارند تلاششان را میکنند، اما عمق و وسعت فاجعه آنقدر گسترده است که هر میزان تلاش هم، اندک به نظر میرسد. سیاستمداران که بازیگران مؤثر در این عرصه هستند، سکوت میکنند. هر تصویر دردناک، در میان هیاهوی رسانهای برای چند روزی در شبکههای مجازی رد و بدل میشود، بینندگان مدتی آه میکشند و افسوس میخورند و دوباره همه چیز، به روزمرگیِ سابق بازمیگردد. هیچکدام از ما، نمی توانیم واقعاً درک کنیم زندگی در ترس، ناامیدیِ مطلق و دستهای خالی، چطور میتواند باشد. یک ساعت بعد از تمام شدن دیدار خانم آنجلینا جولی چه میشود؟ و روزهای بعد از آن چه؟
اروپا، با دیدِ منفی به مسئلهی پذیرش پناهجویان مینگرد. تلاشها و چانهزنی ها بسیار است ولی هنوز کم است. ماجرای انفجارهای تروریستیِ اروپا به این موضوع، دامن میزند. در آن روزهای ترس، همدلیِ جهان با پاریس، بیش از همهجای دیگر بود. بهرحال، پاریس، شهر زیبای عشق است و گنج نوستالژیک جهان. بانو «ادری هپبورن» افسانهای، در فیلم Funny Face برایش آواز خوانده و در فیلم Love in the afternoon، زیباییاش در کنار پاریس عزیز ستوده شده. پاریس همیشه نور چشم است، آنقدر که کمتر کسی یادش ماند مشابهِ آن انفجارها در بیروت و بغداد هم پیش آمد و ژاپن هم در همان روز، دستخوش حوادثی تلخ شد. شاید دقیقاً به همین دلیل است که اوضاع، برای همه مردم جهان عادی شدهاست. از پاریس همیشه انتظار میرود زیبا و باوقار و آرام و امن بماند، اما خب… مُردن در بیروت و بغداد مگر چه اهمیتی دارد؟! این اوضاعِ معمول است که رفتارها و واکنشها را بطور غیرمعمول، بیرحمانه کرده. اینکه «جان تمام انسانها، با هر رنگ، جنسیت، نژاد و مذهبی، ارزش یکسان دارد و فقدانشان، به میزان برابر دردناک است» جملهی خوبی است که نماد عملی ندارد. ما انتخاب میکنیم. مرگ در پاریس دردناک است، اما در بغداد… یک اتفاق عادی و روزمره. کاملاً عادی است که گروههای تندرو و مجنون مانند داعش در خاورمیانه ظهور کنند، اما این موضوع وقتی خشمی را برمیانگیزد که پای آنها به اروپا و پاریس عزیز و امن، باز شود. اگر امروز، اینهمه موضوع غیرمعمولی، عادی به نظر میرسد، دقیقاً به این خاطر است که جهان، تمام این مرزبندیها را عرفاً پذیرفته و قواعد اخلاقیاش را بر مبنای آن بنا نهاده است. در خبرها آمدهاست میزان تنفروشی در میان زنان و دختران آواره، به نحو روزافزونی افزایش یافتهاست. فقط به قیمت ۷ دلار! جهان دارد برای بسیارُمین بار، همه چیزش را میبازد و سالها بعد، وقتی تاریخ جهان به پشت سرش نگاه میکند، شرمنده از سکوتی است که کرده و کارهایی که نکرده. مثل کشتار روآندا، قحطی آفریقا و…
در ایران، شاید تلخترین حادثهای که رخ داد، فاجعهی کشتهشدن حاجیان در منا باشد. روابط ایران و عربستان پس از چنین بیمسئولیتیِ عامدانهای از سوی مقامات عربستان، بطور طبیعی رو به تیرگی نهاد و حق را باید از مجاریِ صحیح و به شیوهای مقتدرانه اعمال کرد، نه با شتابزدگیای که منجر به مظلومنماییِ طرفِ مقصر گردد. آنچه که مبرهن است، در برآمدن گروههای تروریست منطقه، عربستان نقشی پررنگ و دستی یاریگر دارد و میتوان از تمام این تقصیرهای معلوم، به نحو عقلمدارانهای به نفعِ وجههی سیاسیِ ایران در منطقه سود برد، به شرط آنکه عملکرد ما، همراه با پختگی باشد.
اما سال ۱۳۹۴، سوای تمام تلخیها، شیرینیای بهیادماندنی برای ایران داشت. سالی که گذشت نشان داد که بدون تندروی و کاهلی، میتوان از اعتبار یک کشور و تواناییها و داشتههایش، با زبان عقل و سیاست، مقتدرانه دفاع کرد و وجههی فراموششدهاش را به دنیا بازشناساند. سال ۱۳۹۴، از جنبههای مختلفی، سال پیروزیِ امید و دلگرمی برای ایران بود. روزهای شادی و اشکِ شوق. سالی که زمانه و داناییِ سفیرانِ کشورمان، گرهی بسته را گشود و زمانه قرعهای نو به نام ما زد و فال، نیکتر شد.
با همهی اندوهها، فقدانها، نگرانیها، ابهامها، و سئوالاتِ باقیمانده از جهان پیرامونمان، به استقبال سالِ تازه میرویم. حالا که این پست را مینویسم. هوا سرد است و برف باریده و شکوفههای بشارتدهندهی بهار، زیر برف پنهاناند. چیزی شبیهِ وضعیت دنیای جنگزدهمان. بهار، فقط برگ سبز درختان و شکوفههای خرد و خندان و بوی پاکیزهی طبیعت نیست. بهار واقعی وقتی است که اندیشهای جاهلانه، منجر به شکلگیریِ گروههای واپسگرا نشود و هیچکسی را از خانهاش نراند. وقتی است که کودکی از ترس اسلحه، در برابر دوربین تسلیم نشود. وقتی که بخاطر مسلمان بودن، به کسی انگ تروریست بودن زده نشود. وقتی که کسی با دستِ خالی در برابر آیندهای مبهم نایستد.وقتی که فقط هوا خوب نباشد، حال و هوا همزمان، خوش شود. بهار، آنجوری که باید باشد، دور است…ولی همین ظاهرش هم، وضعیت عجیبی ایجاد میکند. با آنکه آرمانگرایانه است، انگار در گوشت نجوا میکند: هنوز امیدی هست، همیشه امیدی هست! و ما ماندهایم و این یک سرِ سوزن نور و گرما، در میان برودت و تاریکی. همین را سفت، چنگ میزنیم. چون بهرحال، نمیشود بی امید به بهار، زنده ماند! اگر قرار باشد همهی زندگی، دربارهی این باشد که نبردی با زمستان در پیشِ رو داریم، حقِ زانو زدن نداریم. بهار میآید. شاید دیر. اما… میآید! این، امید قطعی و سرنوشتِ محتوم ما زمینیان است!
با همین امید، که قدرتی بالاتر از هر نیرویی در نهادِ انسانیِ ماست، برای تمام شما خوانندگان «یک پزشک»، بهترینها را آرزو میکنم. باشد که سالی در پیش داشتهباشیم که حال و هوایمان، بهار باشد و روزنهی امیدمان، فراخ!