من نویسنده نیستم. در حال فریب زدن خودم و مردم هستم.
جودی فاستر هم در همایشی بانوان توانمند در عرصه رسانههای سرگرمیساز در سال ۲۰۰۷، گفته بود که نمیدانم چه میکنم. فکر میکنم که سندرم ایمپاستر داشته باشم.
اما این سندرم ایمپاستر چیست. باید بگویم که این سندرم را نباید با فروتنی اشتباه بگیرید.
سندرم ایمپاستر ویژه افراد موفق است، بسیاری از اشخاص تـوانمند و تیزهوش، علیرغم قابلیتها و موفقیتهای روزافزون، هیچ احساس درونی،نسبت به توانمندیها و قابلیتهای خود ندارند، بلکه معتقدند،به گـونهای دیـگران را فـریب میدهند و باعث شدهاند، آنان این گونه در موردشان بیندیشند که افرادی بـاهوش و تـوانمند هستند.
افرادی که بر این عقیدهاند، موفقیتهای خود را به شانس، طلسم، خطاهای کامپیوتری و عوامل خارجی دیـگر نـسبت مـیدهند. آنها با این فکر که موفقیتهای آنان،معتبر نـیست و بـا بـیم آنکه ممکن است دستشان رو شود، زندگی میکنند و خود را شایسته آن موفقیت نمیبینند.
به عـبارت دیـگر ایـن سندرم را میتوان به عنوان مجموعهای از احساسات بیکفایتی تعریف کرد که از این باور نشأت مـیگیرد کـه فرد ناکارآمد است و قادر به کسب مهارت، در فعالیتی که خواهان انجام آن است و بـا نـیاز بـه انجام آن را دارد نیست. این احساسات حتی زمانی که فرد طبق شواهد به دست آمده در مـییابد کـه عکس شرایطی که فکر میکرده،به وقوع پیوسته است (یعنی از عهدهء انجام آن کـار بـرآمده اسـت)به قوت خود باقی هستند.
ایمپاسترها معتقدند در زیر ابری زندگی میکنند که در آن دیگران را فـریب دادهاند. آنان مصرّانه این احساس را در خود ایجاد میکنند که از آنچه شایستگی آن را ندارند گـریختهاند و ایـن لیـاقت را اتفاقی به دست آوردهاند. این گروه علیرغم کسب موفقیت،از پپیشرفتهای خود احساس لذت نمیکنند.
پژوهش دربارهء سندرم ایمپاستر را برای اولین بـار در سـال ۱۹۷۸ دو درمانگر به نامهای پائولین کلانس و سوزان آیمز آغاز کردند. زمانی که آن دو مشغول مطالعه بر روی گروهی از زنـان بـسیار کامیاب وموفق بودند، دریافتند که این زنان از سطح بالایی از خود تردید و احـساس درمـاندگی برخوردارند و در زمینه درونیسازی ترقیات و پیروزیهای خود در رنـج هـستند. آنـان بر این باور بودند که دیگران را فـریفتهاند زیـرا معتقد بودند کهکلیهء موفقیتهای آنها مبتنی بر شانس بوده است نه ناشی از لیـاقت و شـایستگی خودشان،در صورتی که واقعیت عـکس بـاور آنان بـود. تخمین زده میشود که حدود ۴۰ درصد جـمعیت افـراد دارای این سندرم هستند.
پس از تـحقیقات کلانس و آیمز، پژوهشهای زیـاد و مـقالات فراوانی به شناخت این سـندرم و نـحوه مقابله با آن اختصاص داده شد.
بـارگاوا در مـقاله سندرم ایمپاستر (حسی مانند یک فـریبکار داشـتن)مینویسد:
«اغـلب بـاهوشترین افـرادند که بیشتر از همه رنـج میکشند. وقتی کودک هستند،ب ه آنان میگویند که چقدر باهوش و استثنایی هستند و سپس هنگامی کـه بـزرگ میشوند، مدام با اموری روبهرو مـیشوند کـه در آن امـور هـمه پاسـخها را نمیدانند،ناگهان مـجبور مـیشوند بپذیرند که چندان هم خاص و منحصر به فرد نیستند و فقط تا حدی متوسط هستند و یا حـتی چـیزی نـمیدانند.»
بخش منطقی و عقلانی آنان میپذیرد کـه موفقیتهایی که به آن رسیدهاند، به دلیل تلاش، شایستگی و مهارت توانایی آنان بوده است، ولی بخش اسرارآمیز هیجانی،آنان را از باور صحیح این شایستگی باز میدارد. آنان به طور مرموزی بین دو مقوله همزمان، یعنی عـقده حـقارت و عقده خودبزرگبینی در تعارض هستند.
چه کسانی بیشتر در معرض خطر سندرم ایمپاستر قرار دارند؟
اشخاصی که این سندرم را تجربه میکنند، از تمامی اقشار جامعه هستند؛ مانند مأموران پلیس،کشیشها،پرستاران، وکـلا،نـمایندگان فروش، هنرمندان، مهندسان،پ زشکان، معلمان، دانشآموزان و بازیگران.
گروههای در معرض خطر
۱- افرادی که موفقیتشان سریع حاصل شده است: نویسندهای که کتابش بهترین فروش را داشـته یـا فروشندهای که بهترین و بیشترین فـروش را داشـته و یا هر فردی که به سرعت به موفقیتی دست یافته است، بیشتر از دیگران در معرض خطر این سندرم قرار دارد. این افراد در چنین شرایطی،این طـور فـکر میکنند: «نمیدانم برای اولیـنبار، چـطور توانستم این کار را بکنم، چطور ممکن است که بتوانم دوباره چنین موفقیتی کسب کنم؟»
۲- گروه دیگری که از این سندرم آسیب مـیپذیرند افـرادی هستند که اولین فرد زبده و حرفهای در کل خانواده هستند. این امر بیشتر در میان سیاهپوستان، رومیان، آسیاییها، آمریکاییها و بومیان آمریکا و نیز مـهاجرانی دیـده میشود کـه اغلب بار سنگین انتظاراتی را که از آنها برای حمایت از خانواده، اجتماع، نژاد یا ملیت میرود، به دوش میکشند.
۳- افـرادی که والدینی بسیار موفق دارند: زمانی که یک یا هردو والد سـابقه مـوفقیتهایی چـشمگیر داشتهاند، فرزندان این فشار را حس میکنند که باید از عهده این کار برآیند.
۴- افرادی که در میان دیگران یا در زمینه کاری خـود«تک»بوده و یا اولیـن فـردی هستند که یک ویژگی منحصر به فرد را دارند. همه ما میدانیم که در معرض فشار و یا خطر بودن چه حالتی ایجاد میکند. زمانی که شما یگانه زن،ی گانه چهره و یا یگانه فرد دارای مـعلولیت، در میان دیگران باشید و یا در زمینه کاری خود یک اقلیت محض باشید،این فشار شدیدتر خواهد بود، زیرا حالا شما به عنوان نمایندهای از گروه خود قلمداد میشوید. اینکه شما امکان این را نـدارید کـه حداقل فردی متوسط باشید و یا در امور خود شکست بخورید و هیچ ارتباط و اتصالی با گروه اجتماعی خود نداشته باشید، ممکن است منجر به بروز احساس تردید و یا حس تظاهر،در شما شـود.
۵- اشخاصی که به مشاغلی مشغول هستند که با جنس آنها همخوان نـیست، بیشتر دچـار سندرم ایمپاستر میشوند.
۶- افرادی که تنها کار میکنند: در مورد کسانی که تنها کار میکنند،هـیچ نـوع مـدیریت،بررسی عملکرد و معیارهای ثبت شـدهای وجـود نـدارد. در عوض سنجش کارایی و موفقیت آنها کاملا درونی استو این مسأله مشکلساز است، زیرا افرادی که به این سندرم مبتلا هستند، مـعیارهای فـوقلعـاده بالایی برای خود در نظر میگیرند.
۷- افـرادی که در زمینههای ابتکاری که در آنها، هر تلاشی مستلزم عملکردی جدید و مـتفاوت است،فعالیت دارند،در معرض این سندرم قرار دارند.
۸-د انشآموزان: عجیب نیست که ارزشیابی و رتبهبندیهای منظم،ب اعث میشود که دانشآموزان، نسبت به گـروههای دیـگر در آزمـونهای ایمپاستر،نمرات بالاتری به دست بیاورند. در واقع،در مورد ایـن افـراد،افزایش سطوح موفقیت،موجب تشدید احساس ایمپاستر در آنها میگردد.
توجه: اشخاصی که احساس ایمپاستر دارند،هرگز ایمپاستر نیستند،بلکه فـقط فـکر میکنند که این طور هستند. اشخاصی که از سندرم ایـمپاستر رنـج مـیبرند،افرادی واقعا باهوش،متفکر و توانمند هستند.آنها فقط به باور این مطلب نرسیدهاند.
ایـمپاسترها با ترس از شناسایی شدن به عنوان یک فرد جعلی،متقلب و بیکفایت،جلو رشد بزرگترین آرزوهـا و اشـتیاقهای خـود را گرفته و قابلیتهای بالقوه خود را سست مینمایند. اما این همه موضوع نیست. بـرای بـرخی افراد، احتمال شناسایی شدن، همراه با حس عمیق شرمندگی و ندامت است.
«ترس از رو شدن دست» عاملی بسیار تنشزا در زندگی است. ایـن تنش مزمن و درونـی در عرضه خلاقیتهایشان به دیـگرانمشکل ایجاد میکند. بنابراین قدرت خطرپذیری در آنها مختل میشود.
خصوصیات روانشناختی افراد مبتلا به ایمپاستر:
-اضـطراب بالا و همیشگی
-عزت نفس پایین
-درونگرایی
– کمحوصلگی
– خودپنداره منفی
-احساس گناه
-شرمساری و ندامت
-بهداشت روانی پایین
-تعارض بین حقارت و برتری طلبی
-ترس از رو شدن دست
-ترس از شناسایی شدن
-اسنادهای بـیرونی
-احـساس بیکفایتی
-احساس خودتردیدی
-داشتن دردهای روانی-تنی
-کمالگرایی
-ترس از ارزیابی منفی
-حساسیت نسبت به انتقاد
این سندرم قبلا به خانمها نسبت داده میشد،ولی تحقیقات اخیر نشان داده است که آقـایان هـم به تعداد مشابه از این سندرم رنج میبرند.
یکی از نکات مهم در بررسی ویژگیهای ترس از موفقیت و نشانگان ایمپاستر، شیوع بیشتر آن در جامعهء زنان دانشجو اسـت. در ایـن رابـطه، تحلیلهای مشابهی مطرح شده است. زنان به دلیل نقشهای جنسیتی از رسیدن بـه موفقیت میترسند و موفقیت را مغایر با ویژگیهای زنانگی خود میدانند. انسان با توانایی برای استقلال و جرأتورزی به دنیا میآید. در این مـیان دخـتران بین ویژگیهای زنانگی خود مثل پرورشدهندگی،فرزندپروری و اتکای به دیگران از یکسو و رسیدن به استقلال از سوی یـگر احـساس تـعارض میکنند.بنابراین در بزرگسالی بین خانواده،همسرگزینی و تربیت فرزند با موفقیت تـحصیلی،شـغلی و مـالی تعارضی را احساس میکنند که منجر به شک و تردید درباره توانمندیهایشان میگردد.
در مطالعه روی دانـشجویان پزشـکی، گزارش شده است که ترس از موفقیت در زنان و مردان دانشجوی پزشکی یافت نشد. آنها چنین بـیان مـیکنند کـه رشته پزشکی برای زنان مغایر با ویژگیهای زنانگی آنها نیست و آنها نـاهمساز بـا جنسیت خود عمل نمیکنند.بنابراین برای رفتارهای خود توجیه عقلانی دارند که برای آنها سپری در مـقابل بـروز فشار روانی موفقیت است.
نوابع
نوابغ طبیعی معتقدند کـه کـارایی، توانمندی، هوش و موفقیت درونی بـوده و مـستلزم تلاش نمیباشد. اگر موفقیت به سختی حاصل شده باشد، باز هم به حساب نمیآید.اعتقاد درونی این دسته افراد چطور باید انجام دهم اسـت و ایـنکه: «اگر من واقعا بـا کـفایت بودم،میدانستم کارها را باید چطور انجام دهم. اگر واقعا با کفایت بودم،همه چیز را خود به خود دست میآوردم. اگر واقعا با کفایت بودم،همهچیز به طور طبیعی در موقع نـیاز در مـغزم تراوش میکرد،مثل؛نظرات برجسته و منحصر به فرد، کلمات دقیقا مناسب در زمانی کاملا مناسب، پاسخهای دقیق و درست و…».
اگر شما جزء این دسته نوابغ باشید، احتمالا دو دیدگاه فکری در مورد کفایت و کـارایی داریـد.از یک جـهت،کفایت را با سهولت،ب رابر و معادل دانسته و از سوی دیگر، زمانی که موفقیتی به آسانی برایتان حاصل میشود، بـا این عقیده که «کار مهمی نبوده» آن را مردود میدانید. بنابراین زمانی کـه دسـت یـافته خود را هیچ میپندارید، در واقع منظورتان این است که مهارتهای طبیعی،استعدادها یا توانمندیهایتان هیچ است و به طـور کـلی این طور فکر میکنید که «اگر من میتوانستم،پس همه میتوانند.»
راهبردهای مقابله با سندرم ایـمپاستر
۱- آشنا شدن با این سندرم یـکی از راههای مقابله با آن است.
۲- با دیگران رو راست باشید و احساسات و افـکارتان را بـا آنها مطرح کنید.
۳- قـابلیتهای خـود را بشناسید و در تفکیک احساسات خود از حقایق تلاش کنید.
۴- به طور واقعی افکار و احساسات خود را بررسی کنید. افکار و احساسات ناشی از سندرم ایمپاستر را مورد سؤال قرار دهید و افکارتان را متعادلتر سازید.
۵- نسبت به مـوفقیتهای خـود واقعیتنگری داشته باشید.
۶- به درک و شناخت تفاوت میان احساسات و واقعیت برسید.
۷- با دیگران در ارتباط باشید، برقراری ارتباط با دیـگران شـما را در بررسی واقعیت یاری میدهد و دیگر احساس تنهایی نمیکنید.
۸- زمانی که دوستان و افراد قـابل اعـتماد از شـما تعریف و تمجید میکنند،آنان را باور کرده و تمجید آنها را قلبا بپذیرید.
آزمون سندرم ایمپاستر:
لطفا نخستین پاسخی را که به ذهنتان میرسد، به سؤالآت زیر بدهید. به سؤالات زیر بر حسب شدن و ضعف حس درونیتان، امتیاز ۰ تا ۴ بدهید و بعد امتیازها را با هم جمع بزنید.
۱- من اغلب در یک آزمون یا یک کار موفق بودهام، گرچه پیش از پرداختن به آن مـدام از اینکه نتوانم آن را درست انجام دهم بیم داشتم.
۲- من میتوانم این تصور را در خود ایجاد کنم که از آنچه در واقع هستم، شایستهتر میباشم.
۳- من تا آنجا که امکان دارد از ارزشیابی دوری میکنم و از اینکه مـورد ارزیـابی دیگران قرار گیرم،ب یم دارم.
۴- زمانی که دیگران مرا به دلیل انجام موفقیتآمیزی کاری تحسین میکنند، از این هراس دارم که مبادا نتوانم انتظارات آنها را در آینده، همچنان برآورده سازم.
۵- من گاهی اوقـات احـساس میکنم که سمت و مقام یا موفقیت کنونی خود را به این دلیل به دست آوردهام که به طور اتفاقی درست در همان مکان و زمان مدنظر قرار گرفته و افراد مورد نظر را بـه درسـت مـیشناختهام.
۶- از این هراس دارم که افرادی کـه بـرایم بـا اهمیت هستند،دریابند که من آنچنان که آنها فکر میکنند، شایسته نیستم.
۷- من دوست دارم وقایعی را که در آن نهایت سعی خود را نـکردهام بـیشتر بـه خاطر بسپارم،ت ا مواقعی که نهایت تلاشم را نـمودهام.
۸- مـن به ندرت پروژه یا کاری را انجام میدهم که مطلوب و مدنظرم باشد و پس از انجام از آن راضی باشم.
۹- گاهی اوقات حس میکنم یا بـه ایـن بـاور میرسم که موفقیتم در زندگی یا شغل در نتیجه وقوع خطا یـا اشتباهی بوده است.
۱۰- پذیرفتن تحسینها و تمجیدهای دیگران در مورد هوش یا موفقیتهایم برایم دشوار است.
۱۱-گاهی اوقات بیم آن را دارم کـه دیـگران دریـابند که من تا چه حد کمبود دانش و توانایی دارم.
۱۲-من گاهی اوقـات از مـوفقیتهایم ناامید میشوم و فکر میکنم که باید موفقیتهای بیشتری و بهتری حاصل کنم.
۱۳-گاهی اوقات بیم آن را دارم که دیـگران دریـابند کـه من چه حد کمبود دانش توانایی دارم.
۱۴-من اغلب بیم آن را دارم که ممکن اسـت در تـکالیف و تـعهدات جدیدی که بر عهده دارم شکست بخورم،علیرغم اینکه در تلاشی که نمودم موفق شدهام.
۱۵-زمـانی کـه در کـاری موفق شدهام و به دلیل آن مورد قدردانی قرار گرفتهام مدام تردید داشتم که آیا مـیتوانم آن مـوفقیتها را تکرار کنم یا نه.
۱۶-اگر به دلیل کاری که با موفقیت آن را انجام داده،مـورد تـحسین و قـدردانی روانی قرار بگیرم،اهمیت آنچه را که انجام دادهام،نادیده میشمارم.
۱۷-من اغلب،توانایی خـود را بـا اطرافیانم مقایسه و فکر میکنم که آنها نسبت به من باهوشتر هستند.
۱۸-من اغـلب در مـورد انـجام موفقیتآمیز یک پروژه یا یک آزمون تردید داشتهام، علیرغم آنکه دیگران اعتماد قابل توجهی نسبت بـه تـوانایی من برای انجام موفقیتآمیز آن داشتهاند.
۱۹-اگر قرار باشد که در مقامی ارتقا یـابم و یـا بـه نحوی مورد قدردانی قرار بگیرم،در مورد گفتن آن به دیگران تردید دارم،تا وقتی که ایـن مـطلب بـه صورت واقعیتی مسلم درآید.
۲۰-اگر در موقیعتهایی که مربوط به کسب موفقیتی هـستند،در مـیان دیگران،بهترین و یا حداقل بسیار منحصر به فرد و خاص نباشم،احساس بدی میکنم و ناامید میشوم.
اگر نمره کلی،۴۰ یا کـمتر شـد،فرد مورد نظر آزمون، ویژگیهای ایـمپاستر اندکی دارد؛ اگر نمره بـین ۴۱ و ۶۰ بـود،این فرد تجارب مـتعادلی از این سندرم را دارد؛نـمره بین ۶۱ تا ۸۰ بود،بدان معناست که او اغلب دارای احساسات ایمپاستر است؛و بالاخره نمره ۸۰ به بالا معنی داشتن احساس قوی از این سندرم است.