مغازه اش قدیمی نبود اما با وسایل داخل آن می شد آکسسوار چهارتا فیلم سینمایی درباره دوره قاجار را جفت و جور کرد. اجناس را کیپ هم توی قفسه های فلزی چیده بود و روی هر کدام یک برچسب سفید رنگ چسبانده بود و قیمت هر یک از اجناس را روی برچسب ها نوشته بود: چند رادیو، تعدادی قوری و سماور، چند قاب عکس، یکی دو تپانچه، تعدادی کاسه و بشقاب مسی، چند تلفن قدیمی و کلی فرش و گلیم و صندلی که جا به جا توی مغازه روی زمین پخش شده بودند.
کنار دستش دو آلبوم قدیمی هم داشت که برخلاف باقی اجناس، قیمت نداشتند. بعد از نیم ساعت حرف زدن، متوجه شدم آلبوم ها حاوی عکس های خانوادگی اش هستند. به همین خاطر جزو وسایل فروشی مغازه به حساب نمی آیند. پیرمرد آنها را آنجا کنار دستش گذاشته بود تا گاه گداری یاد آدم های غایب را زنده کند.
من که برای خریدن یک ماشین تحریر قدیمی آنجا رفته بودم، سوال کردم: «این چیزا امروز مشتریای خودش رو داره. درسته؟» او که یکی، دو ماشین تحریر قدیمی توی بساطش دیده می شود، جواب داد: «بیشتر آدمایی بالای این چیزا پول می دن که عشق عتیقه جات دارن…»
بعد انگشتش را گذاشت لای یکی از آلبوم های خانوادگی اش و آن را باز کرد و یکی از عکس ها را نشانم داد و گفت: «این پسربچه منم. اینم مادرمه. خدا رحمتش کنه؛ اینجا چهل سالش بود.»
بعد طوری که آدم خیال می کرد یاد موضوع مهمی افتاده، ادامه داد: «خاطره ها رو نمی شه فروخت؛ نمی شه دورشون ریخت؛ نمی شه گذاشتشون توی گنجه و چمدون. خاطره رو نمی شه با یه پرواز هوایی فراموش کرد. اما خیلی از آدما خاطراتشون رو طوری می ریزن دور که آدم فکر می کنه از اول هم وجود نداشتن. همین آدما وقتی چشمشون به این آت و آشغال ها می افته (در این لحظه نگاهش دور مغازه چرخید) دست و پاشون شل می شه. من یه عمره کارم همینه. سمساری دارم، ولی نمی دونم چه جوری می شه آدم ننه باباش رو بزاره خونه سالمندان، بعد جاشون میز و صندلی بیاره توی خونه…»
پیرمرد راست می گفت؛ نوستالژی با خاطره تفاوت دارد؛ اگرچه آدم ها غالبا این دو را با هم اشتباه می گیرند.
دو؛ توی فرهنگ های لغت نوستالژی را «حسرت گذشته» معنی کرده اند. در فرهنگ ها آمده: «واژه nostalgia از دو کلمه یونانی ساخته شده است: nostos که به معنی «بازگشت به خانه» است و algia که معنی «درد» می دهد.» در جایی دیگر خواندم: «نخستین بار یک پزشک سوییسی به نام جوهانس هوفر در مقاله ای که برای توصیف حالات روحی دو بیمار منتشر کرد، این واژه را ساخت و به کار برد. این مقاله دقیقا در تاریخ 22 ژوئن 1688 نوشته شده بود. یکی از بیماران دکتر هوفر، دانشجویی از شهر برن بود که به «بازل» آمده بود و بیمار دیگر این پزشک، یک خدمتکار بود. هر دوی این افراد پس از بازگشت نزد خانواده خود کاملا بهبود یافتتند.»
این یعنی نوستالژی وقتی حضور خود را با صدای بلند اعلام می کند که درد بی وطنی بر آدم چیره شده باشد. تغییر معنای نوستالژی بعدها به این تئوری مشروعیت می بخشد، طوری که آن را از یک بیماری به یک مفهوم مهم در ادبیات تبدیل می کند.
اگر خاطرتان باشد، در فیلم «همشهری کین» وقتی چارلز فاستر کین ثروتمند در آستانه موت قرار می گیرد، یک کلمه بیشتر به زبان نمی آورد: «رزباد». این کلمه گره اصلی فیلم را ایجاد می کند طوری که همه، مثل کارآگاه های خصوصی، در پی رمزگشایی این کلمه به آب و آتش می زنند، اما گره فیلم گشوده نمی شود طوری که کسی نمی فهمد معنی رزباد چیست. این چه معمایی است که کین، غول رسانه ای ایالات متحده، موقع مرگ به یاد آن بوده است.
با این حال، در پایان فیلم، بیننده پاسخ این سوال را دریافت می کند. وقتی که یک خدمتکار دارد وسایل آقای را می سوزاند، یک سورتمه چوبی را درون آتش می اندازد. ظاهرا این سورتمه مال دوران کودکی آقای کین است. دوربین به سورتمه نزدیک می شود و بیننده فیلم به وضوح می بیند که روی سورتمه نوشته شده: رزباد.
این یعنی کین در آخرین لحظات زندگی فقط در حسرت روزهای شاد و آرامی بوده که در زمان کودکی با خانواده اش گذرانده است. با این حال، واقعیت این است که همشهری کین، علی رغم همه تحسین هایی که در عالم سینما برانگیخت، نماد تقلیل گرایی و نوستالژی بازی منفعلانه است.
مردی ثروتمند در لحظات آخر زندگی فقط به یاد یک شیء می افتد؛ یک وسیله مستعمل؛ یک اسباب بازی کوچک که معلوم نیست ظرف این سال ها در گوشه کدام انبار خاک می خورده است. در ظاهر قرار است رزباد نشانه ای از روزهای آرام و بی لایش کودکی باشد؛ اما در عمل نمی تواند روح خانواده ای را که کین برای آن دلتنگی می کند، منعکس سازد؛ درست برعکس فیلم «دره» جان فورد که خاطرت گذشته در آن، چنان زنده اند که مخاطب می تواند با تک تک آنها همذات پنداری کند.
من نه نقد فیلم می نویسم و نه گزارش کرگدن جای تعریف کردن فیلم های سینمایی و به تبع آن مقایسه جان فورد و اورسن ولز است؛ فقط سعی دارم بگویم در روح نوستالژی یک رویکرد تقلیل گرایانه منفعل پنهان است که از گذشته به عکس ها و وسایل و تصاویر جعلی بسنده می کند. در این باره بیشتر توضیح خواهم داد.
سه؛ در اغلب فیلم ها و سریال ها یک تصویر آشنا وجود دارد: پیرزنی شیک و پیک روی یک یاز این راکینگ چیرهای چوبی نشسته و دارد با یک گرامافون عهد بوق موسیقی گوش می کند. در پس زمینه هم تصاویری از تهران قدیم دیده می شود؛ خیابان های سنگفرش شده، ماشین های تر و تمیز، کافه های آلامد، رستوران های زیبا و در نهایت تصویری از کافه نادری با آن پرسنل تر و تمیزش که آدم را یاد کافه های اروپایی می اندازد؛ اما آیا همه حقیقت همین است؟
آیا تهران قدیم را باید در کافه نادری و خیابان های زیبا و صندلی لهستانی و حوض و هندوانه و مردان کت و شلواری و کروات و کلاه جوان های تازه بالغ جستجو کرد؟
نمی خواهم بگویم این چیزها وجود نداشته است؛ داشته اما بیماری و فقر و بدبختی هم وجود داشته.
اسناد تاریخی می گوید اشغال ایران در شهریور 1320 پیامدهای فاجعه بار بسیاری داشت طوری که گرانی و قحطی و ناامنی در تهران بیداد می کرد. حتی می گویند در اتفاقی که بعدها به بلوای نان مشهور شد، تعدادی از مردم به خاطر تظاهرات در اعتراض به گرسنگی و نبود نان، توسط نیروهای مسلح کشته شدند.
کمی عقب تر برویم. طبق شواهد تاریخی، در دوره قاجار نیز مردم با مخاطراتی دست و پنجه نرم می کردند که حتی مطالعه اش آدم را وحشت زده می کند. یک قلم از این آمار می گوید در سال وبا ظرف یک هفته نزدیک به 60 هزار نفر در شیراز به خاطر این بیماری به کام مرگ رفتند.
نمونه این آمار در تهران و دیگر شهرها هم وجود دارد، طوری که می گویند یکی از نگرانی های امیرکبیر کاهش جمعیت کشور به خاطر بیماری های فراگیر بوده است. نمونه این مشکلت همیشه خدا وجود داشته است اما رویکرد نوستالژیک به تاریخ از واقعیت گذشته به عکس یا تصویری غیرواقعی بسنده می کند و آن تصویر انتزاعی را جایگزین واقعیت های بیرونی می سازد.
طبق اطلاعات تاریخی، یکی دیگر از فجایع که صفحه ای از تاریخ ایران به شمار می رود، بین سال های 1917 تا 1919 رقم می خورد. در این سال ها ایران به خاطر جنگ جهانی اول دستخوش دگرگونی می شود و به اشغال درمی آید و حدود 9 تا 10 میلیون نفر به دلیل بیماری و قحطی تلف می شوند. با این حال، نوستالژی نه تنها چشمش را به روی واقعیت می بندد، بلکه سعی می کند از گذشته تصویری دلبخواه ارائه دهد. اما چرا؟ آیا نوستالژی با حقایق تاریخی پدرکشتگی دارد؟
چهار؛ برخلاف تفکری که اعتقاد دارد سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر، نوستالژی رو به گذشته دارد اما تلاش نمی کند با گذشته به وحدت برسد، بلکه دوست دارد با اخذ و اقتباس به سراغ آن برود. بنابراین از یک سو واقعیت تاریخی گذشته را به اسباب و وسایل و تصاویر انتزاعی تقلیل می دهد و از سوی دیگر درمان سرخوردگی های امروز را در گذشته جستجو می کند.
یاوه هایی که غالبا به نام داریوش و کوروش و خشایارشا در شبکه های اجتماعی دست به دست می شوند، نتیجه این رویکرد هستند. ظاهرا کسانی که از امروز خود ناراضی هستند، رد پای فضیلت های کسب نشده شان را در گذشته جستجو می کنند، بی این که بدانند گذشته سپری شده و هرگز بازنخواهد گشت.
اخیرا دیده ام در تلویزیون برنامه هایی ساخته می شود که هدفش نمایش برنامه های دو، سه دهه قبل تلویزیون است. پخش این برنامه ها در کنار دلتنگ شدن برای جلد دفترهای مشق دهه شصت، کتاب فارسی اول ابتدایی، پاک کن های دو رنگ آبی و قرمز، چیپس و پفک، سیگار اشنو ویژه و هما، کفش گام، دفتر نقاشی فیلی، نوار کاست، کپسول گاز، خودکار بیک، اکبر عبدی، نوشابه گازدار، کارتون جاق و لاغر، صابون جیبی و هزار چیز دیگر خبر از یک بیماری می دهد که واقعا نیاز به درمان دارد.
مگر چه چیزی در دفتر چهل برگ و مدادتراش و خودکار بیک و تلویزیون های مبله سیاه و سفید وجود داشت که حالا فقدان شان ما را آزار می دهد؟ من پاسخی برای این سوال ندارم اما فکر می کنم قسمتی از این روحیه نتیجه بی خانمانی و بی وطنی در دنیای پر سرعت مدرن باشد؛ نوعی واکنش منفعلانه به تسلط دنیای صنعتی؛ طوری که آدم ها به خاطر سرخوردگی و افسردگی و پا در هوا بودن به دامان گذشته پناه می برند و وقتی نتیجه ای از آن نمی گیرند، گذشته را به تعدادی خنز پنزر تاریخ مصرف گذشته، تقلیل می دهند.
پنج؛ برخی روان شناسان می گویند یکی از نشانه های افسردگی، پناه بردن به گذشته است. مع ذلک اینطور نیست که هر توجهی به گذشته نشانه گرفتار شدن در دام نوستالژی باشد. کار فلسفه تطبیقی هم تا جایی که من می دانم پل زدن به گذشته و ایجاد همزبانی بین امروز و دیروز است، اما واقعیت این است که میان این روش با تمایلات نوستالژیک تفاوت از زمین تا آسمان است.
ارتباط نوستالژی با گذشته منفعلانه و موهوم و غیرواقعی است در صورتی که رابطه متفکر با گذشته این طور نیست. متفکران غالبا به گذشته نمی گریزند، بلکه سعی می کنند از راه شناخت تفکر دیروز با آن به همزبانی برسند.
به بحث خودمان بازگردم. تا چندی پیش رویکرد نوستالژیک یک سلیقه بود در میان سلایق دیگر. می شد با آن مخالفت کرد چون آنقدر شیوع نیافته بود که باعث نگرانی شود اما حالا برعکس است. گویی نوستالژی مثل یک ویروس فراگیر به جان همه افتاده و روشنفکر و غیرروشنفکر را به زانو درآورده است.
به عنوان یک مثال دم دستی عرض می کنم که فیلم های روشنفکری سال های اخیر سینمای ایران را دوباره نگاه کنید. اغلب آنها از سلیقه ای در طراحی صحنه استفاده می کنند که پیش از این کمتر سابقه داشته است. میل شهروندان شهرهای بزرگ به خریدن وسایل قدیمی به شکل حیرت آوری افزایش یافته است. حتی بازارهایی درست شده که کارکردشان، کارکرد سمساری هاست.
در این که وسایل قدیمی زیبا هستند و حس خوشایندی ایجاد می کنند، شکی نیست. در این که با آنها می شود از دکوراسیون زشت امروزی فرار کرد، تردیدی ندارم اما حقیقت این است که این میل سیری ناپذیر بیشتر از این که یک سلیقه باشد، نشانه حضور یک روح سرگشته است که بر همه جا سایه انداخته؛ روحی که علائم بیماری را می توان در آن مشاهده کرد.