روز آدم معروف ها چه جوری شب میشه؟!

لین0000چ

 حتما برای شما هم جذاب است که نویسنده ای مثل جیمز جویس روزهای خود را چگونه سپری می کرد و برنامه روزانه اش چه بود و چطور می نوشت. بیایید با هم به آداب و عادات روزانه جیمز جویس، نویسنده مشهور ایرلندی نگاه کنیم. گفته اند جویس «ساعت ده صبح بیدار می شود. نورا، همسرش، نان گرد و قهوه اش را می آورد و جویس در بستر صبحانه می خورد.

او غرق در اندیشه هایش تا ساعت یازده همان جا دراز می کشید. گاه خیاط لهستانی اش می آمد لب تخت می نشست و با او صحبت می کرد. جویس هم به حرف هایش گوش می کرد و سر تکان می داد. حدود ساعت 11 بر می خاست، اصلاح می کرد و پشت پیانو می نشست.» اما با خواندن این چند سطر احتمالا شما احساس می کنید با نویسنده ای طرف هستید که زندگی اعیانی و خوش خوشانه ای دارد. این طور نیست. درباره او حقایق دیگری نیز وجود دارد.

روز آدم معروف ها چه جوری شب میشه؟!
جیمز جویس

همان پیانویی که در چند سطر بالا ازش اسم برده شده بود، وسیله ای برای سرگرمی و تفریح نبوده. جویس از راه آموزش زبان انگلیسی و پیانو، امرار معاش می کرد. وضع خوبی نداشت. او «خطر کرده و پیانو را قسطی خریده بود» و در آن روزها که همسرش ساعت ده صبح برای او قهوه و نان گرد به رختخواب می برد، درواقع داشت به مرور اقساط همان پیانو را می داد. اما بقیه ساعات جویس در آن روزها چگونه می گذشت.

شرح روزانه زندگی او را که می خوانیم، ممکن است متاثر شویم. درباره ساعات بعد از صرف صبحانه نوشته اند: «مادام که مامور وصول مزاحمش نمی شد، آواز می خواند و می نواخت. سر و کله اش که پیدا می شد، به جویس خبر می دادند و از او می پرسیدند چه کار باید کرد. با تسلیم و رضا می گفت: «بگذار همه شان بیایند تو.» انگار یک لشکر آدم پشت در ایستاده باشد. مامور وصل وارد می شد و بیهوده طلبش را می خواست. جویس هم با مهار تمام بحث را به موسیقی یا سیاست می کشاند. مامور که می رفت، جویس دوباره پشت پیانو می نشست، تا زمانی که نورا، همسرش، می آمد و می گفت: «می دانی امروز شاگرد داری؟» یا می گفت: «باز که پیرهن چرک پوشیده ای؟» و جویس در جوابش با خونسردی می گفت: «من که در نمی آورمش.»

فکر نکنید که جویس بلافاصله بعد از این جر و بحث روزانه سراغ شاگردش می رفت و با تدریس کمی از حجم بدهی هایش کم می کرد. نه، اصلا. برنامه روزانه او و همسرش این طور پیش می رفت که ساعت یک ناهار می خوردند و بعد نوبت تدریس پیانو می رسید، از ساعت دو تا هفت یا دیرتر. در میانه تدریس، سیگار برگ بلند ویرجینیا می کشید. بین هر دو شاگرد هم یک قهوه تلخ می خورد. دو روز در هفته، تدریس را زودتر تمام می کرد تا با نورا به اپرا یا تئاتر بروند. گاه یک شنبه ها به کلیسای ارتدکس یونانی می رفت و در مراسم شرکت می کرد.

ممکن است از خود بپرسید که او کی «اولیس» را می نوشت؟ یعنی همان رمان اسرارآمیزی که او را به شهرت رساند. درواقع وصف حال جویس در روزگاری که تا سال 1914 طول کشید، همین طور بود که در بالا نوشته شد. در همین سال 1914 بود که دست به کار نوشتن اولیس شد. «خستگی نمی شناخت و هر روز روی آن کار می کرد. با این همه، هنوز پای بند برنامه روزانه محبوبش بود. بعدازظهرها می نوشت و شب ها تا دیروقت به خوشگذرانی با دستان می نشست. او به این وقفه های شبانه احتیاج داشت تا ذهنش را از کار ادبی فرساینده و طاقت فرسایی که در طول روز انجام می داد پاک کند. یک بار که دو روز کار کرده و تنها دو جمله نوشته بود، از او پرسیدند: «آیا دنبال کلمه مناسب می گردی؟» و او در جواب گفت: «نه، کلمات را که پیدا کرده ام. آن چه در پی اش هستم، نظم صحیح این کلمات است در جملاتی که در ذهن دارم.»

جویس سرانجام سال 1921، پس از هفت سال کار مداوم، «اولیس» را به پایان رساند، هفت سالی که به قول خودش «هشت بیماری و 19 تغییر آدرس- از اتریش گرفته تا سوییس، ایتالیا و فرانسه- متنوعش کرده بود.» جویس گفته است حدود 20 هزار ساعت صرف نوشتن «اولیس» کرده است.

این شرح بخشی از آداب و عادات روزانه جیمز جویس بود که در کتاب «آداب روزانه» مِیسن  کاری آمده است؛ آدابی که نه تنها می تواند برای خواننده مشتاق ادبیات جذاب باشد که حتی می تواند انگیزه ای برای هر خواننده ادبی باشد که از سختی ها و گرفتاری های روزانه نهراسد و به روزهایی امیدوار باشد که در آن ها رهایی خود و رفع گرفتاری های خود را می بیند.

در کتاب «آداب روزانه» درواقع ما با برنامه روزانه 161 شخصیت مشهور مواجه هستیم که عمده شان نویسنده هستند. جایی درباره فرانتس کافکا که خیلی زود درگذشت، می خوانیم که با چه مشقتی باید می خوابید. شب ها بعد از نوشتن عادت داشته که کمی ورزش سبک کند و بعدش دوش بگیرد و به بستر برود. خواب برای او کابوسی بوده که هر شب سراغش می آمده: «بعد به بستر می روم؛ اغلب با درد مختصری در قلب و کشیدگی عضلات شکم. بعد به هر کاری که به فکرم برسد، متوسل می شوم، بلکه بتوانم بخوابم. خواب؛ دست یافتن به امر محال. چون وقتی آدم به کارش فکر می کند، نمی تواند بخوابد.»

روز آدم معروف ها چه جوری شب میشه؟!
فرانتس کافکا

کافکا کارمند بود و از صبح تا بعدازظهر در اداره بیمه سوانح کارگران پراگ کار می کرد. برنامه اش این طور بود: «از هشت تا دو یا دو و نیم در اداره. ناهار تا ساعت سه یا سه و نیم. بعد رفتن به بستر و خواب تا هفت و نیم. خوابم معمولا تقلایی بیش نیست. یک هفته تمام فقط مونه نگرویی ها به خوابم می آمدند. زیر و بالای لباس های غریبشان را با وضوحی سخت ناگوار به چشم می دیدم. چنان که سرم را به درد می آورد. سپس 10 دقیقه ای جلو پنجره ورزش می کنم. پس از آن، یک ساعتی را به پیاده روی می گذرانم. گاه تنها، گاه با ماکس برود یا با دوستی دیگر. بعد با خانواده ام شام می خورم. سه خواهر دارم: یکی ازدواج کرده، آن یکی نامزد دارد و سومی مجرد است. به دو خواهر اول بی علاقه نیستم اما این خواهر سوگلی بی تردید نور چشم من است. بعد از شام و حدود ساعت ده و نیم یا حداکثر یازده و نیم می نشینم و شروع به نوشتن می کنم. کار را بسته به توان، رغبت و اقبالم تا ساعت یک، دو یا سه بعد از نیمه شب ادامه می دهم. یک بار حتی تا شش صبح نشسته بودم و می نوشتم.»

ممکن است شما که حالا این گزارش را می خوانید، این سوال را از خودتان بپرسید که آیا همه نویسنده ها برنامه های سفت و سختی دارند؟ آیا همه نویسنده ها و هنرمندها طوری زندگی می کنند که از انضباط روزانه شان تخطی نمی کنند؟ واقعیت این است که این طور نیست. آن ها طبیعتا در سفر نمی توانند برنامه روزانه شان را دنبال کنند یا وقتی بیمار می شوند، احتمالا همه چیز به هم می ریزد. مثلا امبرتو اکو، فیلسوف و رمان نویس ایتالیایی می گوید هیچ برنامه ثابتی برای نوشتن ندارد. او اولین رمانش را وقتی منتشر کرد که 48 ساله بود. او چند سال پیش در گفت و گویی گفته بود: «قانونی در کار نیست. تن دادن به هر برنامه زمانی ای برایم غیرممکن است. بارها پیش آمده که ساعت هفت صبح شروع به نوشتن کنم و تا ساعت سه بعد از نیمه شب بی وقفه بنویسم و فقط برای خوردن یک ساندویچ دست از کار بکشم. گاهی هم هیچ نیازی به نوشتن احساس نمی کنم.»

روز آدم معروف ها چه جوری شب میشه؟!
امبرتو اکو

اما آن طور که درباره آداب و عادات روزانه اِکو نوشته اند، برنامه روزانه او تا این اندازه هم بی در و پیکر نیست. او گفته است: «اگر در خانه ییلاقی ام، بالای تپه های مونته فلترو باشم، برنامه معینی دارم. کامپیوترم را روشن می کنم، نگاهی به ای میل هایم می اندازم و شروع می کنم به خواندن چیزی. بعد هم تا بعدازظهر می نویسم. در ادامه روز به روستا می روم و نوشیدنی ای می خورم و روزنامه ای می خوانم. بعد بر می گردم خانه و تا ساعت 11 شب تلویزیون و دی وی دی می بینم. آن گاه تا ساعت یک یا دو باز کمی کار می کنم. آن جا برنامه معینی دارم، چون کسی مزاحم کارم نیست. اما قوتی در میلان یا در دانشگاه هستم، زمانم را دست خودم نیست. همیشه یکی هست که به جایم تصمیم بگیرد.»

نویسندگی در مقایسه با هنرهایی مثل موسیقی و کارگردانی سینما و تئاتر تا حد زیادی فردی است. یعنی نویسنده در خلوت خودش متنی را به عنوان داستان می نویسد و برای نوشتن این متن تنها باید به خودش متکی باشد. اما هنرهایی مثل تئاتر و سینما هنرهایی گروهی هستند. کارگردان ها با برنامه روزانه شان چه می کنند؟ آیا آن ها هم از نظم خاصی تبعیت می کنند؟ آیا آن ها هم مانند نویسندگان به اتاق خودشان دل بسته هستند و در آن اتاق است که به آرامش می رسند و سوژه ای شگفت انگیز به ذهنشان الهام می شود؟

وودی آلن، کارگردان سرشناس آمریکایی، به این سوال ها این طور جواب داده: «در طول سالیان دریافته ام که هر تغییری منجر به انفجار انرژی ذهنی می شود. پس اگر توی این اتاق باشم و به آن یکی اتاق بروم، به خلاقیتم کمک می کند. اگر به خیابان بروم که نور علی نور است. البته اگر روم بالا و دوشی بگیرم هم بدک نیست. برای همین گاهی در روز چند بار دوش می گیرم. این پایین نشسته ام در اتاق نشیمن و به بن بست می خورم. چیزی که کمک می کند، این است که بروم طبقه بالا و دوش بگیرم. روال را به هم می زند و آرامم می کند.

روز آدم معروف ها چه جوری شب میشه؟!
وودی آلن

دوش گرفتن، به ویژه در هوای سرد، چیز خوبی است. احمقانه به نظر می رسد، اما لباس پوشیده و آماده، همین طور که الان هستم، کار می کنم و بعد تصمیم می گیرم برای تقویت خلاقیتم دوش بگیرم. برای همین بعضی از لباس هایم را در می آورم، برای خودم لقمه نانی می گیرم یا چیز دیگری درست می کنم و سعی می کنم به خودم کمی سرما بدهم تا به هوس دوش گرفتن بیفتم. آن جا زیر آب داغی که بخار از آن بلند می شود، نیم ساعت تا 45 دقیقه می ایستم، فقط ایده می پرورم و روی طرحم کار می کنم. بعد می آیم بیرون و خودم را خشک می کنم و تلپی می افتم روی تخت و باز هم فکر می کنم.»

وودی آلن از قدم زدن لذت می برد، ولی پیاده روی در خیابان ها به جای آن که مایه آرامش او شود، باعث سلب آرامشش می شود. او اغلب در بالکن خانه اش قدم می زند.

اوضاع برای دیوید لینچ جور دیگری است. او 25 سال پیش به خبرنگاری گفته بود که دلش می خواهد هر چیزی سر جای خودش باشد. اما برنامه روزانه لینچ چگونه است؟ چگونه او به سوژه ها دست پیدا می کند؟ خودش گفته است: «هفت سال تمام در رستوران «بابز بیگ بوی» غذا می خوردم. ساعت دو و نیم به آن جا می رفتم، وقتی شلوغی ساعت ناهار گذشته بود.

روز آدم معروف ها چه جوری شب میشه؟!
دیوید لینچ

یک مخلوط شیرشکلات می خوردم و چهار، پنج، شش، هفت فنجان قهوه به اضافه یک عالمه شکر. و کلی شکر هم توی آن مخلوط شیرشکلات بود. یک مخلوط غلیظ در جامی نقره ای. از این همه شکر نشئه می شدم و کلی ایده به ذهنم می رسید. آن ها را روی دستمال سفره های رستوران می نوشتم، انگار مداد و کاغذ داشته باشم. فقط باید حواسم را جمع می کردم و خودکارم را با خودم می بردم. البته اگر خودکار نداشتم هم پیشخدمتی خودکارش را به من می داد، به شرط این که موقع رفتن آن را پس بدهم. در این رستوران هزار و یک ایده به ذهنم رسیده.»

کتاب «آداب روزانه» شما را با برنامه روزانه کلی نویسنده و هنرمند آشنا می کند، شما را به خلوت آن ها می برد و با گوشه ای از نظم زندگی شان درگیر می کند.

Check Also

۲۵ فرد مهم تاریخ که بسیار کمتر از آنچه سزاوارش بوده‌اند، از آنها یاد می‌شود

تاریخ جهان عجین است با نام‌ها و یاد از کارهای مهم شخصیت‌ها. اما در این …