۱۰ فرد مهم در پسِ چهره‌های معروف تاریخ

 

8-26-2015 11-17-30 PM

بیشتر اوقات وقتی از افراد موفق یا مشهور سخن می‌گوییم، چنان درباره‌شان قضاوت می‌کنیم که گویی این افراد به تنهایی به آن موقعیت رسیده‌اند یا خودخواسته مسیر درست یا اشتباه‌شان را برگزیده‌اند. اما حقیقت این است که همه‌ی ما، حتی چهره‌های قدرتمند، معروف، موفق، آزادی‌خواه یا خون‌خوار، همگی به کمک افرادی نیاز داشته‌اند تا در مسیری که رفته‌اند گام بردارند و به جایگاه امروزی برسند. نوشته‌ی امروز، درباره‌ی آدم‌های پسِ پرده است، آن هایی که به قیمت معروف‌تر شدن چهره‌های آشنا، نام‌شان مغفول و ناگفته مانده.

1- مشاور چنگیزخان مغول:

«یِلو چوکای» چهره‌ای ناشناخته در کیان نام‌های سازنده‌ی دستگاه عریض و طویل چنگیزخان مغول است.او خود یک مغول نبود و نسب‌ش به عشایر خیتان می‌رسید و در چین بزرگ شده‌بود. او به دست مغول‌ها اسیر شد و در ۲۸ سالگی، به حضور خان مغول برده‌شد. چنگیز خان به‌سرعت تحت تأثیر دانش گسترده‌ی او در موضوعات مختلف و استعداد اداری‌اش قرار گرفت. به‌خاطر ریش بلندش، مغول‌ها به او لقب «اورتو ساقال» دادند. او به زودی یکی از مشاوران بلندپایه‌ی چنگیزخان گردید.

از اقدامات مهم چوکای این بود که مغول‌ها را متقاعد نمود که هنگام فتح شهرها، به‌جای ویران نمودن کامل شهر، از آن پس برای‌شان خراج در نظر گرفته‌شود. او به آن‌ها آموخت که پول و نیروهای انسانی شهرهای فتح‌شده، می‌تواند برای فتوحات بعدی بسیار مهم باشد. با این استدلال، او به تنهایی توانست جلوی طرح مغول‌ها برای نابودی دهقان‌های شمال چین را بگیرد و جان‌شان را نجات دهد.

اوگودای، پسر و جانشین چنگیزخان، همیشه چوکای را مسخره می‌کرد که او طرف مردم را می‌گیرد. در این‌جا چوکای پاسخی دندان‌شکن و معروف به او می‌دهد: می‌توان با اسب شهرها را فتح کرد، اما هرگز سواره بر آن نمی‌توان، حکم راند! اوگودای، کینه‌ی این پاسخ سخت را به دل گرفت و پس از مرگ پدر، چوکای را از مقام خود عزل نمود. همکاران مشاور چوکای هم بر این بددلی دامن زدند و مرد دانا تا زمان مرگ خود، از نظر افتاد و فراموش شد. پس از مرگ، پیکر او در مراسم باشکوهی به سبک مغول‌ها دفن گردید، همان مغول‌هایی که چوکای در روزگار جوانی به دست‌شان اسیر شده‌بود!

640px-Genghis_Khan_The_Exhibition_5465078899-e1439482716729

2- شریک والت دیزنی

ذهن‌های بزرگ، همانند هم می‌اندیشند و «والت دیزنی» و «اُب ایوِرک» هم از این قاعده مستثنی نبودند. این دو زمانی که در آژانس هنری تبلیغات پِسمن- روبین در کانزاس با هم کار می‌کردند، روابطی دوستانه با هم پیدا کردند. به زودی آن‌ها شرکت تبلیغاتیِ خودشان، ایوِرک- دیزنی را تأسیس کردند. اما همکاری آن دو، چندان نپایید. دیزنی مردی جاه‌طلب بود و رفتن به هالیوودِ پر زرق و برق را برگزید و شرکت خودش را تأسیس نمود. ایوِرک که به اندازه‌ی دیزنی شجاعتِ ریسک کردن نداشت، در کانزاس ماند و کارهای انیمیشن برای تبلیغات انجام داد. اما دیزنی می‌دانست که دوست‌ش تا چه اندازه مستعد است، بنابراین از او خواهش کرد که به کالیفزنیا بیاید و به او بپیوندد. در سال ۱۹۲۴، بالاخره ایورک این پیشنهاد را پذیرفت و دیزنی ۲۰٪ از سهام شرکت‌ش را به نام او کرد.

هنوز از کار مشترک دو دوست مدت زیادی نگذشته بود که اختلاف عمیقی بین دیزنی و چارلی مینتز، طراح شخصیت «اسوالد خرگوش خوش‌شانس» به‌وجود آمد. از آن‌جا که حق امتیاز این کاراکتر با مینتز بود، او دیزنی را ترک کرد و انیماتورهایی را استخدام نمود که تحت نفوذ دیزنی نبودند. اما ایوِرک به هیچ‌وجه حاضر نبود دوست‌ش را ترک کند. آن دو به فکر ابداع یک شخصیت جدید افتادند و این‌جا بود که یکی از معروف‌ترین کاراکترهای انیمیشن تاریخ خلق شد: میکی ماوس! طراحی‌های اولیه تا رسیدن به شخصیت میکی ماوس، توسط خود ایوِرک انجام شد و او مجبور بود برای خلق این شخصیت، روزی ۶۰۰ نقاشی بکشد! خوشبختانه این شخصیت جدید، کاملاً محبوب و موفق شد و کمپانی را نه تنها از خطر سقوط نجات داد، که به اوج شهرت رساند! متأسفانه چند سال بعد میان دیزنی و ایورک اختلافی به‌وجود آمد که باعث شد ایورک شرکت را به حالت قهر ترک کند و به دنبال راه‌اندازی تجارت خودش باشد. با آن‌که ذهن دیزنی کاراکتر میکی را متولد کرد، این ایوِرک بود که به آن جان بخشید.

8-26-2015 10-59-08 PM

3- مربی برادران رایت

گفته می‌شود زمانی‌که برادران رایت داشتند به دنیا نشان می‌دادند که پرواز، آرزویی دور از دسترس نیست، «اکتاو شانو» داشته به دو برادر چگونگی پرواز کردن را می‌آموخته‌است. اکتاو شانو، مهندسی خوداآموخته بود که برای اختراعات و طراحی‌های نامعمول‌ش مشهور شده‌بود. از جمله‌ی کشف‌های او این بود که اولین کسی بود که فهمید چوب با تیمار در کرئوزوت، ماندگارتر می‌شود. اما عشق اصلیِ او، پرواز بود. در ۵۴ سالگی، شانو تصمیم گرفت روی طراحی ابزارآلاتی تمرکز نماید که رؤیای هوانوردی را محقق می‌نمودند.

پیش از شانو، محققان زیادی در سرتاسر جهان بودند که روی امکان ساخت وسیله‌ی پرنده تحقیق می‌کردند. شانو موفق شد که تقریباً به تنهایی، به تحقیقات‌ش انسجام ببخشد. او مکاتباتی طولانی را با افرادی که می‌خواستند روی این موضوع کار کنند آغاز کرد تا مجموعه‌ی تحقیقات و تلفیقی از کارها را به آن‌ها ارائه دهد. شانو نخستین همایش حمل‌ و نقل علمی هوایی را با یاریِ افرادی پیشگام مانند «لویی مولارد» و «اتو لیلِنتال» برگزار نمود. او پیشرفت‌های کاذب و همچنین روش‌های مؤثر در تحقق پرواز را در کتاب مرجع خود، «پیشرفت در ماشین‌های پرواز» ثبت و معرفی نمود. او خود چندین آزمایش برای تحقق این هدف انجام داد و یافته‌های‌ش را با سخاوت در اختیار تمام کسانی قرار می‌داد که آن‌ها نیز هدفی مشترک با وی داشتند. گلایدری که شانو ساخته و تصویرش را در پایین این بند مشاهده می‌کنید، پیشرفته‌ترن دستگاه پرواز در زمان خود بود.

شانو علاقه‌ی خاصی به برادران رایت داشت. این دو برادر بسیار برای او نامه می‌نوشتند و از او راهنمایی می‌خواستند. گلایدری که دو برادر در سال ۱۹۰۰ ساختند، با الهام از وسیله‌ای بود که شانو ساخته‌بود. شانو اغلب دستیاران‌ش را نزد دو برادر می‌فرستاد تا به آن‌ها در کارها یاری برسانند. او همان کسی بود که برادران رایت پیشنهاد داد که آزمایش‌های خود را در محلی شنی و با بادهای قوی انجام دهند. آن‌ها با دریافت این نظر، بلافاصله با کیتی هاوک رفتند. او بیش از هرکسی باور داشت که برادران رایت در رسیدن به راز پرواز موفق می‌شوند و حق هم داشت، دو برادر در سال ۱۹۰۳ موفق شدند.

متأسفانه برادران رایت و شانو زمانی که در سال ۱۹۰۵ دو برادر می‌خواستند حق اختراع پرواز را ثبت کنند، دچار اختلاف شدند. اشتباه شانو در این بود که حق اختراع کارهای خود را ثبت نمی‌کرد و باور داشت که دانش فنی، باید به سهولت و آزادانه توزیع گردد. آرزوی او این بود که امکان پرواز، عصر جدیدی را در روشن‌گری به وجود بیاورد و میل برادران رایت را در تملک این فن‌آوری، خودخواهانه می‌دانست. البته مدتی بعد، دو برادر و شانو با هم مجدداً آشتی نمودند.

rsz_1chanute_glider_in_flight

4- سومین پایه‌گذار اپل

بیشتر مردم، تنها اسم «استیو جابز» و «استیو وزنیاک» را به‌عنوان مؤسسان شرکت اپل شنیده‌اند، اما نفر سومی هم هست: رونالد وِیْن! این مهندس زمانی با جابز ملاقات کرد که در دهه‌ی هفتاد مشغول به کار در آتاری بود. جابز از وین خواست که پیش نویس توافق همکاری اولیه را بپذیرد و به انسجام و استحکام اپل کمک نماید. پس از آن‌که اختلاف بین وزنیاک و جابز تشدید شده‌بود وین به شرکت آمد و آن‌ها از او خواستند که به‌عنوان شریک در هیئت‌مدیره حضور یابد. وین صاحب ۱۰٪ از سهام کمپانی بود و وزنیاک و جابز هرکدام، صاحب ۴۵٪ از سهام شرکت بودند. اولین لوگوی شرکت را وین طراحی کرد که روی اولین کتاب‌چه‌ی راهنمای شرکت به چاپ رسید. چنان‌که وزنیاک در اتوبیوگرافی خود می‌نویسد، به نظر می‌رسید که وین هر آن‌چه را که ما نمی‌دانیم، می‌داند.

مشکل این بود که وین به شدت می‌ترسید. او از چند سرمایه‌گذاری ناموفق زیان دیده بود و وحشت داشت که ارزش سهام اپل نیز سقوط کند و او در دام بدهکاری بیافتد. به‌علاوه، او به نحو چشم‌گیری مسن‌تر از وزنیاک و جابز بود و دیگر توان کار بی‌وقفه را برای آن‌که از اپل برندی معتبر بسازد، نداشت. هنوز یک ماه از آغاز به کار شرکت نگذشته‌بود که وین سهام‌ش را به قیمت تنها ۸۰۰ دلار به جابز و وزنیاک فروخت!کمی بعد، به او ۱۵۰۰ دلار دیگر نیز پرداخت شد تا حق مطرح ساختن هرگونه ادعایی مبنی بر منتفع بودن از شرکت، از وین صلب گردد. اگر وین شخصیت ریسک‌پذیرتری داشت و آن اشتباه بزرگ را نمی‌کرد، امروز سهام او بالغ بر ۳۵ میلیارد دلار ارزش داشت! با این وجود، وین تأکید می‌کند که از این‌که اپل را ترک کرد، پشیمان نیست، چرا که عطش زحمت کشیدن در او از بین رفته‌بود. او هرگز هیچ دستگاهی از اپل را هم نخرید، چون فکر می‌کرد که بسیار شبیه محصولات مایکروسافت است، پس چرا باید به خود زحمت بدهیم و از محصولات مایکروسافت به محصولات اپل تغییر دستگاه و نرم‌افزار دهیم؟! او در مصاحبه‌اش به CNN گفته: «چه باید بگویم؟ شما بر اساس درک‌تان از شرایط تصمیمی اتخاذ می‌کنید، و باید پای‌ش بایستید!»

8-26-2015 11-02-26 PM

5- دوقلوی مارتین لوترکینگ

امروزه «ریف آبرناتی» چنان‌که استحقاق‌ش را دارد، میان عوام شناخته‌شده نیست. بخشی از این موضوع، به رسوایی کتاب او «و دیوارها فرو می‌ریزند» باز می‌گردد. او لوترکینگ را متهم به داشتن روابط نامشروع متعدد می‌کند، حتی در شب پیش از مرگ‌ش! نوشتن این کتاب، آبرناتی را نزد رفقای هم‌فکر سابق، منفور می‌سازد. جس جکسن معتقد است که کتاب آبرناتی اهداف بالای جنبش را تا حد هرزه‌ترین تمابلات، تنزل داده و آبی به آسیاب دشمنان جنبش ریخته‌است. اما اوضاع زمانی که دکتر کینگ زنده‌بود، کاملاً فرق می‌کرد. در آن زمان، هیچ‌کس به اندازه‌ی آبرناتی به کینگ نزدیک نبود.

در حقیقت کینگ در آخرین سخنرانی خود پیش از آن که ترور شود، آبرناتی را بهترین دوست خود خوانده بود. او بهترین متحد و محرم کینگ در جریان مبارزات حقوق مدنی بود و کینگ همواره در موضوعات حیاتی، با او مشورت می‌نمود. نمی‌شد این دو را از هم تفکیک کرد، چه در غذا و چه در سلول‌های زندان، با هم شریک می‌شدند. اصولاً به ندرت می‌توان عکسی از کینگ یافت که آبرناتی در پس‌زمینه‌اش حضور نداشته‌باشد. حتی در عکس معروف ملاقات کینگ و مالکوم ایکس، آبرناتی که درست در میان آنان ایستاده، مشخص است. آن‌ها خیلی زود به «دوقلوهای جنبش» معروف شدند.

آبرناتی تا زمان ترور کینگ در سال ۱۹۶۸، در کنارش ماند. آن دو با هم در بالکن هتل ایستاده‌بودند که آبرناتی به داخل رفت تا به خود عطر بزند. عطر جان او را نجات داد و تک‌تیرانداز، چند ثانیه‌ی بعد دکتر لوتر کینگ را هدف گرفت…

rsz_ralph_abernathy-1-e1439482763242

 ۶- بزرگ‌ترین طرفدار تی. اس. الیوتامروزه ما الیوت را به‌عنوان یکی از معروف‌ترین شاعران قرن بیستم می‌شناسیم. این در حالی است که کارهای اِزرا پاوند به ندرت خوانده شده‌است. اما در سال ۱۹۱۴، زمانی که این دو با هم ملاقات کردند، وضعیت کاملاً برعکس بود و پاوند شهرت و محبوبیت فراوانی داشت. پاوند بسیار «آواز عاشقانه‌ی آلفرد پرافراک» اثر الیوت را پسندیده‌بود. او می‌گفت این «بهترین شعری است که تا کنون از یک آمریکایی خوانده‌است.» او خیلی زود مرد جوان مستعد را زیر بال و پر خود گرفتو یکی از ناخوشایندترین دوستی‌های تاریخ ادبیات آغاز گردید. الیوت شخصیتی غم‌زده و فردگرا داشت و حال آن‌که پاوند مردی بود که دردسرهای پر سر و صدا می‌ساخت، ضد یهود و به شدت عقاید فاشیستی داشت.

اما پاوند نقشی کلیدی در پیشرفت الیوت ایفا نمود. او نوشته‌های الیوت را ماهرانه ویرایش می‌کرد و آن‌ها را برای چاپ در مجلاتی که تحت نفوذش بود، آماده می‌نمود. او حتی موفق شد با نفوذ خود، اخبار مربوط به والدین الیوت را که سخت از این‌که فرزندشان شغل آبرومندش را رها کرده تا شاعر شود، خنثی کند. بدون کمک پاوند، شاهکار الیوت «سرزمین تلف‌شده»، چنان که امروز در ادبیات جهان مطرح است، پخته و بالغ نبود. در واقع پاوند عادت داشت که از شاعران جوان مستعد حمایت کند و به نوعی نقش مربی آن‌ها را تا رسیدن به شهرت، بازی نماید. او به افراد زیادی کمک کرده‌بود تا محبوب شوند، از «ارنست همینگوی» تا «جیمز جویس». همینگوی معتقد بود که پاوند تنها یک‌پنجم زمان‌ش را صرف کارهای خودش می‌کرد و باقی همه صرف کمک به دوستان نویسنده‌اش می‌شد. «او از آن ها زمانی که بهشان حمله می‌شد دفاع می‌کند، آن‌ها را به مجله می‌برد و از زندان رهای‌شان می‌کند. به آن‌ها پول قرض می‌دهد. تصاویرشان را می‌فروشد. درباره‌شان مقاله می‌نویسد. آن‌ها را به زنان ثروتمند معرفی می‌کند. ناشران را مجبور می‌کند که آثارشان را به چاپ برسانند… و در پایان تعداد کمی از آن‌ها این فرصت را از دست می‌گذارند که در اولین زمان ممکن از پشت به او خنجر بزنند!»

همینگوی خود تلاش کرد که تا آن‌جا که ممکن است به پوند وفادار بماند، تا آن‌که در بحبوحه‌ب جنگ جهانی دوم، تمایلات ضد یهودی پاوند کاملاً هویدا شد. این‌جا همینگوی دیگر از کوره در رفت و درباره‌ی حامی سابق‌ش نوشت: «به وضوح دیوانه است…او سزاوار مجازات و بی‌آبرویی است اما بیش از همه‌ی این‌ها، شایسته‌ی مورد تمسخر قرار گرفتن است.»

rsz_ezra_pound_1963b-e1439482774659

7- فیتزجرالد و همینگوی

پاوند تنها کسی نبود که در سال‌های اولیه‌ی کار همینگوی، از او حمایت کرد. مسلماً بدون کمک‌ها و حمایت‌های دوست‌ش اسکات فیتزجرالد، این بزرگ ترین نویسنده‌ی تاریخ آمریکا، ناشناخته باقی می‌ماند. اولین ملاقات آن‌ها در سال ۱۹۲۵ رخ داد، زمانی‌که فیتزجرالد نویسنده‌ای شهیر بود و همینگوی، روزنامه‌نگاری ناشناخته بود که  چند مقاله، داستان و شعر به نام خودش داشت. آن‌ها خیلی زود با هم دوستانی صمیمی شدند و فیتزجرالد، همینگوی را به ادیتور معروف خود، مکس پرکینز، معرفی کرد.

بزرگ‌ترین کمکی که فیتزجرالد به همینگوی کرد، پیشنهاد ویرایش رمان‌ش، «خورشید همچنان می‌درخشد»، بود. پرکینز فکر می‌کرد که اولین نسخه‌ای که همینگوی به او داده، غیر قابل چاپ است و فیتزجرالد هم موافق بود. او یک نقد ده صفحه‌ای درباره‌ی اشکالات کتاب برای همینگوی نوشت و بی‌دقتی و بی‌فایدگی جای‌جای متن را به او متذکر شد. او بسیار از فصل اول کتاب ناراضی بود و نوشته بود: «درک نمی‌کنم زمانی‌که رقابت این‌قدر بالاست و خیلی‌ها هستند که خوب می‌نویسند، چطور توانسته ای ۲۰ صفحه‌ی اول را این‌قدر معمولی از آب در بیاوری!»

خوشبختانه همینگوی طبق توصیه‌های دوست‌ش عمل کرد، ۱۶ صفحه‌ی اول را حذف نمود و در جاهای دیگر کتاب، تجدیدنظرهای کلانی انجام داد. با این‌حال، همینگوی قدرناشناسی را به حد کمال رساند. او در «پاریس: یک جشن بی‌کران خود» به دروغ گفت که فیتزجرالد هرگز کتاب او را ندید، تا زمانی که نسخه‌ی نهایی آن حاضر شد!

fitzgerald-and-hemingway-e1439482786119

8- آمریکایی‌ای که برای فیدل کاسترو جنگید

به جز چه‌گوارا و برادران کاسترو، ما با دیگر هم‌رزمان کاسترو که با حکومت خونخوار باتیستا در کوبا مبارزه کردند، کاملاً غریبه هستیم. این واقعاً جای شرمندگی دارد و باعث شده نام فرد بسیار مهمی مانند « ویلیام الکساندر مورگان» از تاریخ حذف گردد (آخرین نفر سمت راست در تصویر پایین). او یک آمریکایی بود که در کنار کاسترو جنگید.

مورگان در سال ۱۹۲۸ به دنیا آمد و در ۱۸ سالگی خانه را ترک کرد تا به ارتش بپیوندد. بعد از آن که ۵ سال را به اتهام ترک خدمت در زندان گذراند، ازدواج کرد و تلاش کرد که به گروه‌های مافیایی بپیوندد. در سال‌های ۱۹۵۰، او مشغول قاچاق اسلحه برای انقلابی‌هایی شد که بر علیه رژیم باتیستا در کوبا می‌جنگیدند. او به سرعت به هدف انقلابیون اعتقاد یافت و در سال ۱۹۵۷ به آن‌ها پیوست. خیلی زود مورگان تا رسیدن به مقام فرماندهی ارتقاء درجه یافت، آن هم در حالی‌که چنین عنوانی تنها نصیب یک خارجی دیگر شده‌بود: ارنستو چه‌گوارا!

پس از سقوط رژیم باتیستا در سال ۱۹۵۹، مورگان در حالی به هاوانا رسید که با شعارهای «آمِریکانو» از او استقبال شد. با وجود آن‌که مورگان عقاید ضدکمونیستی داشت، اما به کاسترو وفادار باقی ماند، چرا که تا آن زمان او عقاید مارکسیستی خود را کاملاً آشکار نکرده‌بود. به مورگان یک میلیون دلار پیشنهاد شد تا علیه کاسترو اقدام نماید. او بازی استادانه‌ای ترتیب داد و قیام ساختگی‌ای از دومنیکنی‌های در حال شورش ترتیب داد. اما زمانی که عقاید سوسیالیستی کاسترو عیان شد، مورگان واقعاً علیه او موضع گرفت و ترتیب یک قیام مسلحانه‌ی واقعی را در خفا علیه کاسترو داد. او در سال ۱۹۶۱ دستگیر و اعدام شد.

morgan-escambray-e1439482732100

9- مردی شبیه به پدر برای وینستون چرچیل

ویلیام بروک کوکرَن متولد ایرلند بود و در ۱۷ سالگی به آمریکا رفت. طی اقامت در نیویورک، او یک وکیل برجسته شد. ۵ دوره به کنگره‌ی آمریکا راه‌ یافت و از جمله معروف‌ترین سخن‌وران دوره‌ی خود بود. مهارت‌های سخنرانی او چنان برجسته بود که خود چرچیل می‌گوید او بهترین سخنرانی بود که در عمرش دیده‌بود. «در این مهارت، هیچ‌کس شبیه به او و یا نزدیک به او نبود.»

کوکرن رابطه‌ای کوتاه مدت اما کاملاً عیان با مادر چرچیل، پس از مرگ شوهرش، برقرار کرد و از آن پس هم دوستانی صمیمی برای هم باقی ماندند. زمانی که چرچیل جوان گفت که مایل است امریکا را ببیند، کوکرن موافقت کرد و او را به خانه‌ی لوکس خود در نیویورک برد. کوکرن برای چرچیل، چهره‌ای پدرگونه یافت، او را نصیحت می کرد و به او هنر سخنرانی عمومی را می‌آموخت. تحت سرپرستی کوکرن، چرچیل به سیاست علاقمند شد و از الگوی او برای جذب مخاطبان استفاده کرد. دیدگاه‌های اولیه‌ی سیاسی و اقتصادی چرچیل، همگی نشان‌دهنده‌ی تأثیر فراوان کوکرن بر او هستند. ۶ سال بعد، چرچیل در انتخابات پارلمان برگزیده شد و خود به عنوان یکی از سخن‌وران ماهر در عصر خود، معروف گردید.

8-26-2015 11-08-15 PM

10- یک اوراکل دیگر

با در نظر گرفتن بسیاری از سرمایه‌گذاران موفق قرن بیستم، باید پذیرفت که «وارن بافِت»، «اوراکلِ اوماها»؛ بی‌شک یکی از موفق‌ترین و ثروتمندترین مردان جهان است. اما بخش عمده‌ی موفقیت او، به مشاوره‌ی دوست‌ش، «چارلی مانگِر»، بازمی‌گردد که کم‌تر شناخته شده‌است. آن‌ها به مدت ۶۰ سال با هم دوست بودند و در ۳۷ سال اخر این دوستی، مانگر نقش دست راست بافِت را ایفا می‌کرد. مانگر در ابتدا برای پدربزرگ بافِت کار می‌کرد و برای هر ساعت کار، ۱٫۹۸ دلار دریافت می‌نمود. او بافِت جوان را تا سال‌ها بعد از آن، ملاقات نکرد.

تا پیش از ملاقات مانگر، بافت از فلسفه‌ی سرمایه‌گذاری مربی خود، «بنجامین گراهام»، پیروی می کرد که باور داشت باید اجناس را زیر قیمت خرید و وقتی که ارزش واقعی‌شان مشخص شد، آن ها را به فروش رساند. در سال‌های نخست کار، این روش برای بافِت موفقیت زیادی به بار آورد، ولی مانگر فکر نمی‌کرد که این بهترین راه پیشرفت باشد. او سعی کرد بافِت را متقاعد کند که برای شرکت‌های خوب، قیمتی منصفانه پرداخت کند و با رشد آن‌ها، نفوذ خود را به‌طور طولانی‌مدت روی آن ها حفظ کند. با این شیوه یک سرمایه‌گذاری اولیه، منجر به بازدهی طولانی‌مدت خواهد شد. این شیوه نیاز به صبوری و مدیریت هوشمندانه داشت، اما این‌بار مانگر تلاش کرد بافِت را قانع نماید که سود طولانی‌مدت این کار، کلان‌تر از بازدهِ استراتژیِ کوتاه‌مدتِ «از خرید به فروش» گراهام خواهد بود.

بافِت ابتدا شیوه‌های مانگر را عجیب تلقی می‌کرد، اما در نهاین آن ها را پذیرفت و نوشت: «او نیروی زیادی را صرف این کرد تا مرا از دیدگاه‌های محدود گراهام منصرف سازد. این قدرت ذهن چارلی بود. او افق‌های مرا بسط داد.» فلسفه‌ی مانگر، به دستاوردهایی چشم‌گیر ختم شد و کمک کرد شرکت برکشایِر هاتاویِ بافِت، مبدل به یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های جهان گردد.

8-26-2015 11-10-26 PM

منبع: 1pezeshk.cm

Check Also

بیست تصویر و بیست جمله قصار از بزرگان: از آدری هپبورن و اسکورسیزی، تا وارهول و وینفری

  در دنیای شگفت انگیزی زندگی می کنیم اما هیچکس شاد نیست! دنیا به طرز …