بعد از سی و دو دوره برگزاری جشنواره بینالمللی فجر که ۱۶ دوره اول آن به صورت غیررقابتی و ۱۶ دوره بعدی به صورت رقابتی برگزار شد، امسال برای اولین بار تصمیم گرفته شد بخش بینالملل جشنواره از بخش مسابقه سینمای ایران جدا شود. در تمام این سالها گفته میشد این بخش زیر سایه توجه مردم و رسانهها به بخش ملی قرار میگیرد، با جشنواره برلین همزمان است و همه اینها باعث شده که جشنواره فیلم فجر به یک جشنواره بینالمللی تبدیل نشود. حالا با برگزاری بخش بینالملل به صورت مستقل و در اردیبهشت ماه، قرار است این موانع برطرف شوند.
اما مشکل جشنواره فجر جای دیگری است. این شاید تنها جشنوارهای در دنیاست که ملاک انتخاب فیلم برای آن نه ارزش و کیفیت فیلمها، نه تفکیک موضوعی و نه منحصر بودن به منطقهای خاص، که فاصله فیلم موردنظر با نمایش صریح روابط جنسی و پوشش بازیگران فیلم است. موضع سیاسی فیلمها هم که خودش داستان دیگری است. جشنواره فیلم فجر هیچگاه نتوانست تصمیم بگیرد که جشنوارهای منطقهای در سطح آسیا و خاورمیانه باشد یا جشنوارهای بینالمللی. در همین دوره هم بخش رقابتی جلوهگاه شرق، بازمانده همین تردید مسئولان جشنواره فیلم فجر است.
باد در مراسم افتتاحیه
وب سایت جشنواره، در خبر اعلام برنامههای مراسم افتتاحیه نوشته بود که این بار قرار است مراسمی ساده و صمیمی در زمانی کمتر از ۹۰ دقیقه در فضای سبز پردیس ملت برگزار شود. اما باد شدید پیشبینی نشده بود!
مراسمی ساده و صمیمی تبدیل شد به روزی سرد با وزش باد شدید، کمبود صندلی و اجرای نامنظم گروههای موسیقی محلی که گاهی وسط سخنرانی رئیس سازمان سینمایی هم ساز میزدند. اردیبهشت تهران، این بار برای مراسمی در فضای باز مناسب نبود.
حضور پر رنگ کیارستمی
بزرگترین اتفاق مراسم افتتاحیه اما حضور پررنگ عباس کیارستمی بود. دوربین همه عکاسان خبری روی مسیو عباس متمرکز شد. بعد از سالها بیتوجهی مسئولین به کیارستمی، این بار جشنواره قرار بود با فیلم «کپی برابر اصل» افتتاح شود و برنامه کارگاه او با استقبال بسیار گسترده روبرو شد. تا جایی که سیفالله صمدیان از عکاسها خواست کنار بروند تا بتواند روی سن برود و مراسم را شروع کند. برنامه کارگاه شامل فیلمی بود که صمدیان از ورکشاپ کیارستمی و مسترکلاس مارتین اسکورسیزی در مراکش ساخته بود و سخنان کوتاهی از کیارستمی که در قسمتی از سخنانش گفت نمیداند از ایوبی باید سپاسگزار باشد یا شاکی، چون دیگر به بیمهریها عادت کرده بود.
دو دهه قبل کیارستمی بین اکثریتی از جامعه سینمایی کشور و فضای نقد فیلم، همان کارگردانی بود که در روستاها فیلمهایی کند میساخت و با سیاهنمایی دل از جشنوارههای خارجی ربوده بود. حالا به نظر میرسد شهرت جهانی او همان آدمها را هم مرعوب کرده. گذشت زمان چه گرههایی را که باز نمیکند!
کپی برابر اصل، دوبله برابر زیرنویس؟!
این اولین نمایش رسمی فیلم در ایران بود. پنج سال بعد از نمایش در جشنواره کن ۲۰۱۰. در مورد کپی برابر اصل خیلی زیاد نوشته و بحث شده است. اما طبعا کسی در مورد دوبله فارسی آن هنوز چیزی ننوشته است!
مدیریت دوبلاژ فیلم برعهده سعید مظفری بوده که خودش به جای ویلیام شیمل و مریم شیرزاد به جای ژولیت بینوش صحبت کرده است.
kiarostami
حتی اگر به دو یا سه زبان زنده دنیا تسلط داشته باشیم، باز فیلمهایی هستند به زبانهایی دیگر که برای فهم دیالوگها محتاج به ترجمهایم. دیدن فیلم با زیرنویس یک اجبار است. اول از همه تفاوت در لهجهها را از دست میدهیم و بعد بعضی ظرایف زبانی و گفتگو در صحنههای پرجمعیت و… اما زیرنویس کمترین تلفات برای دیدن فیلم است. در دوبله کپی برابر اصل، بزرگترین ضایعه آنجاست که ما نمیفهمیم چهکسی به چه زبانی با دیگری صحبت کرده. راهی نیست برای فهمیدن اینکه کدام دیالوگ به ایتالیایی، کدام فرانسوی و کدام به انگلیسی بوده است. وقتی بینوش، مردِ داستان را سوار میکند از حرکات او میتوان فهمید دست و پایش را گم کرده است اما ما متوجه نمیشویم این صدای مشوش ادویهای است که دوبلور به صدای بینوش اضافه کرده یا نه. با دیدن نسخه دوبله نمیفهمیم آیا ژولیت بینوش هم همین حد از اضطراب را در صدایش دارد یا کمتر یا حتی بیشتر از آن. بسیار از عاشقان دوبله دهههای قبل شنیدهایم فلان بازیگر یا کارگردان غربی در سفر به ایران با دیدن دوبله فیلمهایش گفت با دوبله فیلم حتی بهتر هم شده. مشکل دقیقا همینجاست! ما نمیخواهیم فیلمی بهتر شود، میخواهیم همان چیزی که ساخته شده را ببینیم! بدون دخل و تصرفات و با کمترین دستکاری.
اولین بار که صدای اصلی آلن دلون را شنیدم برایم صدایی نامعمول بود که در ذهن من تناسبی با چهره دلون نداشت. حالا برای ما که با صدای بینوش آشنا هستیم، تجسم صدای بیش از حد پخته و تیپگرفتۀ شیرزاد روی صورت او ناممکن است. صدای دوبلورها [در سنت دوبله فارسی] صدایی کامل است و این صدای کاملاً روی صورت شخصیتهای ناقهرمان سینمای معاصر نمینشیند. به خصوص با این دوبلۀ پر از نقص که مدام ما را از توسکانی دور میکرد و یاد محصولات تصویری که پیش از این با این صداها دیده بودیم میانداخت.
به دنبال یک بیلگه جیلان دیگر در سالن موزه سینما
چشمانداز سینمای ترکیه یکی از بخشهای جنبی و غیر رقابتی جشنواره فجر امسال است. در کنار سه بخش رقابتی سینمای سعادت بخش اصلی جشنواره، جلوهگاه شرق و بخش هنر و تجربه که این آخری مخلوطی است از فیلمهایی کم نام و نشان در کنار فیلمهای مطرح جشنواره کن سال پیش مثل خواب زمستانی جیلان و تالار جیمی کن لوچ و دو فیلم ایرانی من دیگو مارادونا هستم، آخرین کار بهرام توکلی و اعترافات ذهن خطرناک من ساخته هومن سیدی. این بخش از جشنواره در پردیس ملت که سینمای رسانههاست نمایشی ندارد و تنها در برنامه موزه سینما گنجانده شده است. ظاهرا فراموش کردهاند یا تشخیص دادهاند که این بخش به درد رسانهها نمیخورد!
پیش از طلوع ساخته مرات اوغلو در بخش سینمای امروز ترکیه
فکر پیدا کردن یک جیلان دیگر زیر گاز اشکآور به ذهنم رسید، وسط معرکه اعتراضات پارک گزی در استانبول و معاشرت با چندین دانشجوی ترکیهای سینما که ضمن تحسین بیلگه جیلان، اعتقاد داشتند سینمای ترکیه کارگردانان بهتری هم مثل درویش زعیم و رها اردم دارد که در خارج از مرزها هیچوقت دیده نشدهاند. حالا این بخش جنبی جشنواره فجر در سالن موزه سینما فرصت مناسبی است برای دیدن سینمای هنری کشور همسایه. سانس قبلی چشمانداز سینمای چین بوده که به علت نیامدن حتی یک نفر بیننده، فیلم نمایش داده نشد. سانس قبلتر هم که مروری بر آثار فرانچسکو رزی بود، فقط یک تماشاگر داشته است. با این حساب نمایش فیلم پیش از طلوع برای ما نُه نفر بینندهاش موفقیتی محسوب میشود! حداقل میتوان نتیجه گرفت تعداد علاقمندان سینمای ترکیه از علاقمندان سینمای چین خیلی بیشتر است!
از بین ۸ فیلم انتخاب شده برای این بخش که با دوفیلم خواب زمستانی و چرا من نمیتوانم تارکوفسکی باشم؟ از مراد اوزگون اوغلو در بخش هنر و تجربه به ده فیلم میرسند، شش فیلم اولین ساخته کارگردانانشان هستند. پیش از طلوع مورات اروغلو یکی از همین فیلماولیهاست. فیلم با نماهایی در تاریکی ساعات گرگ و میش شروع میشود و تا دقایقی طولانی در سکوت ادامه مییابد. در شهر همیشه بیدار استانبول کارگران یدی میدان میوه و ترهبار، وقتی همه خوابند باید بیدار شوند و در میدان دنبال کار بگردند. پدر و پسری با یک گاری دستی سوژه اصلی فیلمساز در این فضای کارگری هستند. پدر در ازای مبلغی ناچیز صندوقهای میوه را جابجا میکند و با جمعی دیگر از کارگران بساط دستفروشی میوه دارند و مورد تهدید دائمی ماموران شهرداری و مغازهدارهای میدان هستند که از ماموران میخواهند جلوی کار این دستفروشها که مالیات نمیدهند را بگیرند. خیلی زود با به سرقت رفتن گاری دستی پدر، دزدان دوچرخه به ذهن میآید اما تمرکز کار فیلمساز برخلاف دزدان دوچرخه دسیکا نه روی فروپاشی روانی کارگری که ابزار تولیدش را از دست داده، که روی به تصویر کشیدن دنیای کارگران یدی این میدان است. تمام فیلم در تاریکی دم صبح میگذرد و بازی ابتدایی بازیگران حتی بدون دانستن زبان مشخص است. دیالوگها به نوبت و بعد از به پایان رسیدن دیالوگ نفر قبل گفته میشود اما انتخاب بازیگر پدر و پسر قانعکننده است. صورت بازیگر نقش پدر به قدر کافی خاص هست که او را از سایر کاراکترها متمایز کند.
فیلم در نهایت، در بردن ما به فضای سیاه کارگران میدان میوه استانبول موفق است اما نه سکانسی به درخشانی سکانس کلاس درس قصبه، نخستین فیلم جیلان دارد و نه از مستندنگاری آدمهایش فراتر میرود. نخیر، در سالن خالی موزه سینما یک بیلگه جیلان دیگر کشف نمیشود و به امید شبهای دیگر باید ماند.